eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
43 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان جوانی که از غیب خبر می‌داد ❇️ذره‌ای خاک در این میکده ضایع نشود ⚜انتشار این پست ثواب جاریه دارد.  🇮🇷 🇮🇷             eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
هشت رکعت در هر رکعت حمد و سی مرتبه سوره قدر : نمازهای مستحبی ۲ رکعتی به جا آورده می‌شوند.  🇮🇷 🇮🇷             eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
چرا‌خانم‌ها‌شهید‌نمیشن⁉️ -چون‌بہ‌ احتیاج‌ندارند،آن‌آقایون‌ هستند‌کہ‌باید‌شهید‌بشن‌تابہ‌سعادت‌برسند! خانم‌هایک‌تحمل‌بکننددرخانہ‌، اجریک‌شهیدرابہ‌آن‌هامۍدهند . . دیگہ‌نمۍخواد‌کار‌زیادۍکنند‌ خانم‌ها‌واقعا‌امکانات ، "فقط‌باید‌بدانندکہ‌کجا‌باید‌چہ‌کارکنند..!"  🇮🇷 🇮🇷             eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
✴️ مرحوم آیت الله حق شناس : ❤️ به پروردگار بگو : ای پروردگار عزیز ! به من خیر عنایت کن ، اما مصداق خیر را معین نکن. تو عقلت چه می رسد؟ مصداق خیر را به خودش واگذار کن. ما عقلمان نمی رسد. ما چه می دانیم بابا جان من! 🇮🇷 🇮🇷             @hedye110     🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
ای دل بیا و کمتر از این و از آن بگو قدری بیا ز یوسف کنعانمان بگو ای منتقم بیا ز پس پرده های غیب ظهری به وقت شرعی مکه اذان بگو  🇮🇷 🇮🇷             eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
📖 🔹خانم دباغ روایت می‌کند: ‌‏وقتی غذای امام را داخل اتاق می‌بردم وارد اتاق که می‌شدم می‌دیدم قرآن را باز‌‎ ‌‏کرده‌اند و مشغول قرائت قرآن هستند مدتی این مسئله (کثرت قرائت قرآن) ذهنم را‌‎ ‌‏مشغول کرده بود تا اینکه روزی به امام عرض کردم: «حاج آقا شما سراپای وجودتان قرآن‌‎ ‌‏عملی است دیگر چرا اینقدر قرآن می‌خوانید؟» 🍃 امام مکثی کردند و فرمودند: «هر کس‌‎ ‌‏بخواهد از آدمیت سر در بیاورد و آدم بشود باید دائم قرآن بخواند.‌‏» 📝راوی: ‎مرضیه حدیدچی (دباغ)، پابه‌پای آفتاب، ج ۲، ص۱۵۷ رحمة‌الله‌عليه  🇮🇷 🇮🇷             eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
رها زهمهمه ی شیعیان صوری باش اگر که شیعه شدی شیعه ی تنوری باش (ع)🥀 🏴  🇮🇷 🇮🇷             eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
🪴 🌿﷽🌿 آرام آرام به خانه برمي گشتم. دلم مي خواست هرچه ممكن است ديرتر برسم. با كمال تعجب مي ديدم كه چندان ناراحت نيستم. در حقيقت اصلا ناراحت نبودم. بي تفاوت بودم. انگار از همه چيز دور بودم. اين مسائل به من مربوط نمي شد. غمي نداشتم. دلم يك تكه سنگ بود. غم و شادي به آدم هايي مربوط مي شد كه روح داشتند. كه زنده بودند و در اين زندگي اميد و هدفي داشتند. من آن قدر سختي كشيده بودم. آن قدر زهر حقارت را چشيده بودم و آن قدر روحم در فشار بود كه كرخ شده بودم. حساسيت خود را از دست داده بودم. قوه ادراك و احساس نداشتم. بي خيال شده بودم. ديگر چه ضربه اي شديدتر از مرگ پسرم بود كه بتواند رنج و درد را دوباره در وجود من برانگيزد؟ در حقيقت غم و اندوه چنان در دلم انباشته شده بود كه ديگر با هيچ ضربه اي كم و زياد نمي شد. ديگر از ياد برده بودم كه زندگي بدون درد و اندوه چه گونه است و چه حالي دارد؟ آفتاب پاييزي بر برگ هاي چنار مي تابيد و بر زمين و در و ديوار سايه روشن مي افكند. جوي آب باريكي كه از كنارش مي گذشتم غلغل كنان پا به پاي من مي دويد انگار پسر كوچكي پا به پاي مادرش. احساس مي كردم كسي سايه به سايه ام مي آيد و آهسته، به آهستگي يك آه، صدايم مي كند. الماس بود؟ در ميان آب؟ خيالاتي شده بودم. با چشم باز خواب مي ديدم. سالانه .سالانه مي رفتم خيابان خلوت اندك اندك شلوغ مي شد. همه كس و همه چيز در آن بود. ولي الماس من نبود. نسيم خنك از البرز مي رسيد. و خبر مي داد كه پاييز مي آيد. چه قدر دلم مي خواست در زير آفتاب پاييز، لب اين جوي، و زير اين درختان چنار بنشينم و به آسمان و درختان خيره شوم تا خستگي چشم هايم بيرون بيايد. تا خستگي پاهايم بر طرف شود. تا غم و اندوه رهايم كند. تا دنيا به پايان برسد. در حقيقت در اين خيابان خلوت، در جريان آب اين جوي، در سايه روشن برگ هاي چنار كه زير آفتاب پاييزي مي درخشيدند، آرامشي بود كه مرا تسكين مي داد و به ياد يك زندگي بي دغدغه و سرشار از بي خيالي مي افكند. به ياد نشستن و تكيه دادن به يك پشتي در كنار پنجره اي كه ارسي آن را بالا كشيده باشند. به ياد چرت زدن زير آفتابي كه در درون اتاق ولو مي شد و بر پشت انسان مي تابيد. .چون نمي خواستم اين احساس از بين برود، قدم ها را آهسته مي كردم تا ديرتر به خانه برسم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🌿﷽🌿 وارد خانه شدم. پاي از دالان به حياط نهادم. مثل هميشه كوشيدم تا چشمم به قسمت چپ حياط نيفتد. به آن جا كه چند ماه پيش پسرم به موازات پشته كوتاه برف پارو شده، ملافه اي سفيد دراز كشيده بود. لازم نبود زحمت بكشم، .هيكل نفرت انگيز مادرشوهرم در برابر دالان نگاهم را به خود كشيد. دست به كمر ايستاده بود كجا بودي؟ - .بيرون - :سر را بالا گرفتم و سعي كردم از كنارش رد شوم. پرسيد گفتم كجا بودي؟ - به شما چه مربوط است خانم. مگر من زنداني هستم؟ شوهرت سپرده كه هر كس توي اين خانه مي آيد يا از آن بيرون مي رود بايد با اجازه من باشد. من نبايد بدانم - اين جا چه خبر است؟ پسر بيچاره من نبايد از خانه خودش خبر داشته باشد؟ :به طعنه گفتم خانه خودش؟ از كي تا به حال ايشان صاحب خانه شده اند؟ اشتباه به عرضتان رسانده. اين جا خانه بنده است - .خانم. خيلي زود يادتان رفته :يكه خورد. ولي ميدان را خالي نكرد من اين حرف ها سرم نمي شود. بگو كجا بودي؟ - :با لحني گزنده گفتم .اگر نصف اين قدر كه مراقب رفت و آمد من هستيد، مواظب نوه تان بوديد، الان زنده بود - :در حالي كه صداي مرا تقليد مي كرد گفت شما هم اگر به جاي آن كه برويد. بچه تان را پايين بكشيد راست راستي به حمام رفته بوديد، الان اجاقتان كور - .نبود :تير مستقيما به هدف خورد و از جاي آن غضب شعله كشيد و صدايم به فرياد بلند شد .نترسيد، عروس خانم جديدتان برايتان مي زايد :و چون ديدم كه با دهان باز مرا نگاه مي كند افزودم مي خواهيد بدانيد كجا بودم؟ رفته بودم عروس بيني. رفته بودم خواستگاري. مبارك است. رفتم برايتان معصومه - خانم را خواستگاري كنم. الحق پسرتان انتخاب خوبي كرده. اين دفعه در و تخته خوب به هم جور آمده اند. راست گفته اند كه آب چاله را پيدا مي كند و كور كور را. عروس تازه خوب به شان و شئوناتتان مي خورد. عمويش آژان است. برادرهايش صابون پز، قداره كش و مادرش كيسه دوز حمام است؟ چه طور است؟ مي پسنديد؟ كند هم جنس .... با هم جنس پرواز :ابتدا نفهميد چه مي گويم. بر و بر مرا نگاه كرد و گفت .... اين وصله ها به پسر من نمي چسبد. بيچاره صبح تا غروب دارد جان مي كند - :حرفش را قطع كردم ..... خودم ديدم. با همين دو تا چشم هايم، دختره را كشيده بود توي دكان - :مطمئن شد. انگار خوشحال هم شد. با خنده گفت آهان! ... پس تو از اين ناراحت شده اي كه يك نفر توي دكان رحيم با او بگو و بخند كرده؟ رحيم كه دفعه اولش - نيست كه از اين كارها مي كند! خوب، دخترها توي خانه شان بتمرگند. بچه من چه كار كند؟ او چه گناهي دارد؟ جوان است. صد سال كه از عمرش نرفته! دست از سرش برنمي دارند. از اعيان و اشراف گرفته تا به قول تو !برادرزاده آژان ... حالا كم كه نمي آيد .تمام سخنانش نيش و كنايه بود. گزنده تر از نيش افعي نه، كم نمي آيد. اصلا برود عقدش كند. خلايق هر چه اليق. لياقت شما يا كوكب خيره سر بي حياست يا همين - دختري كه بلد نيست اسمش را بنويسد و پسر شما برايش شعر حافظ و سعدي را خطاطي مي كند. خيلي بد عادت شده. تقصير خودش نيست. اتفاقا از خدا مي خواهم اين دختر را بگيرد تا خودش و فك و فاميلش دماري از روزگارتان درآورند كه قدر عافيت را بدانيد. پسر شما نمي فهمد كه آدم نجيب پدر و مادر دار يعني چه! مدتي مفت خورده و ول گشته، بد عادت شده. لازم است يك نفر پيدا شود، پس گردنش بزند و خرجي بگيرد تا او آدم شود. تا سرش به سنگ بخورد. من ديگر خسته شده ام. هر چه گفتيد، هر كار كرديد، كوتاه آمدم. سوارم شديد. امر بهتان .مشتبه شد. راست مي گفت دايه جانم كه نجابت زياد كثافت است دايه جانتان غلط كردند. پسرم چه گناهي دارد؟ البد دختره افتاده دنبالش. مگر تو همين كار را نكردي؟ عجب - گرفتاري شده ايم ها! مگر پسرم چه كارت كرده؟ من چه هيزم تري به تو فروخته ام؟ سيخ داغت كرده؟ مي خواستي زنش نشوي. حالا هم كاري نكرده. البد مي خواهد زن بگيرد. بچه ام مي خواهد پشت داشته باشد. تو كه اجاقت كور است. بر فرض هم زن بگيرد، به تو كاري ندارد! تو هم نشسته اي يك لقمه نان مي خوري، يك شوهر هم بالاي سرت هست. مردم دو تا و سه تا زن مي گيرند صدا از خانه شان بلند نمي شود. اين اداها از تو درآمده كه صداي يك زن را از هفت محله آن طرف تر مي شنوي قشقرق به پا مي كني. اگر فاميل من بيايند اين جا مي گويي رفيق رحيم است. توي كوچه يك زن مي بيني، مي گويي رحيم مي خواهد او را بگيرد. همه بايد آهسته بروند آهسته بيايند كه مبادا به گوشه قباي خانم بربخورد. اصلا مي داني چيست؟ اگر رحيم هم نخواهد زن بگيرد، خودم دست و .آستين بالا مي زنم و هر طور شده زنش مي دهم 💧💧💧💧 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🍀 💖☘ 💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🌿﷽🌿 در نبردي كه دوباره شروع شده بود اين من بودم كه سقوط مي كردم. به ابتذال كشيده مي شدم. از خودم تهي مي شدم و تبديل به نمونه هايي مي شدم. كه در ميان آن ها زندگي مي كردم. مادر رحيم ميدان را خالي نمي كرد. جنگجوي قهاري بود كه از ستيزه جويي لذت مي برد. پشت به او كردم. دهان به دهان گذاشتن با او بي فايده بود. در :حالي كه از پله ها بالا مي رفتم تا به اتاقم بروم گفتم !مرا ببين كه با كي دهان به دهان مي شوم - رحيم سر شب به خانه برگشت. مادرش جلو پريد او را به درون اتاق خودش كشيد. ده دقيقه، يك ربع، نيم ساعت گذشت تا صداي پاي او را شنيدم كه از حياط گذشت و از پله ها بالا آمد. سگرمه هايش درهم بود. كنار بساط سماور :نشسته بودم. گفتم .سلام - سلام و زهرمار. امروز عصر كدام گوري بودي؟ - مادرت گزارش داد؟ - گفتم كدام گوري بودي؟ - :با خونسردي گفتم هيچ جا. دلم گرفت، گفتم بروم گردش. آمدم دم دكان. خانم معصومه خانم تشريف داشتند. ديدم مزاحم نشوم - .