eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
1. علی بن عبدالاعلی هاشمی می‌گوید: ما حدود شصت نفر در کنار قبر رسول خدا(ص) بودیم، ناگاه دیدیم امام کاظم(ع) در حالی که دستش در دست پسرش حضرت رضا(ع) بود آمد، وقتی به ما رسید، فرمود: «آیا می‌دانید من کیستم؟» عرض کردیم: «تو آقا و بزرگ ما هستی.» فرمود: نام و نسب مرا بگویید، عرض کردیم: شما موسی بن جعفر بن محمد(ع) هستید، فرمود: «این شخص که همراه من است کیست؟» عرض کردیم: «علی بن موسی بن جعفر است.» فرمود: «فَاشهَدوُا اَنَّهُ وَکِیلی فِی حَیاتِی، وَ وَصِیِّی بَعدَ مَوتِی: پس گواهی دهید که این شخص؛ وکیل و نماینده‌ی من در هنگام زندگی من، و وصیّ من پس از رحلت من می‌باشد.» 2. عبدالله بن مرحوم می‌گوید: از بصره به قصد مدینه حرکت کردم، در مسیر راه امام کاظم(ع) را دیدم که به سوی بصره می‌رفت، برای من پیام داد نزد من بیا، نزدش رفتم، نامه‌ای به من داد و فرمود: «این نامه را به مدینه برسان.» عرض کردم: به چه کسی برسانم؟ فرمود: «اِلی ابنِی عَلِیٍّ، فَاِنَّهُ وَصِیِّی وَ القَیِّمُ بِاَمرِی، وَ خَیرُ بَنِیَّ: به پسرم علی (حضرت رضا) برسان، چرا که او وصیّ من، و سرپرست امور من و برترین پسرانم می‌باشد.» 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
مردمان كوير در راه هاى بيابانى، مكانى براى نگهدارى آب مى ساختند كه به آن، آب انبار مى گفتند; زمين را گود مى كردند و سپس روى آن را ساختمانى مى ساختند و آب را براى مسافران در آن ذخيره مى كردند. وقتى كسى در بيابانى، راهى طولانى را در پيش مى گيرد و پيش مى رود، نگران است نكند كه مسير را اشتباه رفته باشد و به مقصد نرسد! هر كس در مسير، چشمش به آب انبار مى افتد، خيلى خوشحال مى شود، زيرا به آب رسيده است و از تشنگى نجات پيدا كرده است، ولى او خوشحالى ديگرى هم دارد، او مى فهمد كه راه را درست آمده است. اين يك نشانه است، نشانه از صحيح بودن مسير! اين راه سرانجام به مقصد مى رسد. من هم در كوير دنيا گرفتار شده ام و حرمِ شما همانند آن آب انبار است، هم روح مرا از تشنگى نجات مى دهد و هم به من اطمينان مى دهد كه راه را گم نكرده ام. آقاى من! 🌷 حرمِ تو مرا به حركت وا مى دارد و دل مرا آسمانى مى كند. من بايد در زندگى خود هدف داشته باشم. به دنبال اميد و آرزويى باشم، زندگى بى هدف، لذّت بخش نيست، اگر دنيا و لذّت هاى آن هدف من باشد، وقتى به آن برسم، به بن بست و پوچى رسيده ام. من بايد از اين دنيا بگذرم و به آسمان بينديشم، بايد ارزش خود را برتر از همه اين دنياى خاكى بدانم. وقتى به زيارت تو مى آيم توجّه خود را از دنيا به مَلَكُوت معطوف مى كنم، خدا روح مرا از ملكوت آفريد، زيارت تو هم ارتباط من با روح توست. من از وطن اصلى خود دور افتاده ام، وطن اصلى من، ملكوت است، دوست داشتن آنجا و شوق بازگشت به آنجا، نشانه ايمان است. اگر من شوقِ آن وطن را در دل داشته باشم، به اين دنيا دل نمى بندم، واى بر من اگر از درد جدايى و دورافتادگى از وطن ننالم! جدايى از ملكوت، رنجى است كه بر جان انسان افتاده است و تا زمانى كه به آنجا بازنگردد، آرامش واقعى را تجربه نخواهد كرد. همه در اين دنيا در جستجوى چيزى هستند، امّا نمى دانند كه روح آنان، چه مى خواهد و چه را جستجو مى كند. روح انسان مى خواهد به اصلِ خود بازگردد، به دنياى ملكوت پر بكشد و از همه محدوديّت هاى اين دنياىِ خاكى، رها شود. وقتى من درد جدايى از ملكوت را احساس كردم، نياز دارم كه به جايى پناه ببرم، چه جايى بهتر از حرمِ اهل بيت(عليهم السلام)؟ 💝🌻💝🌻💝🌻💝🌻💝 https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
از شب گذشته است. نامه رسانى وارد مدينه مى شود و بدون درنگ به سوى قصر حكومتى مى رود تا با امير مدينه (وليد بن عُتبه) ديدار كند. نامه رسان به نگهبانان قصر مى گويد: ــ من همين الآن، بايد امير مدينه را ببينم. ــ امير مدينه استراحت مى كند، بايد تا صبح صبر كنى. ــ من دستور دارم اين نامه را هر چه سريع تر به او برسانم. به او خبر دهيد پيكى از شام آمده است و كار مهمّى دارد. اميرِ مدينه با خبر مى شود، نامه را مى گيرد و آن را مى خواند. او مى فهمد كه معاويه از دنيا رفته و يزيد روى كار آمده است. امير مدينه گريه مى كند، امّا آيا او براى مرگ معاويه گريه مى كند؟ امير مدينه به خوبى مى داند كه امام حسين(ع) با يزيد بيعت نمى كند. گريه او براى انجام كارِ دشوارى است كه يزيد از او خواسته است. آيا او اين مأموريّت را خواهد پذيرفت؟ امير مدينه خود را ملامت مى كند و با خود مى گويد: "ببين كه رياست دنيا با من چه مى كند. آخر مرا با كشتن حسين چه كار". او سخت مضطرب و نگران است و مى داند كه نامه رسان منتظر است تا نتيجه كار را براى يزيد ببرد. اگر از دستور يزيد سرپيچى كند، بايد منتظر روزهاى سختى باشد. "خدايا، چه كنم؟ كاش هرگز به فكر حكومت كردن نمى افتادم! آيا اين رياست ارزش آن را دارد كه من مأمور قتل حسين شوم. هنوز مردم مدينه فراموش نكرده اند كه پيامبر چقدر به حسين علاقه داشت. آنها به ياد دارند كه پيامبر، حسينش را غرق بوسه مى كرد و مى فرمود: "هر كس كه حسينِ مرا دوست داشته باشد خدا نيز، او را دوست مى دارد". هر كس امام حسين(ع) را مى بيند به ياد مى آورد كه پيامبر او را گلِ زندگى خود مى دانست. چرا يزيد مى خواهد گل پيامبر را پر پر كند؟ <=====■■■■■■=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef