#سوال_شماره 6⃣7⃣
باسلام وخسته نباشید خانمی هستم ۴۵ ساله همسری دارم که هر کاری بخواهد انجام دهد به هر طریقممکن حتما وبا هر کلکی باشدباید بکند حتی در موقع ازدواجمان که من راضی نبودم ازهرراهی وارد شد وبعد چند سال به مقصدش رسید وطی این چند سال هم همش با مخفی کاری،دروغ ،حیله وکلک کارش رو میکنه وبه زندگیمون با کارهاش ضربه میزنه هر چی مخالفت بکنم به هرروش مخصوصا پنهانی میکنه فقط اطراف راضی باشن،از دروغهای بیشمارش خسته شدم این دروغگویی به پسر بزرگم هم رسیده ومشکلات بزرگی هم بوجود آورده تازندان هم بچمون رفته نمیدونم چیکار کنم درحالی که من اصلا نمیتونم بهش دروغ بگم برام خیلی دردناکه دیگه فقط به این فکر میکنم که از همسرم جدا زندگی بکنم لطفا راهنمایی بکنین.
🍃🌸
همه مردم آموزگاران شما هستند:
آدمهای خشمگین به شما آرامش می آموزند.
آدمهای ریاکار به شما یکرنگی می آموزند.
آدمهای سرسخت به شما نرمش می آموزند.
آدمهای وحشت زده به شما شهامت می آموزند.
همیشه در رابطه با آدمهایی که وارد
زندگیتان میشوند از خود بپرسید:
این شخص برای آموزش چه چیزی به من فرستاده شده ...
@Moshavere_Khanevade
#سوال_شماره 7⃣7⃣
سلام خسته نباشید خانمی هستم ۴۳ ساله. بیست وسه ساله که ازدواج کردم پنج فرزند دارم. ازدواج من طوری بود که من دراوایل هیچ تمایلی وعشقی به همسرم نداشتم اما او کاملا برعکس بود، اماچون ازدواج ما سنتی بود من باید مطیع پدر ومادرم میبودم وازدواج ما صورت گرفت، بعد ازازواج مهر ایشون به دلم افتاد وتا سه چهار سال اول بسیار باهم خوب بودیم وکوچکترین حرف ناراحت کننده ای بین ما نبود وواقعا عاشق هم بودیم، طی مشکلاتی که با خانواده ایشون ومن رخ میداد اوایل چشم پوشی میکردم اما به مرور باهمسرم رفتارهای اونا رو که منو ناراحت کرده بود مطرح میکردم،اوایل همسرم واکنش خاصی نشون نمیدادن اما رفته رفته دیدگاهشون نسبت به من تغییر کرد واولویتشون خانوادشون شد طوری که هر گله ای که میکردم حق رو به اونا میداد، باخانواده من هم فقط با پدرم رابطه خوبی داشتن که بعد از فوت ایشون خیلی سخت میتونستم باخانواده ام رفت وامد کنم، علاوه براینکه خودشون تمایل نداشتن این اجازه رو به من هم نمیدادن، اینطوری بود که رابطه ها هم باخانواده خودم وهم باخانواده همسرم بسیار کمرنگ شد ،مشکل اصلی بعداز بازنشستگی همسرم شروع شد، دیگه از هم جدا نبودیم و مدام باهم در خانه بحث وجدل داشتیم سر موضوعات مختلف که بیشتر سر مشکلات بچه هابود که باهم توافق نداشتیم، وبچه ها هم شاهد دعواهای ما بودن ،الان بچه ها بزرگ شدن وما همچنان از ده دوازده سال پیش رابطه خوبی نداریم طوری که یه هفته قهریم دوروز آشتی، من خیلی تلاش کردم با راه های مختلف رابطه عاطفیمون رو تقویت کنم اما همسرم ذره ای اهمیت نمیده وبه من هیچ محبتی نداره به شدت به بچه ها وابسته است واولویت اولشون اونا هستن طوری شده که احساس میکنم عشقی بین ما وجود نداره ودرحد یک دوست داشتن ووابستگیه عادیه، (اینرو هم بگم که بخاطر مریضیه ایشون رابطه زناشویی ما بسیار کمرنگ شده وهیچ تمایلی به رابطه ندارن واصلا به خواسته های من توجه نمیکنن) که من فقط بتونم خونه رو سرو سامون بدم و کارای روز مره رو انجام بدم ، خیلی احساس تنهایی میکنم وهمش با نماز ودعا خودمو مشغول میکنم به امید اینکه روزی همسرم واقعا همدم من بشه دیگه واقعا خسته شدم لطفا راهنماییم کنید متشکرم..
🍃🌸
مگر چگونه زندگی میکنیم که تا کسی میمیرد
میگوییم راحت شد !!
خانه های بزرگ اما خانواده های کوچک داریم ،
مدرک تحصیلی بالا اما درک پایینی داریم
بی هیچ ملاحظه ای ایام میگذرانیم اما دلمان
عمر نوح میخواهد !!
کم میخندیم و زود عصبانی میشویم
کم مطالعه میکنیم اما همه چیز را میدانیم !
زیاد دروغ میگوییم اما همه از دروغ متنفریم،
زندگی ساختن را یاد گرفته ایم
اما زندگی کردن را نه
ساختمانهای بلند داریم اما طبعمان کوتاه است
بیشتر خرج میکنیم اما کمتر داریم
بیشتر میخریم اما کمتر لذت میبریم
فضای بیرون را فتح کرده ایم اما فضای درون را نه
بیشتر برنامه میریزیم اما کمتر عمل میکنیم
عجله کردن را آموخته ایم
ونه صبر کردن را...!
مگر بیشتر از یکبار فرصت
زندگی کردن داریم...؟!
@Moshavere_Khanevade