بهتر است لحظه اي دهانش از حيرت باز ماند. باور نمي كرد كه من اين همه اطلاعات داشته باشم. مادرش وارد اتاق شد و باز با حالتي خصمانه، آماده آغاز نبرد، در گوشه اي نشست. رحيم از موقعيت استفاده كرد و كنترل خود را به دست .آورد كه اين طور! پس زاغ سياه مرا چوب مي زدي؟ - .خوب، عاقبت كه مي فهميدم. وقتي عروس خانم را مي آوردي توي اين خانه - :رو به مادرشوهرم كردم و به مسخره افزودم .راستي مي دانيد خانم، معصومه خانم لوچ هم هستند. خوشگلي هاي آقا رحيم را دو برابر مي بينند - :رحيم جلو آمد و با لگد به من زد و گفت !كاري نكن زير لگد لهت كنم ها! ... باز ما خبر مرگمان آمديم خانه - .و رفت تا كتش را بيرون بياورد :به اين رفتار عادت كرده بودم و بي اعتنا به لگدي كه خورده بودم گفتم من مي ديدم آقا به دكان نمي رود و نمي رود، وقتي هم مي رود ساعت دوي بعدازظهر مي رود. نگو قرار مدار - !دارند دارم كه دارم. تا چشمت كور شود. حالا باز هم حرفي داري؟ - .من حرفي ندارم. ولي شايد عموي آژانش و برادر صابون پز و چاقو كشش حرفي داشته باشند - :وحشت را به وضوح در چشمانش ديدم. جلو آمد و گفت مي تواني براي من معركه جور كني؟ اگر يك دفعه ديگر حرف آن ها را بزني چنان توي دهانت مي زنم كه - .دندان هايت بريزند توي شكمت :مادرش به ميان پريد .تازگي ها زبان در آورده! خانه ام! دكانم! خانه مال خودم است! من صاحب دكان هستم. رحيم هيچ كاره است - :رحيم رو به من كرد آره؟ تو گفتي؟ - :من رو به مادرش كردم و پرسيدم من حرفي از دكان زدم؟ !نخير، فقط حرف از زن گرفتن رحيم زديد - :رحيم ساكت بود. در اتاق بالا و پايين مي رفت. بعد از مدتي پرسيد آخر كي به تو گفته من مي خواهم زن بگيرم؟ - !كي گفته؟ مادرت كه مي گويد اجاق من كور است - :بغضم تركيد و گريه كنان افزودم .مي گويد رحيم پشت مي خواهد. خودم دختره را دم دكان ديدم كه با تو لاس مي زد - :مادرش گفت !اوهو ... چه دل نازك! .... به خر شاه گفته اند يابو - :رحيم رو به مادرش كرد .پاشو برو توي اتاق خودت. همه آتش ها از گور تو بلند مي شود - .مادرش غرغركنان بيرون رفت رحيم لب طاقچه پنجره نشست و سر را ميان دو دست گرفت. بعد از مدتي با لحني ملايم انگار كه با خودش صحبت :مي كند گفت نشد يك روز بيايم توي اين خراب شده و داد و فرياد نداشته باشيم. نشد يك شب سر راحت به بالين بگذاريم. - آخر محبوبه، چرا نمي گذاري زندگيمان را بكنيم؟ من نمي گذارم؟ تو چرا هر روز چشمت دنبال يك نفر است؟ به بهانه كار كردن توي دكان مي ماني و هزار - كثافت كاري مي كني؟ آخر بگو من چه عيبي دارم؟ كورم؟ كرم؟ شلم؟ برمي داري خط مي نويسي مي بري مي دهي .به اين دختره كه شكل جغد است كي گفت من به خط داده ام؟ من به گور پدرم خنديده ام. خودت كه ديدي! به قول خودت شكل جغد است. - خوب، مي آيد دم دكان كرم مي ريزد. والله، بالله من از برادرهايش حساب مي برم. يكي دو دفعه با آن ها رفته ام عرقخوري. يك دفعه دختره پيغامي از برادرهايش آورد در دكان. همين. ديگر ول كن نيست. هر دفعه به يك بهانه به در مغازه مي آيد. حالا تو نمي خواهي ناهار بمانم؟ چشم، ديگر نمي مانم. ببينم باز هم بهانه اي داري؟ آخر من تو را به قول خودت با اين سر و شكل و كمال مي گذارم، دختر بصيرالملك را مي گذارم مي روم دختر يك كيسه دوز سفيداب ساز را بگيرم؟ عقلت كجا رفته؟ پشت دست من داغ كه ديگر ظهرها به در دكان بروم. بابا ما غلط كرديم! توبه كرديم! حالا خوب شد؟ رويم نشد به او بگويم كه همه چيز را ديده ام. ديده ام كه خودت دست او را گرفتي و به داخل دكان كشيدي. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef