eitaa logo
ڪـانـال تخصصے دلتنگ ڪــღــربــلا
822 دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
10.2هزار ویدیو
43 فایل
دلتنگ حرمی بیا اینجا #روزانه_۴۰_ثانیه_فیلم_ازحرم 🟢 مجموعه تبلیغات بعثت👇 eitaa.com/joinchat/304153330C2ebf875a87 تبلیغات ارزان و پربازده👆👆
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ کاش‌ در این رمضان لایق دیدارشوم مهدی جان سحری بانظر لطف توبیدار شوم مهدی جان کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان تا که همسفره تو لحظه ی افطارشوم مهدی جان
☝️ ۰۰۰☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 7 اردیبهشت ماه 1400 🌞اذان صبح: 04:45 ☀️طلوع آفتاب: 06:17 🌝اذان ظهر: 13:02 🌑غروب آفتاب: 19:48 🌖اذان مغرب: 20:07 🌓نیمه شب شرعی: 00:16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆صوت ومتن دعای روزچهاردهم👆 🌸‍↶ دعــاے روز چهاردهـم↷🌸‍ 🍃🍁مــ🌙ــاه مـبـارڪ رمضــان🍁🍃 💫بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم💫 〖اَلّلهُمَّ لا تؤاخِذْنی فیهِ بِالعَثراتِ وَ اَقِلْنی فیهِ مِنَ الخَطایا وَالهَفَواتِ وَلا تَجْعَلْنی فیه غَرَضاً لِلبَلایا وَالآفاتِ بِعِزّتِكَ یا عِزَّ المُسْلِمین〗 ✨❥❥◆✧🌙✧◆❥❥✨ 【خدایا مرا در ایـن روز به لغزشها مؤاخذه نكن و از خطاها و بیهودگیها درگذر و مرا نشانه تیر بلاها و آفات قرار مده، اى عزت دهنده مسلمانان】 «« الهــی آمیــن »»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی تنها به خداوند ایمان داری و تنها روی او حساب میکنی همه چیز آسان می شود. زیرا اوست تنها آرامش دهنده. این خداوند است که به جای تو مبارزه می کند و عاشقانه می خواهد نعمتش را بر تو تمام کند. . . " از صمیم قلب بگو و تکرار کن " " خداوند آرامش دهنده من است " . . این پیام رو به اون کسی که احساس میکنی نیاز داره بفرست
۰۰۰☝️ "سه شنبه"﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨ ✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ 🌙دیگرگناه نمی کنم 🌙 🌻 ✅هرکس نمــازسه‌شنبه را بخواندبرایش هزاران شهرازطلا دربهشت بسازند↯ دورکعت؛ درهر رکعت بعد از حمد یک بارسوره تین توحید فلق ناس
شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره . دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد . امیر علت این خنده را پرسید، مرد پاسخ گفت: در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم. در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است. اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم امیر پس از شنیدن داستان رو به مرد میکند و میگوید: کبکها شهادت خودشان را دادند. پس از این گفته امیر دستور داد سر ان مرد را بزنند از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو زجو بهر دنیا نقد ایمان می دهی گوهری دارب و ارزان می دهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏 . اگر انسانی انسانی را به خاطر گناهی سرزنش کند نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود ما حق نداریم کسی رو قضاوت کنیم حق نداریـــم..... صدای:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انسانی کـه همیشه از داسـتـان غمگین گذشته‌اش حرف می‌زند همیشه همان داستان را زندگی خواهد کرد ...
درماه رمضان خرما را با گردو بخورید چون👇 1⃣موجب افزایش شادی و کاهش شدید خستگی می شود 2⃣ فسفر گردو بهتر جذب می شود 3⃣سردرد های ناشی از کم آبی را کاهش می دهد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃تقدیم به شما خوبان خدا 🌸سه شنبه تون بخیر 🍃الهی همیشه شاد باشید 🌸الهى روزتون پر از خير وبركت باشه 🍃الهى هرچه خوبى هست مال شما 🌸الهى طاعاتتون قبول درگاه حق 🍃لحظه هاتون شاد 🌸وزندگیتون بر وفق مراد باشه 🍃تقدیم به دوستانی که 🌸شایسته ی احترامند 🍃پیشاپیش میلاد امام حسن مجتبی ع 🌸مبارک باد🎉🎊🪅🎈
ذڪر لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم به مقدار ۱۵۱۵ بار بر ظرف آبی بخوان و فوت ڪن و سپس ده بار بگو هُوَ الاَْوَّلُ وَالاْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ و بر آب فوت ڪن و در آخر نیت ڪن ڪه شڪ و تردید برطرف بشه و در آخر این آب رو بخور.این عمل را در ۲ ماه روزهاے جمعه انجام بده بعد از پایان هر نماز دستت را بر سينه ات بڪش و بگو بسم الله و بالله محمد رسول الله و لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم اللهم امسح عني ما احذر، سپس دستت را بر شڪمت بڪش و سه مرتبه همين ذڪر را بگو. قبل از نماز هم با انگشت اشاره دست راست به ران پاے چپت فشار بده و بگو بسم الله و بالله توکلت علي الله اعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم
🌸✨جهت فروش اجناس آیہ زیر را میان آن قرار دهید↯ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(توبہ/۱۱۱)✨ 📚خلاصة الاذکار
هدایت شده از اذکار روزانه وتعقیبات نمازوتقویم نجومی
📚 ￿ _اومدم کہ جواب بدم تلفـݧ زنگ زد خالم بود نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم... چادرم و درآوردم تو آیینہ نگاه کردم چهرم نسبت به سه سال پیش خیلے تغییر کرده بود بہ خودم لبخندے زدم و گفتم اسماء ایـݧ سجادے کیہ❓ چرا داره بہ دلت میشینہ❓ همونطور کہ بہ آیینہ نگاه میکردم اخمام رفت تو هم _اسماء زوده مقاومت کـݧ نکنہ ایـݧ هم بشہ مث رامیـݧ تو باید خیلے مواظب باشے نباید برگردے بہ سہ سال پیش علے فرق داره نوع نگاهش،صدا کردنش،حرف زدنش،عقایدش... _خندم گرفت ...هہ علے❓هموݧ سجادے خوبہ زیادے خودمونے شدم _در هر حال زود بود براے قضاوت هنوز جلوے آیینہ بودم کہ ماماݧ در اتاق و باز کرد کجا فرار کردی❓ خندم گرفت فرار کجا بود مادر مـݧ اومدم لباسامو عوض کنم خوب پس چرا عوض نکردے هنوز❓ داشتم تو آیینہ با خودم اختلاط میکردم مامانم با تعجب بهم نگاه کرد و گفت: بسم اللہ خل شدے دختر❓ خندیدم و گفتم بووووودم راستے ماماݧ آقاے سجادے گفت کہ قرار بعدیموݧ اگہ شما اجازه بدید براے فردا باشہ فردا❓چہ خبره اسماء نمیدونم ماماݧ عجلہ داره براے چے مثلا عجلہ داره دستمو گذاشتم رو چونم و گفتم خوب ماماݧ براے مـݧ دیگہ ماماݧ با گوشہ ے چشمش بهم نگاه کرد و گفت:بنده خدا آخہ خبر نداره دختر ما خلہ تو آیینہ با خودش حرف میزنہ إ مامااااااااااا... در حالے کہ میخندید و از اتاق میرفت بیروݧ گفت :باشہ با بابات حرف میزنم راستے اسماء