بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو 💖💖💖
دعای روز سوم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ ارْزُقنی فیهِ الذّهْنَ والتّنَبیهَ وباعِدْنی فیهِ من السّفاهة والتّمْویهِ واجْعَل لی نصیباً مِنْ کلّ خَیْرٍ تُنَزّلُ فیهِ بِجودِکَ یا أجْوَدَ الأجْوَدینَ.
خدایا، در این ماه به من تیزهوشی و بیداری روزی کن و از بی خردی و اشتباه دورم ساز و از هر خیری که در این ماه نازل می کنی، برایم بهره ای قرار ده و به حق جودت، ا ی بخشنده ترین بخشندگان.
💖🦋💖🦋💖🦋💖🦋
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
اماما، مهدی جان سلام!
مولا جان... سالهاست کنارمان بوده ای و در کوچه و خیابان هایمان، از کنارمان به آرامی گذشته ای، سالهاست برایمان دعا میکنی و واسطه فیض ما با آسمانی...
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه دعایی کنمت اول صبح
خنده ات از ته دل
گریه ات از سر شوق
روزگارت همه شاد
سفره ات رنگارنگ
و تنی سالم و شاد
که بخندی همه عمر
صبحتون بخـــــیر
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#حکایت_روز 📚
"حکمت موانع زندگی"
📚در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد.بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بیتفاوت از کنار تخته سنگ میگذشتند؛ بسیاری هم غر میزدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بیعرضهای است و... . با وجود این، هیچکس تخته سنگ را از وسط برنمیداشت
نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسهای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکههای طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود: «هر سد و مانعی میتواند یک فرصت برای تغییر زندگی انسان باشد.
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#تلنگرانه 🌻🍀
روزی شاگردان نزد حکیم رفتند و پرسیدند: استاد زیبایی انسان درچیست؟
حکیم دو کاسه کنار شاگردان گذاشت وگفت: «به این دو کاسه نگاه کنید اولی ازطلا درست شده است ودرونش سم است و دومی کاسه ای گلیست و درونش آب گوارا است، شما کدام رامیخورید؟»
شاگردان جواب دادند: کاسه گلی را. حکیم گفت: آدمی هم همچون این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا میکند درونش واخلاقش است. باید سیرتمان رازیباکنیم نه صورتمان را.
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#پارت10
امینه چایی را ریخت و سینی را به طرفم گرفت.
–خودت ببر امینه. مگه مجلس خواستگاریه؟
–عه، یعنی چی که من ببرم. یه جوری غمباد گرفتی انگار چی شده. چرا اینطوری میکنی؟
آهی کشیدم.
– هم سنش از من کمتره هم انگار از دماغ فیل...
حرفم را برید.
–خودت رو باختیا. این چه حرفیه؟ مگه تو چی کم داری؟ تو تحصیلکردهایی. خانمی، خوش اخلاقی، بعد صورتش را مچاله کرد و ادامه داد:
–البته گاهی وقتها که عصبی میشی نمیشه طرفت امد. سنش هم که فکر کنم هم سن باشید. انشاالله که حله. البته به نظر من که خودت رو بدبخت نکن شوهر واقعا به چه درد میخوره؟ دخترای مردم سنشون بیشتر از توئه دارن عشق دنیا رو میکنن. اصلا تو فکر شوهر و این چیزا نیستن. سی و پنج سال که سنی نیست. دوباره سقف را نگاه کردم و آه جگر سوزی کشیدم.
–امینه من نمیخوام گناه کنم.
با شنیدن حرفم نگاهش را روی صورتم چرخاند و مهربانتر گفت:
–باور کن پشیمون میشی. ببین من رو، الان چهار روزه اینجام، شوهرم اصلا سراغی از من نگرفته. بعد سینی چایی را روی سینهام هل داد.
سینی را گرفتم و گفتم:
– من این پشیمونی رو دوست دارم.
