eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
                 👩‍⚖   🌷 ﷽ احسان با لجبازي تمام گفت: - خيله خب! كارت رو انجام بده، من رو بكش؛ اما قبلش بذار اون بره. - خيلي مشتاقم كه اين كار رو بكنم؛ اما فعلاً به اون برگه احتياج دارم. برو بيارش. - گفتم بذار بره. قدمي عقب برداشت و بعد توي يه حركت كتش رو درآورد و روي زمين انداخت و با مشت توي شكم احسان كوبيد و صداي جيغ و فرياد من به هوا رفت. دستهاي احسان رو گرفته بودن و اون بيوقفه به شكمش مشت ميزد. خوني كه از كناره ي دهنش بيرون اومده بود بيشتر از هر چيزي من رو به وحشت انداخت. با صداي بلند جيغ زدم: - ولش كن عوضي! اما انگار صداي من به گوشش نميرسيد و يا شايد نميخواست كه بشنوه. صداي گريه هام با صداي ناله هاي احسان گره خورده بود و تمام تنم به جاي احسان درد ميكرد. با اشك و بغض و حسي از خستگي و ناتواني روي زمين زانو زدم و با صداي بلند گريه كردم. صداي ناله هاي احسان همچنان مياومد و تحمل ديدن صحنه ي روبه روم رو نداشتم. تمام توانم رو جمع كردم، از روي زمين بلند شدم و به سمتش دويدم. روبه روش ايستادم و مشتش به جاي اينكه به احسان بخوره توي صورتم خورد و پخش زمين شدم. ضربه ي اين بارش ده برابر وقتي بود كه هدفش خودم بودم. نگاه هاي ناباور مرد روي صورتم خيره موند و با خشم از اونجا دور شد. حـ*ـلقه هاي دست از بازوي احسان جدا شدن و بلافاصله روي زمين رها شد. به سمتش رفتم و موهاي ريخته شده روي صورتش رو كنار زدم. احسانم! خوبي عزيزدلم؟ يه چيزي بگو. صدام به قدري پر از بغض و التماس بود كه باعث شد بگه: - خوبم. چشمهاي پر از اشكم رو به صورت خونيش دوختم و دستم رو روي صورتش نوازشگرانه كشيدم. سرش رو روي پام گذاشتم و گفتم: - كجاست اون برگه؟ چرا بهشون نميدي خودت رو خلاص كني؟ چرا لجبازي ميكني؟ سرفه اي كرد و خون از داخل دهنش بيرون اومد. با ته مونده ي جونش گفت: - اگه... اون برگه ها رو بهشون بدم... معلوم نيست چه بلايي سرت بيارن. - نميبيني دارن چه بلايي سر تو ميارن؟ - مهم نيست. كلافه شده بودم و اين لجبازيهاي احسان رو درك نميكردم. به مرد ايستاده بالاي سرم گفتم: - يه كم آب بيار. همونطور ايستاده بود و بهم خيره شده بود. - اگه ميخواي اون برگه هاي كوفتي رو بهت بده قبلش بايد زنده باشه. با كمي ترديد بالاخره به سمت ماشين رفت. با گوشه ي شالم خون ريخته شده روي صورتش رو پاك كردم و سعي كردم نبضش رو چك كنم. خداكنه خونريزي داخلي نكرده باشه. بطري آبي رو كه به سمتم گرفته شده بود با حرص از دستش گرفتم و كمي از آب رو توي مشتم ريختم و باهاش صورتش رو شستم و كمي از آب رو هم آروم آروم توي دهنش ريختم. نبضش ضعيف بود و صداي نفسهاش من رو ميترسوند و صداي مرد ايستاده بالاي سرم بيشتر از هر چيزي ترس توي جونم انداخت: - آقا ميگن كه تا پنج دقيقه ديگه اگه برگه رو تحويل ندين جنازه هاتون از اينجا بيرون ميره. با التماس به احسان چشم دوختم. احسانجان بگو كجاست اون برگه. چشمهاي پر از دردش رو به چشمهاي خسته‌م دوخت. - جون مبينا بگو! دستش رو جلوي دهنم گذاشت و به سختي گفت: - چند... دفعه... بايد بگم... جونت رو قسم... نخور؟ - عشق زندگيم! بگو بذار خلاص بشيم از اين جهنم . با ترديد نگاهش رو بين من و مرد ايستاده چرخوند و گفت: - توي يه كيف رمزدار... زير صندلي ماشين. منتظر به مرد ايستاده چشم دوختم كه سري تكون داد و به سمت ماشين رفت و چند دقيقه اي طول نكشيد كه كيف به دست به سمتمون اومد و با همون صداي كلفتش گفت: - رمزش رو بگو. دوباره با التماس به احسان چشم دوختم كه گفت: - من بهشون اعتماد ندارم. - احسانجان مجبوريم. چشمهاش رو بست و گفت: _۱۳۷۵. با ناباوري نگاهش كردم. واقعاً سال تولد من رمزش بود! مرد با لبخند پيروزمندانه اي در كيف رو باز كرد و برگه هاي داخلش رو بيرون آورد و با ديدن برگهاي كه ميخواست، كيف رو روي زمين انداخت و به سمت ماشين رفت. دعا ميكردم كه ديگه كاري بهمون نداشته باشن و همه چيز تموم بشه. صداي بازشدن در ماشين اومد و چند دقيقهي بعد مرد كتوشلواري روبه روي ما ايستاده بود. نگاه تحقيرآميزي به احسان انداخت و گفت: - خيله خب حالا ديگه ميتوني بري؛ ولي نميتونم بذارم به همين راحتي شرت رو كم كني. تقريباً فرياد زدم: - ديگه چي از جونمون ميخواي؟ به هرچي كه ميخواستي هم رسيدي. بذار بريم. - هنوز يه چيز ديگه مونده. با تعجب بهش چشم دوخته بودم. ديگه چي ميخواست؟ چرا اين كابوس تمومي نداره؟ دستش رو بالا آورد و به يكي از آدمهاش اشاره كرد و گفت: - ماشينش رو بگردين. 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>