اردلاݧ داره میاد. از اتاق دوییدم بیروݧ با ذوق گفتم کے داداش کچلم میاااااد فردا خبر داره از قضیہ خواستگارے❓ _معلومہ کہ داره پسر بزرگمہ هااا تازه خیلے هم تعجب کرد کہ تو بالاخره بعد از مدت ها اجازه دادے یہ خواستگار بیاد براے همیـݧ از پادگاݧ مرخصے گرفتہ کہ بیاد ببینتش دستم و گذاشتم رو کمرمو گفتم: آره تو از اولم اردلاݧ و بیشتر دوست داشتے بعد باحالت قهر رفتم اتاق _ماماݧ نیومد دنبالم خندم گرفتہ بود از ایـݧ همہ توجہ ماماݧ نسبت بہ قهر مـݧ اصلا انگار ݧ انگار خستہ بودم خوابیدم باصداے اذاݧ مغرب بیدار شدم اتاقم بوے گل یاس پخش شده بود. دیدم رو میزم چند تا شاخہ گل یاسہ تعجب کردم تو خونہ ما کسے براے مـݧ گل نمیخرید ولے میدونستـݧ گل یاس و دوست دارم اولش فکر کردم ماماݧ براے آشتے گل خریده ولے بعید بود ماماݧ از ایـݧ کارا نمیکردم موهام پریشوݧو شلختہ ریختہ بود رو شونہ هام همونطور کہ داشتم خمیازه میکشیدم اتاق رفتم بیروݧ و داد زدم: ماماااااااݧ ایـݧ گلا چیہ❓ مـݧ باهات آشتے نمیکنم تو اوݧ کچل و بیشتر از مـݧ دوست دارے اردلاݧ یدفہ جلوم ظاهر شد و گفت: بہ مـݧ میگے کچل❓از هیجاݧیہ جیغے کشید م و دوییدم بغلش و بوسش کردم هنوز لباس سربازے تنش بود میخواستم اذیتش کنم دستم و گرفتم رو دماغم گفتم: _اه اه اردلاݧ خفہ شدم از بوے و جورابو عرقت قیافشو ببیـݧ چقد سیاه شدے زشت بودے زشت تر شدے خندید و افتاد دنبالم بہ مـݧ میگے زشت❓ جرئت دارے وایسااا ماماݧ با یہ اللہ اکبر بلند نمازشو تموم کرد و گفت چہ خبرتونہ نفهمیدم چے خوندم قبول باشہ ماماݧ مگہ نگفتے اردلاݧ فردا میاد چرا منم نمیدونم چرا امروز اومد _اردلاݧ اخمی کردو گفت ناراحتید برم فردا بیام خندیدم هولش دادم سمت حموم نمیخواد تو فعلا برو حموم... راستے نکنہ گلارو تو خریدے❓ ناپرهیزے کردے اردلان... خندید و گفت:بابا بغل خیابوݧ ریختہ بودݧ صلواتے مـݧ پول نداشتم برات آبنبات چوبے بخرم گل گرفتم گل یاس❓اونم صلواتے❓ برو داداااااش برووو کہ خفہ شدیم از بو برو. _داشتم میخوابیدم کہ اردلاݧ در اتاق و زد و اومد داخل ... ◀️ ادامه دارد... 🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
📚 _داشتم میخوابیدم کہ اردلان در اتاق وزد و اومد داخل... برق و روشـݧ کرد و گفت: خواهر گلم ساعت ۱۰ از کے تا حالا تو انقدر زود میخوابے❓ نمیخواے داداشتو ببینے باهاش حرف بزنے❓حالشو بپرسے❓مثلا تازه اومدمااااا درازکشیده بودم بلند شدم رو تخت نشستم و باخنده گفتم: داداش خلِ کچلم ماماݧ بهت یاد نداده وقتے یہ نفر میخواد بخوابہ یا داره استراحت میکنہ مزاحمش نشے❓ _اردلان اخم کرد و برگشت کہ بره باسرعت از رو تخت بلند شدم و بازوش و گرفتم کجااااااا لوس ماما❓ _اخماش بیشتر رفت تو هم و گفت میرم شما استراحت کنے....