شوهر توام اگه سراغت رو نگرفته از خوش اخلاقی زیاد خودته.
پوزخندی زد.
–خوشاخلاقیهای تو رو هم با شوهرت میبینیم. به خصوص اگه این پسرِ شوهرت بشه با اون جذبش که هر روز قهر اینجایی. بعد به طرف سالن رفت.
وارد سالن شدم و سینی چایی را به مهمانها تعارف کردم. نوبت خواستگار که رسید بدون این که نگاهم کند چایی را برداشت و تشکر کرد.
از سه تیغ کردن صورتش و تیپش معلوم بود که به خاطر مذهبی بودنش سرش پایین نیست. پس چرا مثل خواستگارهای قبلیام حرکتی از خودش نشان نداد؟
لبخندی، نگاهی، لرزش دستی، استرسی...رفتارش برایم غیر عادی بود.
از جلو که نگاهش کردم به نظرم سنش از من بیشتر بود.
رگههایی از امید در دلم به وجود آمد. کنار مادرم روبروی مهمانها نشستم. دوباره به سقف نگاه کردم.
"خدا جون توام شل کن سِف کن درآوردیا"
بعد از حرفهای تکراری و غیر ضروری مادرم پرسید:
–ببخشید حاج خانم پسرتون شغلشون چیه؟
مادر خواستگار بادی به غبغبش انداخت.
–راستین یه شرکت کوچیک داره که البته با دوستش شریکن.
دختره شما هم شاغلن؟
–بله تو یه فروشگاه صندوق دارن. البته مدت کوتاهی حسابدار یه شرکت بود که خودش از اونجا امد بیرون.
مادر خواستگار پرسید:
–چرا؟ حسابداری که خیلی خوبه.
مادر نگاه سوالیاش را به من انداخت و گفت:
–اُسوه گفتی چی داشتن؟
سربه زیر گفتم:
–فساد مالی داشتن.
آقای خواستگار که حالا فهمیدم اسمش راستین است سرش را بالا آورد و نگاه موشکافانهایی به من انداخت.
"چه عجب! آقا نگاهش رو بالا داد. " کمکم رفتارش نگرانم میکرد. بعد از این که مادرها کمی با هم صحبت کردند، مادر راستین خان رو به مادرم گفت:
–اگه اجازه بدید این دوتا جوون خودشون با هم صحبت کنن. انشاالله که به نتیجه برسن.
ما بین این سوالها و جوابها حرفی از سن من یا او زده نشد. این موضوع حسابی فکرم را مشغول کرده بود.
مادر رو به من گفت:
–پاشید برید صحبت کنید.
"مادر من یه عزیزمی، دخترمی، حداقل جلوی اینا ما رو تحویل بگیر."
با بلند شدن من او هم بلند شد و دنبالم آمد.
وارد اتاقم که شدیم. دیدم آریا روی تخت من نشسته و با گوشی مادرش بازی میکند.
با دیدن ما از جایش بلند شد.
–آریا خاله، میری اون یکی اتاق؟
نگاهی به آریا انداخت.
–بزارید بشینه. ما که حرف خاصی نمیخواهیم بزنیم.
"وا این دیگه کیه"
آریا بی توجه به حرف راستین خان بیرون رفت.
او فوری روی صندلی آینه کنسولم نشست.
–چهرهی شما خیلی برام آشناست.
من قضیهی پارکینگ را برایش تعریف کردم و گفتم:
–البته قضیه ما چندین ماه پیشه، شما اون روز مثل اینکه کسی رو تعقیب میکردید.
با حرفم اخم هایش در هم رفت.
–بله یادم امد. بابت اون روز یه عذر خواهی بهتون بدهکارم. "عه! کوه غرور عذر خواهی هم بلده."
لبخند زدم.
–نه، اصلا مهم نیست تو عالم همسایگی.
نگاهم کرد.
–اون موقع میدونستید همسایهایم؟
–اون موقع نه، ولی بعد از اون ماجرا چند بار تو محل دیدمتون، فهمیدم همسایهایم.
