شب است و دیروقت!
جز "دوستت دارم"
باقی کارها بماند برای فردا...
| #حمید_جدیدی |
@deli_ism ♥
گفت: "از آینده می ترسم،
حتي از چند لحظه ی بعد که نمیدونم چی میخواد بشه!"
گفت: " آینده مثل مهمونِ ناخوندس،
هیچ آمادگی براش نداری،
حتی اگه اون عزیزترین آدم زندگیت باشه..."
بدون اینکه از قبل آمادگیشو داشته باشه،
سرمو آروم گذاشتم روی شونش و دستامم دور کمرش قفل کردم.
صورتشو گرفت رو به آسمون و یه نفس راحت کشید و بعد سرشو چسبوند روی سرم.
لبخندشو حس میکردم
آروم گفتم: "دیدی ترس نداره..."
| #حمید_جدیدی |
@deli_ism ♥
تو از چیِ این مرد خوشت اومده؟!
خیلی انتخابای بهتری داری
وقتی میشینی توی اتوبوس یا قطار،
می تونی هرجایی رو واسه نشستن انتخاب کنی
توی راهرو به دستشویی و مهماندار نزدیکتری
صندلی های جلو تو پیاده و سوار شدن کمتر اذیتت میکنن
و صندلی های آخر برای خوابیدن مناسبن
راستش من کنار پنجره و ردیف وسط رو انتخاب میکنم
امنه، سر و صدا کمتره، و مهم تر اینکه می تونم سرمو به پنجره تکیه بدم و از سفر لذت ببرم
میدونی، وقتی سرم روی شونه هاش بود،
من واقعا داشتم از زندگی لذت می بردم...
| #حمید_جدیدی |
@deli_ism ♥
شب است و دیروقت...!
جز دوستت دارم،
باقی کارها بماند برای فردا...
| #حمید_جدیدی |
@deli_ism ♥
گفت: "از آینده میترسم، حتی از چند لحظه ی بعد که نمیدونم چی میخواد بشه!"
گفت: "آینده مثل مهمونِ ناخوندس، هیچ آمادگی براش نداری، حتی اگه اون عزیزترین آدم زندگیت باشه..."
بدون اینکه از قبل آمادگیشو داشته باشه، سرمو آروم گذاشتم روی شونش و دستامم دور کمرش قفل کردم.
صورتشو گرفت رو به آسمون و یه نفس راحت کشید و بعد سرشو چسبوند روی سرم.
لبخندشو حس میکردم
آروم گفتم: "دیدی ترس نداره..."
| #حمید_جدیدی |
@deli_ism ♥
«عادی شدن»...
تا حالا بهش فکر کردی؟
خصوصا اگه اون موضوع
درباره ی آدمی باشه
که یه زمونی
دیوونه وار دوستش داشتی...
چیزی ترسناک تر از این توی دنیا وجود نداره!
| #حمید_جدیدی |
@deli_ism ♥
یکبار هم به من گفت: «عزیزترینم»!
تا آن زمان هیچ واژهای نتوانسته بود تا این حد برایم جاودانه بماند و کلمات فقط مشتی کلمات بودند در اقتضای زمان و مکانی محدود. ولی «عزیزترینم...!» فکرش را بکنید که در میان تمام عزیزانی که دارد، تو، «ترینِ» آنهایی! این یعنی مرا کاملا آزاد و شرافتمندانه دوست میداشت آنهم در کمالِ دارایی نه از روی ترس و تنهاییاش...
#حمید_جدیدی
@deli_ism ♥
یکبار هم به من گفت: «عزیزترینم»!
تا آن زمان هیچ واژه ای نتوانسته بود تا این حد برایم جاودانه بماند و کلمات فقط مشتی کلمات بودند در اقتضای زمان و مکانی محدود. ولی «عزیزترینم...!» فکرش را بکنید که در میان تمام عزیزانی که دارد، تو، «ترینِ» آنهایی! این یعنی مرا کاملا آزاد و شرافتمندانه دوست می داشت آنهم در کمالِ دارایی نه از روی ترس و تنهایی اش.
#حمید_جدیدی
@deli_ism ♥