لوسم خودتے همونطور کہ میکشوندمش سمت تختم گفتم خوب حالا قهر نکـݧ بیا بشیـݧ ببینم چیکار داشتے اردلان نشست رو تختم مـݧ هم رو صندلے روبروش دستم گذاشتم زیر چونم و گفتم به به داداش اردلاݧ حموم لازم بودیااااا ترو خدا زود بزود برو حموم اینطورے پیش برے کسے بهت زݧ نمیده هااااااا خندید و گفت: _تو بہ فکر خودت باش یواش یواش بوے ترشیدگیت داره در میاد. همہ از خداشونہ مـݧ دامادشوݧ بشم حیف کہ مـݧ قصد ازدواج ندارم دوتایے زدیم زیر خنده. ماماݧ در اتاق و باز کرد و با یہ سینے شربت و بیسکوییت وارد شد بہ بہ خواهر برادر باهم خلوت کردید راستے اسماء با،بابات حرف زدم بہ مادر اقاے سجادے هم گفتم براے فردا مشکلے نیست جلوے اردلاݧ خجالت کشیدم و سرمو انداختم پاییـݧ اردلاݧ خندید و گفت: خوبہ دیگہ اسماء خانوم مـݧ باید از ماماݧ میشنیدم❓ _سرم همونطور پاییـݧ و گفتم آخہ داداش یدفہ اے شد بعدشم هنوز کہ خبرے نیست... ماماݧ لیواݧ شربت و یہ بیسکوییت داد دست اردلاݧ و گفت بخور جوݧ بگیرے ببیـݧ چہ لاغر شدے چپ چپ بہ ماماݧ نگاه کردم و گفتم: ماماݧ مـݧ احتیاج ندارم بخورم جوݧ بگیرم❓ اردلاݧ بادست زد پشتم و گفت: ￿آخ آخ حســـــودے❓ ماماݧ هم لیواݧ شربت و داد دستم و گفت بیا تو هم بخور جوݧ بگیرے لیواݧ و ازش گرفتم و گفتم پس بیسکوییتش کو بلند شد و همونطور کہ از اتاق میرفت بیروݧ گفت واااااااا بچہ شدے اسماء❓خودت بردار دیگہ حرصم گرفتہ بود لیواݧ شربت گذاشتم تو سینے و بہ اردلاݧ کہ داشت میخندید دهـݧ کجے کردم اردلاݧ شربت و تا تہ خورد و گفت:آخیش چہ چسبید... _بعد دستش و گذاشت رو شونم و گفت:اسماء میخوام باهات جدے حرف بزنم سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم اردلاݧ آهے کشید و شروع کرد: سہ سال پیش اونقدرے کہ الاݧ برام عزیزے، عزیز نبودے اسماء حجابتو دوست نداشتم نوع تیپ زدنات، دوستات،بیروݧ رفتنات و..... همیشہ متفاوت بودے با کل خوانواده اینکہ بگم همه چیت بد بود و دوست نداشتما ݧ بالاخره خواهرم بودے چند بار بہ ماماݧ و بابا شکایتت و کردم اما اونا اجازه ے دخالت و بهم ندادݧ براے همیـݧ منم کارے بهت نداشتم _تا وقتے کہ اوݧ اتفاق برات افتاد،نمیدونم چے باعث شده بود کہ خواهر همیشہ شیطوݧ و درس خوݧ مـݧ گوشہ گیر بشہ و با هیچ کسے حرف نزنہ،دنبالشم نیستم چوݧ هرچے کہ بود باعث شد تو اینے بشے کہ الاݧ هستے،اسماء وقتے تورو،تو اوݧ وضعیت میدیدم داغوݧ میشدم کلے برات نذرو نیاز کردم کہ خوب بشے، حضرت زهرا رو قسم دادم کہ بہ خواهرم کمک کـݧ،اشک ریختم ،زجہ زدم و.... روزے کہ چادرے شدے _فهمیدم کہ حضرت زهرا جوابمو داده دیگہ خیالم از بابتت راحت شد فهمیدم کہ راهت رو درست انتخاب کردے. وقتے ماماݧ بهم قضیہ ے خواستگارے و گفت:خیلے خوشحال شدم و میدونستم کہ تو اونقدر بزرگ شدے کہ تونستے تصمیم بگیرے _همچنیـݧ مشتاق شدم ببینم کیہ کہ خواهر ما بیـݧ ایـݧ همہ آدم اجازہ داده بیاد براے خواستگارے.... خندیدمو گفتم: یکے مث خودت مثل من❓خوب پس قبول کن دیگه.. خندیدمو گفتم: ارہ تسبیحش همیشہ دستش دکمہ هاے پیرهنشو تا آخر میبنده سر وتهش بزنے تو بسیج دانشگاس وقتے هم کہ با آدم حرف میزنہ زمینو نگاه میکنہ اهاݧ راستے ریشم داره برادریہ براے خودش هههههه... دستشو گذاشت روشونم گفت خستہ نباشے،یکم از اخلاقش بگوووو _إ اردلاݧ پاشووو برو میخوام بخوابم خستم إ اسماء مـݧ هنوز کلے حرف دارم حرفاے اصلیم موند.... ◀️ ادامه دارد....