– چه جالب. ولی من شما رو ندیدم. سکوت کردم.
سرش را چرخاند و اتاق را از نظر گذراند. انگار رنگ و مدل تخت و کمدم که رنگ سفید و صورتی بود برایش جالب بود. چون دقیق نگاه کرد.
–رنگ سرویس خوابتون اصلا به سنتون نمیخوره.
حرفش پتکی شد روی سرم. مگر او سن مرا میدانست.
خودم را که روی تخت نشسته بودم کمی جابجا کردم.
–احساسات آدما تغییر نمیکنه ربطی هم به سن نداره.
خیلی متکبرانه گفت:
–به نظر من اینطور نیست. سن و احساسات خیلی به هم ربط دارن. در ضمن احساسات آدمها مدام در حال تغییر هستن.
دیگر طاقت نداشتم باید میپرسیدم.
–ببخشید شما چند سالتونه؟
نگاه گذرایی به چشمهایم انداخت.
–سی و هفت سال.
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرم کرده سفارش که بگو اول ماه 🌙
❤باَبی اَنتَ وَ اُمی یا اَباعَبدِالله❤
بخت امسال برایم یار است🙏
عطشت راعطشم غمخوار است😔
بفداى لب عطشان حسین ❤
اولین ذکر پس از افطار است🙏
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ هشدار دهنده درباره خوردن آب یخ موقع افطار و هنگام ورزش
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طاعات_وعبادات_شما_قبول_حق
تقدیم به همه دوستان عزیزم
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
به هر کسی که می نگرم
در شکایت است ...
در حیرتم که گردش گردون، به کام کیست؟!
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
برای ماه مبارک رمضان چی کم داری ؟!
💜استــورے
💙منـاجــات
💚سخـنرانے
💛تلـاوت هر روز یک جزء از قرآن کـریم
💙مداحے ویژه و مناسبتی ماه مبارک رمضان
❤️مداحی کلـیپ ویژه شـب قدر
🎨پـروفایـل
📝 بیـو
👧🏻ریحـانـه
👦🏻پسـرانـه
http://eitaa.com/joinchat/3527213064C490b606848
واقـعا یکے از دلربـاترین کانالـاے مذهبیه:)
#پیشنـهادویــژهادمیـن🌸
از دسـتش نـدے رفــیق
دنبالشهادتنگرد!
یڪکارےکنشهادتبیاددنبالت .!¡(:✌️🏻
『 http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db 』
#خوندیبعدشعضوشو👀(:
#مشتیباش!
تاشھادتفقطیڪخودسازیہ!
خودسازےازهمہلحاظ(:!♥
[ http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db ]
اگهمیخوایخودتروبسازے
بڪوبرولینڪ🤛🏻
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو 🌻
دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ قوّنی فیهِ علی إقامَةِ أمْرِکَ واذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِکْرِکَ وأوْزِعْنی فیهِ لأداءِ شُکْرَکَ بِکَرَمِکَ واحْفَظنی فیهِ بِحِفظْکَ وسِتْرِکَ یـا أبْصَرَ النّاظرین.
خدایا، در این ماه برای برپا داشتن امرت نیرومند ساز مرا و شیرینی ذکرت را به من بچشان و ادای شکرت را به من الهام فرما و به نگهداری و پرده پوشی خودت ای بیناترین بینایان.
💖🦋🌻💖🦋🌻💖🦋🌻
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
➡️🌷🌼💝
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
دلم هوای باران دارد...
ترنمی که چشمانم را بشوید و نگاه غبار گرفته ام را زلال کند...
مگر با نگاه اندود شده با گناه ؛ می توان تو را نظاره کرد؟
یا مهدی عجل الله...
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
صبح یعنی پرواز
قد کشیدن در باد
چه کسی می گوید
پشت این ثانیه ها
تاریک است؟
گام اگر برداریم
روشنی نزدیک است.
