🍃🌸🍃
🔹تـا تـوانـی رفـع غـم
از چـهـره ی غـمـنـاك كـن،
در جـهـان گـریـانـدن آسـان اسـت
اشـكـی پـاك كـن …
“ملك الشعرای بهار”
❣ @delneveshtehrj❣
🍃🌸🍃
بیگانه ماندی و نشدی آشنا تو هم
بیچاره من! اگر نشناسی مرا تو هم
دیدی بهای عشق به جز خون دل نبود
آخر شدی شهید در این کربلا تو هم
آیینه ای مکدّرم از دست روزگار
آهی بکش به یاد من، ای بی وفا تو هم
چندی است از تو غافلم ای زندگی ببخش
چنگی نمی زنی به دل این روزها تو هم
ای زخم کهنه ای که دهان باز کرده ای
چون دیگران بخند به غم های ما تو هم
تاوان عشق را دل ما هر چه بود داد
چشم انتظار باش در این ماجرا تو هم
#فاضل_نظری
🍃🌸🍃
❣ @delneveshtehrj❣
🌸🍃
زیبای من!
از بیروت برایت مینویسم
باران چون معشوقهای قدیمی
از سفری دور باز آمده است
از قهوه خانهی کنار دریا برای تو مینویسم
پاییز دلگیر
روزنامهها را خیس کرده است
و تو هر دم
از فنجان قهوه و
سطرهای خبر روزنامه بیرون می آیی!
پنج ماه گذشته است...
چگونه ای عزیز؟
این جا خبر تازهای نیست!
بیروت مشغول آرایش است
-همانند تمام زنان-
در آغاز زمستان
مغرور و زیبا و سمتگر...
چون تمام زنان!
بیروت بی قرار دیدن توست عزیزکم!
ای نزدیک دورادور!
ای حضور مشتعل شعر!
باران در عطش اندام توست
و دریا آماده است تا در چشمانت بریزد
بیروت در این روزها به افسانه میماند عشق من!
برگ های مطلایش بر زمین، طلا و مساند
و خیابان سرخ
پیراهنی از نی رنگارنگ به تن کرده
چه قدر به تو محتاجم
هنگامی که فصل گریه میرسد
چه قدرها که باید پی دستانت بگردم
در خیابانهای شلوغ خیس...
گل یاس دفتر من!
دردِ دل انگیز
عشق عظیمم
از رستورانی برایت مینویسم
که در مجلهی سفیدماسه
پیدایش کردیم!
میزها با من قهرند
و صندلیها از من میگریزند
خاطراتم برباد رفته و
به فراموشی دچار شدهام!
صندلی مجاور
-که روزی بر آن نسشته بودی-
مرا کنار می زند
از صندلیام
نشانی تو را میخواهد...
در گریه می نویسم
(عاشقی چون من باید سلام اول را بگوید؟)
پی انگشتانم میگردم
پی شعلهی کبریتی
و کلمهای
که در هیچ دفتر عاشقانهای نباشد!
گُر میگیرم...
نامه نوشتن برای آن که دوستش داری
چه دشوار است!
#نزار_قبانی
❣ @delneveshtehrj❣
میﮔﻢ ﻳﻪ ﻭقت ﺯﺷﺖ ﻧﺒﺎﺷﻪ 😰😕
ﻣﺎ ﭘﺴﺖ ﻣیزﺍﺭﯾﻢ ﺷﻤﺎ زحمت ميکشين ميخونين بعدشم لفت ميديد!!!😑😑
شرمنده ایم به خدا که تو زحمت میندازیمتون😏
ببخشید حلالمون کنید😐😂
❣ @delneveshtehrj
🍃🌸🍃
💠صلی الله علیک یا ابا عبدالله
✅شخصی از امام صادق (ع) پرسید:
آقا جان!جدتان امام حسین (ع) الان کجاست؟
🌸حضرت فرمودند: چقدر جثه تو کوچک است و چقدر سوال تو بزرگ است! بدن مبارک امام حسین (ع) در قبر است اما روح بزرگشان سمت راست عرش خدا نزد جد و پدر و مادرشان است و نظر مبارک امام حسین (ع) به دو مکان و موضع است:
1⃣ به زوار قبرش
2⃣ به مجالس عزایش
آنگاه حضرت فرمودند: امام حسین (ع) از جد و پدر و مادر و برادرش خواهش می کنند که برای عزادارانش استغفار نمایند تا خدا آنان را بیامرزد.