💎قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آله وسلم: 💙 قالَ اللّه ُ تَعالى: أَلصَّوْمُ لى وَ أَنَا أَجْزى بِهِ 💚خداوندتعالی فرموده است: روزه برای من است ومن شخصا پاداش آن رامی دهم🍃 📘وسائل الشيعه، ج 7، ص 294، ح 15، 16، 27 و 30 ➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰➖ 💎رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمود:  💙هو شهر اوله رحمة و اوسطه مغفرة و اخره عتق من النار🍃 💚رمضان ماهى است كه ابتدایش رحمت است و میانه‏ اش مغفرت و پایانش آزادى از آتش جهنم🍃  📘بحار الانوار، ج 93، ص 342
🌸 🌸 ❓سوال۴۷۲: آیا قطره چشم روزه را باطل میکند؟ ✅جواب: ریختن دوا در چشم برای روزه دار اشکال ندارد. چنانچه مزه یا بوی آن به حلق برسد، کراهت دارد. ❓سوال۴۷۳: کسی که روزه است و بوی غذا را استشمام کند و بزاقش ترشح شود اگر این بزاق را قورت بدهد روزه اش باطل میشود؟ ✅جواب: در فرض سوال باطل نمی شود.
فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ م ✨مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ ﴿۹۸﴾ ✨پس چون قرآن مى‏ خوانى ✨از شيطان مطرود به خدا پناه بر (۹۸) ✨إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا ✨وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ﴿۹۹﴾ ✨چرا كه او را بر كسانى كه ايمان آورده‏ اند ✨و بر پروردگارشان توكل مى كنند ✨تسلطى نيست (۹۹) 📚سوره مبارکه النحل ✍آیات ۹۸تا ۹۹
☝️ 🔹داستان باقالی پلو با ماهیچه! انسان‌ها را در زیستن بشناس، نه در گفتن! در گفتار همه آراسته اند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ بعد از خانه خداتنها خانه ایست که همیشه می‌توانی بدون دعوت بروی و هر بار صاحب خانه از دیدنت خوشحال می‌شود خانه ای که حتی خودت می توانی کلید بیندازی و وارد شوی خانه ای که همیشه چشمانی مهربان به در دوخته شده تا تو را ببینند آنجاست که می‌دانی همیشه و بی قید و شرط دوستت می دارن حتی اگر بارها پدر و مادرت را رنجانده باشی آنجاست که هر چقدر که نروی یا دیر بروی بدون سوال و گله منتظرت می مانند بهشت این دنیاست ! قدر این خانه را بدانیم قدر این فرشته ها را بدانیم شاید خیلی زودتر از آن که فکر کنیم، دیر می شود تقدیم به همه اونایی که به این خانه عشق میورزند
بـ‌ِرسٰانیـ‌د بـ‌ه مـ‌ِسکـ‌ینْ خَـبَـ‌رِ شـ🎉ـ‌ٰادیٖ رٰا اَنـ‌ْدَکی مـٰ‌انْدِه کـ‌َریْـ❤ـم دیـ‌ْده گُشٰایَـ‌د 😍 بِـ‌ه جهـ‌ٰانْ 💚 چهارده سحر بہ یاد حُسیڹ گریہ ڪرده ام باذڪر یا حسڹ بہ روے لبم خنده اے شڪفٺ 🌸میلاد دومین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت امام حسن مجتبی مبارک🌸 ┅═══✼❉❉✼═══┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡تقدیم به نگاه پر مهر شما عزیزان🧡 چه بخوای چه نخوای زندگی میره چه بگی چه نگی....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ☝️ ❗️ 💽 داستان زیبای جوانی که از خدا خواست را پیش پیامبر اکرم (ص) حفظ کند! 🎤 🖥 ببینید و نشر دهید 📡 ••✾🌾🌿🌾✾••