صبح زیباتون بخیر، روزتون سرشار از امید..
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت11
لبخند زدم. خیالم کمی راحت شد. حالا دیگر او باید جواب مثبت بدهد.
–سن من خنده داشت؟
با شنیدن حرفش نگاهش کردم.
–نه اصلا. بعد سرم را پایین انداختم.
صدای چند پیام پشت هم از گوشیاش باعث شد نگاهی به صفحهاش بیندازد و اخم کند. آرام گفت:
–اگه سوالی دارید بپرسید.
کاش میشد بگویم، من سوالی ندارم فقط یک درخواست دارم و آن هم این که با من ازدواج کن.
–من سوالی ندارم. اگر شما چیزی میخواهید بدونید بپرسید.
خیلی جدی گفت:
–سوالی که نه، بعد عمیق نگاهم کرد و بعد از مکثی گفت:
–چهرتون اصلا به سنتون نمیخوره. کم سنتر به نظر میایید.
از تعریفش ذوق کردم.
–میخواستم در خواستی ازتون بکنم. دلشوره گرفتم و مبهوت نگاهش کردم.
وقتی تعجبم را دید پرسید:
–طوری شده؟
دستپاچه گفتم:
–نه، نه بفرمایید. "نکند بگوید از اتاق که بیرون رفتیم جواب منفی بدهم. نکند از من خوشش نیامده.
خدایا درخواستش این چیزها نباشد."
به روبرو خیره شد.
–قبول دارم درخواستم سخته، میتونید قبول نکنید.
"جون به لبم کردی بگو دیگه."
–راستش طبقهی بالای خونهی ما خالیه. فقط گاهی که برامون مهمون میاد یا برادرم با همسرش از خارج میان برای چند روز میرن اون بالا.
تصمیم دارم با همسر آیندهام اونجا زندگی کنم. کنار مادرم خیالم راحته.
"پس جاری خارجی دارم. بهتر از این نمیشه."
برای این که در گفتن جواب مثبت کمکش کنم گفتم:
–اتفاقا با مادر شوهر زندگی کردن خیلی هیجان انگیزه.
–واقعا؟
–نظر منه.
–البته من مشکل مالی برای اجارهی خونه ندارم. فقط اینطور صلاح میدونم.
"این حرفش یعنی جوابش مثبت است؟ وای خدایا ممنون، ممنون. "
–یه مطلب دیگه این که همسر آیندهی من باید همه جا با خودم بره، اصلا حق نداره تنهایی جایی بره.
با چشمهای گرد شده نگاهش کردم.
–مشکلی هست؟
نمیدانم این حرف مضحک چه بود گفتم:
–آخه هر جا که نمیشه.
یک ابرویش را بالا داد:
–چرا؟
با کمی مِن ومِن گفتم:
–خب بعضی جاها آقایون نمیشه بیان.
بالاخره این موجود بد اخلاق لبخند زد.
–خب اون موقع مادرم هست. حتما باهاتون میاد.
–خب اگه ایشونم کار داشتن چی؟ کمی فکر کرد.
–خب صبر میکنید تا کارش تموم بشه.
–اگه کارم واجب بود چی؟
اخم ریزی کرد.
–کلا اصلا دلم نمیخواد همسر آیندهام پاش رو تنها از خونه بیرون بزاره. یه مورد دیگه این که من حرف رو یک بار میزنم، اگه انجام نشه اونقدر عصبانی میشم که خون جلوی چشمهام رو میگیره. همیشه حرف آخر رو اول میزنم و حوصلهی مخالفت ندارم.
با ابروهای بالا رفته نگاهش کردم.
"این چه طرز خواستگاریه؟ خب یهو بگو نمیخوام زن بگیرم دیگه، تو که زن نمیخوای برده میخوای. حیف که من تصمیمم قطعیه برای ازدواج، وگرنه یه جواب منفی بهت میدادم که صداش تو کل محل بپیچه."
