🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
به حضرت زهرا سلام الله علیها
و امیرالمؤمنین علیه السلام
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🦋🦋
يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@delneveshte_hadis110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@delneveshte_hadis110
#هدیهاجباری👩⚖
#پارتصدسییکم🌷
﷽
خانم محمدي دوتا پرونده ي داخل دستش رو روي ميز گذاشت و بهم خيره شد.
- ببخشيد من يهكم...
- ممنون بابت اين چند روز! همه ي زحمت اين پرونده ها افتاد رو دوش شما.
- خواهش ميكنم! تنها كاري بود كه از دستم برميومد.
سري به معناي تشكر تكون دادم و به پرونده هاي روي ميز نگاه كردم. پرونده اي رو
از بينشون بيرون كشيدم و همينطور كه پرونده رو نگاه ميكردم رو به خانم محمدي
گفتم:
- خب اوضاع اين پرونده ها چطوره؟ مشكلي نداشتن؟
پشت ميزش نشست و پرونده اي رو از داخل كشوي ميز بيرون آورد و به دستم داد.
پرونده داخل دستم رو روي ميز گذاشتم و اون پرونده رو از دستش گرفتم.
پرونده ي مربوط به پروژه ي ساختماني لواسان بود.
سؤالي نگاهش كردم و گفتم:
- خب؟
كنارم ايستاد و با انگشت به تاريخ تأييديه ي پروژه اشاره كرد.
- اين تاريخ با تاريخي كه پروژه ها تأييد شدن متفاوته. دقيقاً مربوط ميشه به دو روز
بعد از تأييديه ي پروژه ها!
ريزبينانه تر به پرونده خيره شدم و با چشم، تاريخها رو مقايسه كردم. درست
ميگفت، يه جاي كار ميلنگه!
- بسيار خب! مشخصات كلي ناظر اين پروژه رو برام دربيار! اسم، تاريخ ورود به
شركت، پروژه هايي كه تا الان برداشته... همه و همه رو ميخوام.
چشمي گفت و پشت سيستم نشست. وارد اتاق شدم و لپتاپم رو روشن كردم.
آدرس ايميل آقاي صحاف رو از جيب كتم بيرون آوردم و پيامي با اين مضمون بهش
ارسال كردم:
«سلام آقاي صحاف!
من ايراني هستم و وكالت ميخونم.
آدرس ايميلتون رو با زحمت فراوان پيدا كردم و اميدوارم كه جوابم رو بديد.
من توي پرونده اي واقعاً دچار مشكل شدم و حتماً شما بايد به من كمك كنيد. طبق
تحقيقاتي كه من انجام دادم، شما تنها فردي هستيد كه ميتونيد به من توي اين امر
كمك كنيد. لطفاً اگه پيامم رو دريافت كرديد، پاسخم رو بديد. من منتظرم.»
صداي در نگاهم رو از مانيتور گرفت و به چشمهاي قهوه اي رنگ خانم محمدي
دوخت.
- ببخشيد آقاي ايراني ميتونم بيام داخل؟
- بفرمائيد.
صداي پاشنه هاي ده سانتيش روي پاركت اومد و چند ثانيه بعد جلوي ميزم ايستاد.
برگه ي داخل دستش رو روي ميز گذاشت و به چشمهام خيره شد.
- اين هم اطلاعاتي كه ميخواستيد.
به سرعت عملش آفرين گفتم و به برگه خيره شدم.
«آقاي امير محمدپور، سازنده پروژه هاي ساختماني
بهار١ ،بهار٢ ،مهرآفرين، ستاره شهر و...»
همه پروژه هاي ساختموني خوب و به نامي بودن. مشكل رو درك نميكردم.
سال ورود به شركت هم مربوط به ده سال پيش ميشد و اين يعني اينكه از
سابقه داران شركته!
- چيز مشكوك ديگه اي پيدا نكرديد؟
- نه. فقط فكر نميكنم ربطي داشته باشه؛ ولي خب به نظرم بهتره كه بگم.
- خب؟
- توي آخرين پروژه شون با آقاي دلاوري همكاري داشتن و اينطور كه من متوجه
شدم، معرف ايشون به شركت هم آقاي دلاوري بودن.
خودش بود. اين ميتونست دليلش باشه. اما بايد بيشتر مطمئن ميشدم. باتحسين
نگاهي به خانم محمدي كردم و ازش تشكر كردم. برگه رو داخل جيب كتم گذاشتم
و درحاليكه از اتاق خارج ميشدم به خانم محمدي گفتم كه پرونده هاي چك كرده
رو روي ميزم بذاره تا دوباره بهشون نگاه كنم و پرونده هاي جديد رو چك كنه.
به طرف آسانسور رفتم و دستم رو روي دكمه ي ٢٢ فشار دادم. صداي آهنگ ملايم
موزيك توي اتاقك آسانسور ميپيچيد و من با پا به كف آسانسور ضرب گرفته بودم.
بالاخره با اعلام طبقه ٢٢ از آسانسور بيرون اومدم و سمت اتاق شيك و مرتب آقاي
صالحي رفتم. هنوز برام عادي نشده بود كه ديگه آقاي صالحي رو پشت اون ميز
نبينم و به جاش با آريا چشم تو چشم بشم. بيخيال شونه اي بالا انداختم و به خانم
افشار سلام دادم كه از روي صندلي بلند شد و با دست اشاره كرد كه ميتونم وارد
بشم.
با چند ضربه به در وارد اتاق شدم. آريا سرش توي برگه هاي ريخته شده روي ميز
بود. عينك طبيِ روي بينيش بهش مياومد و دستهاي گره خورده روي پيشونيش
نشون از كلافگيش بود.
با صداي سلام من نگاهش رو از برگه ها گرفت، عينكش رو كنار گذاشت و لبخندي
روي لبهاش آورد.
- خوش اومدي. بشين تا بگم دوتا قهوه بيارن. من كه الان خيلي بهش نياز دارم.
تنها به لبخندي اكتفا كردم كه زنگ زد و سفارش دوتا قهوه داد. روي مبل روبه روي
من نشست و پاي راستش رو روي پاي ديگه اش گذاشت و بهم خيره شد.
- خب اوضاع چطوره؟
- خوبه، ميگذره. خودت چطوري؟
- حسابي مشغول. نميدونم پدر چطور همه ي اين كارا رو انجام ميداد و خم به ابرو
نمياورد.
- جاشون توي شركت حسابي خاليه.
- اوهوم. راستي من تا يه ماه ديگه ميرم تركيه براي عقد يه قرارداد. ميتوني باهام
بياي؟
- چندروزه؟
- سي روز، شايد هم بيشتر.
- بهش فكر ميكنم.
- البته ديگه ازدواج كردي و مطمئناً يه كم سخته كه همسرت رو تنها بذاري. براي
همين اجبار نميكنم. هرطور كه مايلي.
سري به نشونه ي تأييد تكون دادم و به در كه كوبيده شده بود نگاه كر
دم. آقاي
اميري سيني به دست وارد شد و با ديدن من لبخندي روي لبهاش نشست.
- سلام آقاي ايراني.
- سلام آقاي اميري. حالتون چطوره؟
- شكر خدا! شما خوبيد؟
- ممنون از احوالپرسيتون.
لبخند رضايتي روي لبهاش آورد و فنجونهاي قهوه رو روي ميز گذاشت و با اجازه
از آقاي صالحي از اتاق بيرون رفت.
هنوز ذهنم مشغول سفر سي روزه اي بود كه بهم پيشنهاد شده بود. به نظرم خيلي هم
بد نمياومد. ميتونستم بعد از اينهمه استرس و تنش يه كم اونجا استراحت كنم.
توي دلم به حرف آريا پوزخند زدم. دوست داشتم كه بهش بگم من ازدواج نكردم،
فرار كردم. از عشق توي دلم فرار كردم.
شايد الان بايد نگران مبينا ميشدم كه چه بلايي به سرش مياد. مهلتش يه ماه بيشتر
نبود و ممكن بود وقتي از سفر برميگردم با سنگ قبرش روبه رو بشم؛ اما يادآوري
اين هم خيلي ناراحتم نكرد. اون آدم بدي نبود، فقط من دلم پيش كس ديگه اي گير
بود.🌼🌼🌼🌼
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ "معجزه امام رضا'ع' درتعطیلی حرم مطهر"صابرخراسانی😭
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
#احادیث_قدسی
و چنین فرمود مهربان پروردگار
آراستگی اولیای من برای دیدارم خشوع، و خاکساری دلهای آنهاست
زینت دوستانم برای ملاقات من فروتنی بدنهایشان و خضوع اندام و اجسام ایشان است
هدیه ایشان قطره های اشکی است که از دیدگان خود فرو می ریزند
و آرایش ایشان سرمه حزن و اندوهی است
که در میان خنده های بی خبران بر دیده خود کشیده اند
#خدایا_دوستت_دارم
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام رضا علیهالسلام فرمودند:
امامِ پس از من، پسرم محمّد است، و پس از محمّد، پسرش علی است و پس از علی، پسرش حسن و پس از حسن، پسرش حجّت قائم که در غیبتش منتظر او هستند و در ظهورش، همه فرمان بردارش.✨
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
مداحی_آنلاین_عاقبت_بی_حرمتی_به_والدین.mp3
3.23M
♨️عاقبت بی حرمتی به والدین
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
خانهی پدری کجاست؟
خانهی پدری آنجاست که همیشه و بی قید و شرط دوستت می دارند،
خانهی پدری آنجاست که هر چقدر که نروی یا دیر بروی بدون سوال و گله منتظرت می مانند...
در خانهی پدری،
تو همیشه جوان، زیبا و منحصر بفردی،
خانهی پدری امن ترین و راحت ترین جای دنیاست درست مثل آغوششان و می دانی که بی هیچ دلیل و چشم داشتی تو را دوست دارند حتی اگر پدر و مادرت را بارها رنجانده باشی
خانهی پدری بهشت این دنیاست...!
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
45.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حقوق بشر غربی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
﷽
#بهباغخدابرويم
#برگدهم
بعضى ها عادت دارند كه وقتى به مسجد مى روند در يك جاى مشخّصى به نماز مى ايستند، امّا امام صادق(ع) از ما مى خواهد، وقتى به مسجد مى رويم در مكان هاى مختلف به نماز بايستيم.
آيا شما علّت اين دستور را مى دانيد؟
روز قيامت كه مى شود هر قسمتى از مسجد شهادت مى دهد كه تو در آنجا نماز خواندى و بندگى خدا را بجا آوردى.
خوب، اگر مثلا تو در صد جاى مسجد نماز خوانده باشى روز قيامت صد جا شهادت مى دهد كه تو نماز خوانده اى.
توصيه من به دوستانى كه به مكّه و مدينه مى روند، اين است كه سعى كنند، نمازهاى واجب و مستحب خود را در مكان هاى مختلف بخوانند.
آيا شما در خانه هم در مكان هاى مختلف نماز مى خوانيد؟
امّا مى دانيد كه بهتر است در خانه، مكان خاصّى را براى نماز خواندن اختصاص دهيم؟
آيا شما از راز اين دستور آگاهى داريد؟ در لحظات آخر عمر بسيار مى شود كه شخصى به سختى جان مى دهد، سفارش شده است كه فرد را در آن لحظات در مكانى قرار دهند كه همواره آنجا نماز مى خوانده است.
در اين صورت است كه سختى جان دادن از او برداشته مى شود و روح او به خاطر اين مكان استثنايى به آسانى مى تواند، پرواز كند.
براى همين ما بايد سعى كنيم در خانه يك مكان خاص براى نماز داشته باشيم.
🦋💖🌹🦋💖🌹
<=====●○●○●○=====>
#بهباغخدابرويم
#آشنائبامسجد
#فضیلتنمازدرمسجد
#سیزدهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌿 #حقیقت_گناه
🌸گناه قبل از این که به دیگری ضرر بزند، به گناهکار ضرر میرساند، همان طور که هیزم پیش از این که پارچه را بسوزاند، ماده و بدنه خود را میسوزاند.
🌸گناه، در حقیقت #آتش است و قبل از این که به کسی آسیب برساند، خود گناهکار را میسوزاند؛ از این رو، قرآن کریم، از ظالمان، تعبیر به «حطب» یعنی هیزم میکند: «ظالمان هیزم جهنمند! » (سوره جن، آیه ۱۵)
📗منبع:مبادی اخلاق در قرآن صفحه ۱۶۸
#آیتالله_جوادی_آملی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
.
✍آیت الله بهـــجت(ره)🌱
انسانی که نانخشکی او را ســـیر میکند و یا با ســـبزی و ماست و پنیر میتواند زندگی کند این همه حــرص وطمع به دنیا و مال دنـیا بــرای چـــه؟!
#اندکےتفکر
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
آیت الله حق شناس ره :
شیطان دائما مراقب شماست،
ولی به کسانی که #نمازشان را در اول وقت می خوانند،
کمتر نزدیک می شود.
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
🔴رفع تنگدستی
✍آیت الله بهجت (ره): از آقا سید عبدالهادی شیرازی رحمه ا... که واقعاً عالم بزرگی بود، نقل کردهاند که فرمود:در کوچکی بعد از فوت پدرم (میرزای بزرگ) تکفّل خانواده به عهدهی من بود.
میگوید: پدرم را در خواب دیدم. از من پرسیدند: آقا سید عبدالهادی، حال شما چطور است؟ میگوید در جواب گفتم: خوب نیست. فرمود: به بچهها و اهل خانه سفارش کنید که #نمازشان را اول وقت بخوانند، تنگدستی شما رفع میشود...
📚در محضر آیت الله بهجت، ج۳، ص ۱۸۸.
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🔸انسان گاهی در امر دین اشکالی به نظرش میرسد و یا شبههای به او القا میشود، گمان میکند که آن اشکال لاینحل است و دیگر جوابی ندارد و پیشِ خود و بدون مراجعه به اهل آن قضاوت میکند و میگوید:
«پس دین باطل است و ایراد دارد.»
⚠️ چگونه از اهل دین و اهل علم میترسی و نزد آنها نمیروی و از آنها سؤال نمیکنی، ولی از خود شبهه و اشکال نمیترسی که چهبسا موجب نابودی و هلاک دائمی تو گردد؟!
📚 در محضر بهجت، ج١، ص۶٨
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
💕ادب #فقط احترام #گذاشتن
به غریبه ها و مردم
کوچه و #بازار نیست....
"مؤدب" #کسی است
که به آدم های تکراری
دور و برش
#لبخند بزنه و #احترام بذاره.
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
✨شب با تمام یکرنگیش
چه ساده آرامش میبخشد🌟
✨چه خوب میشد
ما هم مثل شب باشیم
یکرنگ ولی آرام بخش🌟
✨شبتون پراز آرامش دوستان
@delneveshte_hadis110
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا🌻🍃
سرآغازصبحمان را
با یاد و نام و امید تو
میگشاییم🌻🍃
پنجره های قلبمان را
عاشقانه بسویت بازمیکنیم
تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃
الهی به امید تو 💚
💐🦋🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم
هرچهمیخواهیبکشامانکشدامنزمن
ایحبیب ایآشنا ایحضرت یابنالحسن
هرچه میگویی بگو اما نگو دیگر نیــــا
منتقـم تعجیل کن با ذکـر یا زهـرا بیــــا
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@delneveshte_hadis110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
به امام حسن مجتبی علیه السلام
و امام حسین علیه السلام
يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْمُجْتَبىٰ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🦋🦋
يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الشَّهِيدُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ، اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@delneveshte_hadis110
#هدیهاجباری👩⚖
#پارتصدسیدوم🌷
﷽
با صداي آريا نگاهم رو از قهوهاي قهوه به ميشي چشمهاش دوختم.
- خب با من كاري داشتي؟
با يادآوري پروژه ي ساختموني مشكوك فوري دستم رو سمت جيب كتم بردم و
برگه رو بيرون آوردم و روي ميز گذاشتم.
- توي چك كردن پرونده ها به يه مورد برخورد كرديم كه فكر كردم بهتره با شما
درميون بذارم.
- خب؟
- پروژه ي ساختموتي آوا، با نظارت آقاي مهندس امير محمدپور. تاريخ تأييديه ي اين
پروژه با تاريخ تأييديه ي پروژه هاي ديگه متفاوته و دقيقاً دو روز بعد از پروژه هاي
ديگه تأييد شده.
ضمناً چيز مشكوكي كه من ديدم اين بوده كه معرف ايشون به شركت هم آقاي
دلاوري بوده و در آخرين پروژه شون هم باهاش همكاري داشته.
متفكر نگاهي بهم انداخت و از روي مبل بلند شد و سمت ميز رفت.
و اين يعني دندون خراب رو كشيديم؛ ولي ريشه هاش هنوز توي دهن موندن.
- دقيقاً.
- بسيار خب. ممنون واقعاً از اينهمه دقت و نكته سنجيت. من واقعاً فرصت رسيدگي
به اين مورد رو ندارم، به نظرم خانم همتيان از عهده ي اين كار بهتر برميان.
ابروم بالا پريد و متعجب بهش نگاه كردم. چطور ميتونست اينقدر نسبت به چنين
موردي بيخيال باشه؟!
- بسيار خب، روز خوش.
لبخندي روي لبش آورد و روز خوشي حواله ي اخمهاي در هم كشيدهام كرد.
از اتاق خارج شدم و سعي كردم كه عصبانيتم رو كنترل كنم. از خانم افشار
خداحافظي كردم و خودم رو به طبقه ي ٢١ رسوندم.
به چهره ي خندون منشيش لبخندي زدم و با هماهنگي سمت اتاق رفتم. دستم سمت
دستگيره در رفت كه در باز شد و آقاي كت وشلوار پوشيده اي از اتاق خارج شد. نگاه
تيزبينانه اي بهش انداختم، كت وشلوار مشكي با پيراهن سفيدرنگ. دستمال صورتي
كمرنگ توي جيبش و نگاه مسخرهاش حالم رو بد كرد. نتونستم جلوي نگاه چندشم
رو بگيرم و به سلامش جواب سردي دادم.🌹🌹
وارد اتاق شدم. هستي پشت ميزش نشسته بود و به مانيتورش خيره بود.
با ورودم به اتاق نگاهش رو از مانيتور گرفت و به چشمهام دوخت.
- سلام، بشين.
- كي بود؟
نگاهش رنگ تعجب گرفت و كم كم به خنده تبديل شد.
- چي ميگي؟!
- اين يارو مردك زن نما! كي بود؟ توي اتاق تو چيكار ميكرد؟
خندهاش بيشتر شد و از پشت ميزش بلند شد و روي مبلها نشست.
- به چي ميخندي؟
همينطور كه هنوز قهقهه ميزد ميون خنده هاش گفت:
- مردك... مردك زن نما؟
دست به سـ*ـينه روي مبلهاي روبه روش نشستم و با اخم بهش نگاه كردم.
- من چي ميگم، تو چي ميگي!
ليوان آبي نوشيد و به چهره ام نگاه كرد.
- ممنون واقعاً. به يه خنده ي از ته دل نياز داشتم.
- هي! من جديم.
- آره يه كم رفتارش چندشآور بود.
- كي بود؟
- مهندس طراح سازه هاي مكانيكي.
- خب اينجا چيكار ميكرد؟
- قراره براي قراردادي كه بايد توي تركيه منعقد بشه همراهيمون كنه.
- همراهيتون كنه؟ مگه تو هم ميخواي بري؟
به مبل تكيه زد و دستهاش رو روي پاهاش گره داد.
- آره.
شوك زده از تكيه گاه مبل فاصله گرفتم و تقريباً غريدم:
- تنها؟
- تنها نيستم كه، آقاي صالحي هم مياد. اسم تو رو هم ديدم توي ليست. نمياي؟
پوف كشداري كشيدم و كلافه دستي توي موهام كشيدم.
- ببينم اين آقامهيار خوش غيرت شما اجازه ميده كه راحت با هر ... استغفراالله!
مكثي كردم و اين بار آرومتر از بار قبل گفتم:
- با هر كس وناكسي همسفر بشي؟
- آخي بميرم واسه اش! خيلي ناراحت بود كه قراره حدود يه هفته اي دوريم رو تحمل
كنه تا اينكه واسه خودش هم ماموريتي پيش اومد كه بايد بره شيراز.🌻🌻🌻🌻
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>