.
👈در روایتی دیگر امام حسین (ع) فرمودند:
اگر گریه کننده بر من می دانست که چه اجری نزد خداوند دارد شادی اش از اندوهش بیشتر می گردید.
📚منابع :
چشمه سار عشق، ص 10
قصص الحسینیه، ص 72
✍ @delneveshtehrj
🍃🌸🍃
اینجا سال هزارم تاریخ است!
اینجا فردای عاشوراست؛
و من یقین دارم
که اگر خدا
مراعات ذهن کوتاه بشر را نمی کرد
عاشورا را نقطه آغاز دوباره ی خلقت می گرفت!
یعنی بساط دنیای بی حسین را بر می چید؛
و دنیای دیگری را وسعت می داد
با آسمانی نه این بار آبی؛
که مگر کجای آبیِ آسمان، دوای تشنگی های کربلا شد؟
که این بار با آسمانی سرخ
و زمینی که
حول محور گودال قتلگاه جریان یابد!
مگر نه اینکه زمین جز به دور خورشید نمی گردد؟
و مگر نه اینکه خورشیدمان را
میان گودال قتلگاه
سر بریدند؟
#اعظم_معارف_وند
#دلنوشته
🔰همراه ما باشید:
✍ @delneveshtehrj
🍃🌸🍃
📌شعر خوب بخوانیم:
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
دستخطی حسنی داشت که ثابت میکرد
سیزده سال، به دنبال حسینی شدن است!
جان سر دست گرفت و به دل میدان برد
خواست با عشق بگوید که عمو، جانِ من است
ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی...
تیرها! پر بگشایید که او هم حسن است
نه فرات و نه زمین، هیچ کسی درک نکرد
راز این تشنه که آمادهٔ دریا شدن است...
#ایوب_پرندآور
🔰همراه ما باشید:
▪️ @delneveshtehrj
🍃🌸🍃
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﻟﺒﺖ ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪﻡ
ﺣﺎﻝ ﺳﺠﺎﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪﻡ
ﺩﺭ ﺣﺴﯿﻨﯿﻪ ﯼ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺷﺒﯽ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﺮﺩ
ﺻﺒﺢ ﭘﺸﺖ ﺩﺭِ ﯾﮏ ﻣﯿﮑﺪﻩ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ
ﭼﻪ ﺷﺒﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺩﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺷﻤﺎ
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﺎ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺷﺪﻡ
ﺷﺎﻝ ﺧﻮﺷﺒﻮﯼ ﺗﻮ، ﺳﺒﺰ ﻭ ﻋﻠﻢ ﺩﻭﺵ ﺗﻮ ﺳﺒﺰ
«ﺩﺍﻡ ﻫﻤﺮﻧﮓ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪﻡ»
ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺑﺎﻟﻔﻀﻞ ﺷﻔﺎ ﺩﺍﺩ ﻣﺮﺍ
ﺗﺎ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺑﻪ ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺷﺪﻡ
ﺧﻠﻖ ﺩﺭ ﺭﻭﺿﻪ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺑﺮﺍﺕ ﻋﺘﺒﺎﺕ
ﻣﻦِ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻭﻟﯽ ﺩﯾﺮ ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ ﺷﺪﻡ
ﺭﺷﺘﻪ ﺑﺮ ﮔﺮﺩﻧﻢ ﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻭ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺗﻮ
ﻫﺮ ﺷﺐ ﺁﻭﺍﺭﻩ ﯼ ﻫﺮ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺷﺪﻡ
ﮐﺮﺑﻼ ﺍﻭﺝ ﻋﺰﺍ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﭼﻮﻥ ﺯﯾﻨﺐ
ﺍﺯ ﺑﻼﯾﺎﯼ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﺎﻡ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭ ﺷﺪﻡ
«ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﺗﻮﺃﻡ ﺁﺯﺍﺩﻡ»
ﻧﻮﮐﺮ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻭ ﺣﯿﺪﺭ ﮐﺮّﺍﺭ ﺷﺪﻡ
🖋 ﺷﺎﻋﺮ : ﻋﺒﺎﺱ ﺍﺣﻤﺪﯼ
🌹 #یا_حسین
❣ @delneveshtehrj❣