دوباره صدای پیام گوشیاش آمد. نگاهش کرد و بعد بلند شد.
–فکرهاتون رو بکنید. البته به نظرم بهتره هر دومون فکر کنیم. "خدایا این دیگه کیه؟ اون دیگه چرا میخواد فکر کنه؟ من که شرایطی براش نزاشتم." وارد سالن شدیم. نمیدانم چرا اخمهایش در هم بود من که چیزی نگفتم. آنقدر غرق فکر بودم که متوجه نشدم چقدر طول کشید که رفتند. در مورد حرفهای راستین به کسی چیزی نگفتم.
دو روز از روزی که آمده بودند گذشت ولی خبری نبود. زنگ نزده بودند. مادر با ناراحتی میگفت حتما نپسندیدند و دیگر زنگ نمیزنند، ولی من امیدوار بودم.
وقتی از سرکار به خانه برگشتم.
مادر را دیدم که سر در گریبان کرده و گوشهایی نشسته. تمام بدنم یخ زد. دنیا جلوی چشمهایم تیره و تار شد. بغض گلویم را گرفت. بعد از دو روز انتظار این رسمش نبود. نمیتوانستم باور کنم. اشارهایی به امینه کردم.
–زنگ زدن گفتن کنسله که مامان اینقدر ناراحته؟
امینه سری جنباند.
–نه بابا کاش اونا زنگ میزدن.
هراسان پرسیدم خب پس چی شده؟ یعنی اونا هنوز زنگ نزدن؟
–نه، حالا دیگه زنگم بزنن جواب مثبت بدن فکر نکنم مامان چندان خوشحال بشه. با این تورمی که روز به روز بالاتر میره.
–چی شده امینه؟
–این همسایه طبقهی هم کف امد بالا کلی واسه مامان درد و دل کرد. به خاطر گرونی و تورمی که به وجود امده خیلی ناراحت بود. الانم که یهو قیمت گوشت این همه کشیده بالا مونده چیکار کار کنه.
آخه میدونی که اونا یه بچه مریض دارن که رژیم غذایی خاصی داره، گوشتم جزوه رژیمشه. به جز اون دخترشم نامزده میگفت این جور پیش بره جهیزیهی دخترم رو چیکار کنم. مامان براش خیلی ناراحت شد. امینه صدایش را پایینتر آورد.
–فکر کنم به فکر جهیزیهی تو هم افتاده، حسابی فکرش مشغول شده. البته دیشبم بابا میگفت به خاطر گرونی گوشت قیمت غذاهای گوشتی رو مجبوره بالاتر ببره. اعصابش خرد بود، میگفت دیگه رستوران سود نداره. با امیر محسن مشورت میکردن که چیکار کنن.
ادامه دارد.....🍃🌸
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشت
✅یکی از علتهای واجب شدن روزه
✍میتوان در ماه مبارک رمضان دور از چشم دیگران، غذا خورد و اظهار به روزه داری کرد، اما روزه از عبادتهایی است که اخلاص را بالا میبرد، یعنی تو میتوانی در تنهایی غذا میل کنی اما چون خدا را ناظر میدانی، امتناع میکنی
امام علی(ع):
خداوند روزه را واجب كرد تا به
وسيله آن اخلاص خلق را بيازمايد.
📚غررالحکم و دررالکلم ص۱۷۶
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
➣
🌷آیت اللہ حق شناس(ره) :
در مواردی کہ #دنـیا بہ آخرت
مزاحــمت ایـــجاد مےڪند اگر
دنیا را انتخاب ڪردید از هـــر
دو باز مےمانید.
