eitaa logo
دِلیسم | Deliism
2.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
259 ویدیو
1 فایل
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم ▪️ دِلیسم 👇🏻 همان مکتب دِل است و حرف دِل را می‌زند ♥️ ▪️ ادمین: @alef_em ▪️ انواع تبادل با هر آماری: @alef_em ▪️ در گوشیامون 👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/2375221420C96c3c3bbeb کپی برای کانال ها ⛔️ فقط فوروارد
مشاهده در ایتا
دانلود
داشت در یک عصر پاییزی زمان می ایستاد داشت باران در مسیر ِناودان می ایستاد با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است؛ چای می نوشید و قلب استکان می ایستاد! در وفاداری اگر با خلق می سنجیدمش روی سکوی نخست این جهان می ایستاد یک شقایق بود بین خارها و سبزه ها گاه اگر یک لحظه پیش دوستان می ایستاد در حیاط خانه گلها محو عطرش می شدند ابر، بالای سرش در آسمان می ایستاد! موقع رفتن که می شد، من سلاحم گریه بود هر زمان که دست می بردم بر آن، می ایستاد موقع رفتن که می شد طاقت دوری نبود جسممان می رفت اما روحمان می ایستاد از حساب ِعمر کم کردیم خود را، بعدِ ما ساعت آن کافه، یک شب در میان می ایستاد قانعش کردند باید رفت؛ با صدها دلیل باز با این حال می گفتم بمان، می ایستاد… »ساربان آهسته ران کارام جانم می رود» نه چرا آهسته؟ باید ساربان می ایستاد! باید از ما باز خوشبختی سفارش می گرفت باید اصلا در همان کافه زمان می ایستاد… | | @deli_ism
غم مخور، معشوق اگر امروز و فردا می‌کند شیر دوراندیش با آهو مدارا می‌کند زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست آب را گرمای تابستان گوارا می‌کند جز نوازش شیوه‌ای دیگر نمی‌داند نسیم دکمه‌ی پیراهنش را غنچه خود وا می‌کند روی زرد و لرزشت را از که پنهان می‌کنی نقطه‌ضعف برگ‌ها را باد پیدا می‌کند دلبرت هر‌ قدر زیباتر غمت هم بیشتر پشت عاشق را همین آزارها تا میکند از دل هم‌چون ذغالم سرمه می‌سازم که دوست در دل آیینه دریابد چه با ما می‌کند نه تبسم، نه اشاره، نه سوالی، هیچ چیز عاشقی چون من فقط او را تماشا می‌کند | | @deli_ism
توی دنیا هم نشد برزخ که پیدا کردمت می نشینم تا قیامت با تو صحبت میکنم | #کاظم_بهمنی | @deli_ism ♥
کمی آن سوی دیدارت چنان شعری نصیبم شد! که درحد کسی چون خود ندیدم آن مضامین را! تو ای شاعر تر از «سیمین!» به «رستاخیز» اگر آیی؛ بپوشد سایه ی شعرت فروغ هر چه پروین را! غزل هایی که بر رویت اثر گفتی ندارد را، برای ماه می خواندم نظر می کرد پایین را! سر از سنگینی فکر وصالت درد می گیرد به بستر می برم اما همین سردرد سنگین را! به خوابم آمدی حالا، نفس بالا نمی آید بگویم یا نگویم «یا غیاث المستغیثین» را! | | @deli_ism
دیگران در تب و تاب شب عیدند ولی؛ مثل یک سال گذشته به تو مشغولم من... | #کاظم_بهمنی | @deli_ism ♥
غم مخور، معشوق اگر امروز و فردا می‌کند شیر دوراندیش با آهو مدارا می‌کند زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست آب را گرمای تابستان گوارا می‌کند جز نوازش شیوه‌ای دیگر نمی‌داند نسیم دکمه‌ی پیراهنش را غنچه خود وا می‌کند روی زرد و لرزشت را از که پنهان می‌کنی نقطه‌ضعف برگ‌ها را باد پیدا می‌کند دلبرت هر‌ قدر زیباتر غمت هم بیشتر پشت عاشق را همین آزارها تا میکند از دل هم‌چون ذغالم سرمه می‌سازم که دوست در دل آیینه دریابد چه با ما می‌کند نه تبسم، نه اشاره، نه سوالی، هیچ چیز عاشقی چون من فقط او را تماشا می‌کند... | | @deli_ism
شدم از درس گریزان و به عشقت مشغول بین این‌ دو چه کنم نقطه‌ی پیوند نبود مدرسه جای کسی بود که یک دغدغه داشت جای آن‌ها که به دنبال تو بودند نبود... | ‌‌| @deli_ism
از سحر عطر دل انگیز تو پیچیده به شهر باز دیشب چه کسی خواب تو را دیده به شهر دیدم از پنجره خانه هوا طوفانی‌ست بار دیگر نکند بال تو ساییده به شهر رود اروند خبر داده به کارون که نترس دلبر ماست گمانم که خرامیده به شهر مصلحت نیست هوا عطر تو را حفظ کند شاهدم ابر سیاهیست که باریده به شهر شاهدم این همه نخل‌اند که ایمان دارند هیچ کس مثل تو آن روز نجنگیده به شهر همچنان هستی و می‌جنگی خود می‌دانی دشمنت دوخته از روی هوس دیده به شهر مثل طفلی که بچسبد به پدر وقت خطر شهر چسبیده به تو، خون تو پاشیده به شهر... | | @deli_ism
کاش دور و بر ما، این همه دلبند نبود و دلم پیش کسی، غیر خداوند نبود آتشی بودی و هر وقت تو را می‌دیدم مثل اسپند دلم جای خودش بند نبود مثل یک غنچه که از چیده شدن می‌ترسید خیره بودم به و جرات لبخند نبود هر چه من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم کم نشد فاصله؛ تقصیر تو هر چند نبود! شدم از درس گریزان و به عشقت مشغول بین این دو چه کنم، نقطه‌ی پیوند نبود مدرسه جای کسی بود که یک دغدغه داشت جای آن‌ها که به دنبال تو بودند نبود بعد از آن هر که تو را دید رقیبم شد و بعد اتفاقی که رقم خورد خوشایند نبود آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته! کاش نقاش تو این قدر هنرمند نبود... | | @deli_ism
آرزویی را که حبس اش کرده ام در سینه ام از همه زندانیان شهر زندانی تر است... | | @deli_ism
کسی که در حضور تو غزل ارائه میکند حرف نمیزند تو را عمل ارائه میکند فقط برای کام خود، لب تو را نمیگزم کسی که شهد میخورد، عسل ارائه میکند نشسته بین دفترم نگام لرزه افکنت و صفحه صفحه شاعرت گسل ارائه میکند به کُشته مرده های تو قسم که چشم محشرت به خاطر معاد تو اجل ارائه میکند رفاه دستهای تو شنیده ام به تازگی برای جذب مشتری "بغل" ارائه میکند...! بگو به کعبه از سحر، درون صف بایستد ظهر، قریشِ طبع من، هُبل ارائه می کند ظهر، کلاس دینی و من و تو و معلمی... که هی برای بودنت علل ارائه میکند و غیبتی که میزند، برای آن کسی است که... نشسته در حضور تو غزل ارائه میکند @deli_ism ♥️
داشت در یک عصر پاییزی زمان می ایستاد داشت باران در مسیر ِناودان می ایستاد با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است؛ چای می نوشید و قلب استکان می ایستاد! در وفاداری اگر با خلق می سنجیدمش روی سکوی نخست این جهان می ایستاد یک شقایق بود بین خارها و سبزه ها گاه اگر یک لحظه پیش دوستان می ایستاد در حیاط خانه گلها محو عطرش می شدند ابر، بالای سرش در آسمان می ایستاد! موقع رفتن که می شد، من سلاحم گریه بود هر زمان که دست می بردم بر آن، می ایستاد موقع رفتن که می شد طاقت دوری نبود جسممان می رفت اما روحمان می ایستاد از حساب ِعمر کم کردیم خود را، بعدِ ما ساعت آن کافه، یک شب در میان می ایستاد قانعش کردند باید رفت؛ با صدها دلیل باز با این حال می گفتم بمان، می ایستاد… «ساربان آهسته ران کارام جانم می رود» نه چرا آهسته؟ باید ساربان می ایستاد! باید از ما باز خوشبختی سفارش می گرفت باید اصلا در همان کافه زمان می ایستاد… @deli_ism ♥️