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خورشیدایران
#صفحهاول
نوری تابان از انوار خدا
سخنم را با این اشعار جالب جامی در شأن حضرت رضا(ع) آغاز میکنم:
سَلامٌ عَلی آلِ طه وَ یاسین سَلامٌ عَلی آلِ خَیْرِ النَّبِیّین
سَلامٌ عَلی رَوْضَةٍ حَلَّ فِیها اِمامٌ یُباهِی بِهِ الْمُلْکُ وَ الدِّینُ
امام بحقّ شاه مطلق که آمد حریم درش قبلهگاه سلاطین
شه کاخ عرفان، گل شاخ احسان دُر دُرج امکان مه برج تمکین
علیّبن موسیالرّضا کز خدایش رضا شد لقب چون رضا بودش آیین
ز فضل و شرف بینی او را جهانی اگر نبودت تیره چشم جهان بین
پی عطر روبند حوران جنّت غبار درش را به گیسوی مشکین
اگر خواهی آری به کف دامن او برو دامن از هرچه جز اوست برچین
سخن ما از شخصیّت والای دهمین ستارهی درخشان آسمان عصمت و هشتمین اختر برج امامت؛ آسان نیست، بلکه برداشتن قطرهای از دریای بیکران است. ولی همین قطره، دریای دیگری است که تشنگان معرفت را سیراب میکند.
امام بزرگواری که مطابق حدیث لَوْح خداوند او را اینگونه توصیف کرد:
«وَیْلٌ لِلْمُفْتَرِینَ الْجاهِدِینَ... فِی عَلِیٍّ؛ وَلیِّی وَ ناصِرِی، وَ مَنْ اَصْنَعُ عَلَیْهِ اَعْباءَ النُّبُوَّةِ، وَ اَمْتَحِنُهُ بِالْاِضْطِلاعِ بِها یَقْتُلُهُ عِفْرِیتٌ مُسْتَکْبِرٌ:
وای بر دروغ بندان و منکران علیبن موسی الرّضا(ع) دوست و یاور من، و آن کسی که مسؤولیّتهای سنگین نبوّت (ولایت) را بر دوش او بگذارم، و او را در انجام آن مسؤولیّتها بیازمایم، او را عنصری پلید و گردنکش به قتل رساند.»
مشخصات
معصوم دهم، امام هشتم، حضرت رضا(ع)
نام: علی بن موسی (ع).
القاب: رضا، صابر، رضیّ، وفیّ.
کنیه: ابوالحسن(ع).
پدر و مادر: امام موسی بن جعفر(ع)، نجمه علیها السلام.
وقت و محل تولد: پنجشنبه 11 ذیقعده 148 هـ.ق در مدینه
وقت و محل شهادت: آخر صفر 203 هجری قمری در سن 55 سالگی، به وسیلهی مأمون، مسموم و در سناباد نوقان (که امروز یکی از محلههای مشهد است) به شهادت رسید.
مرقد شریف: مشهد مقدس (یکی از شهرهای بزرگ ایران).
دوران زندگی: در سه بخش؛
1. قبل از امامت، 35 سال (148 تا 183 هـ . ق)
2. بعد از امامت، 17 سال در مدینه.
3. بعد از امامت، سه سال در خراسان، که حساسترین دورهی زندگی اجتماعی و سیاسی آن حضرت، در این سه سال بود.
طاغوتهای عصر امامتش عبارتند از: هارون، محمد امین و عبدالله مأمون، که ده سال آن، در عصر خلافت هارون، و پنج سال آن در عصر خلافت امین، و پنج سال آخر در عصر خلافت مأمون گذشت.
💖💖🌹💖💖🌹💖💖🌹
#خورشیدایران
#مسابقهویژهدههیکرامت
#هفتمینمسابقه
#شناختامامرضاعلیهالسلام
#شناختحضرتمعصومهسلامالله
#نشر_حداکثری
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#کانال_کمال_بندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
✨❤️ امام على علیه السلام :
گرسنگى كشيدن، نيكو ياورى است براى به بند كشيدن نفس و درهم شكستن عادتهاى آن
📚«ميزان الحكمه ج1 ص191»
#درمحضراهل_بیت
#ماه_مبارک_رمضان
↘️💖🌻🌷
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>