فرموده اند1001مرتبه ذڪرشریف < > رابرشیرینی خوانده وبه آن دو بدهند، میان آن دوالفت ومحبت ایجادمیشود . 📚رهنمای گرفتاران،ص۲۵۳
داستان گریه امام حسن (ع) در برابر زن کامجو ابن شهر در مناقب می نویسد که : در ابواء زنی بادیه نشین خدمت حضرت مجتبی (ع) رسید در آن حال امام حسن (ع) مشغول نماز بود نماز کوتاه نمود و فرمود : کاری داشتی ؟ جواب داد : آری . پرسید : حاجت تو چیست ؟ گفت : من زنی بی شوهرم به این مکان وارد شده ام و مایلم از شما کام بگیرم ! حضرت (ع) فرمود : دور شو از من ! می خواهی مرا با خودت در آتش جهنم بسوزانی ؟ ولی آن زن پیوسته درصدد دل بردن از آن حضرت بود . حضرت شروع به گریه کرد و در این بین می فرمود : دور شو وای بر تو . کم کم گریه آن جناب شدید شد . زن که حال امام حسن مجتبی (ع) را مشاهده کرد او هم شروع به گریه نمود . امام حسین (ع) وارد شد ، دید برادرش با این زن هر دو گریه می کنند . سیلاب اشک امام حسن (ع) چنان برادر را تحت تاثیر قرار داد که او هم شروع به گریه کرد . عده ای از اصحاب حضرت آمدند هر کدام آن حال را مشاهده می کرد ، گریه آن ها را می گرفت تا این که صدای گریه ایشان بلند شد . زن بادیه نشین خارج گردید . اصحاب هم متفرق شدند . مدتی از آن پیشامد گذشت . حسین بن علی (ع) از نظر عظمت و جلالت برادر خویش ، سبب گریه را نپرسید . نیمه شبی که امام حسن (ع) خواب بود ، ناگاه بیدار شده و گریه آغاز نمود . امام حسین (ع) پرسید : چه شده برادرجان ؟ امام حسن (ع) فرمود : خوابی دیدم و از آن جهت گریه می کنم . تفضیل خواب را جویا شد . حضرت فرمود : تا زنده ام به کسی مگو . یوسف صدیق را در خواب دیدم . مردم برای تماشای او جمع شده بودند من هم جلو رفته او را تماشا می کردم ، همین که حُسن و زیبایی اش را دیدم ، گریه ام گرفت . یوسف به سوی من توجه نمود و گفت : برادرم چرا گریه می کنی پدر و مادرم فدایت باد . گفتم : به یاد آوردم جریان تو را با زن عزیز مصر که چه رنج و مشقتی کشیدی ، به زندان افتادی ، پدر پیر و کهنسالت یعقوب در فراق تو چه دید ، برای آن گریه می کنم و در شگفتم از نیروی تو چه اندازه خودداری ؟ یوسف گفت : چرا تعجب نمی کنی از خودت راجع به آن زن بادیه نشین که او در ابواء با تو مصادف شد . چه حالی پیدا کردی ، دیدی چگونه اشک ریختی ؟ 📚مناقب ابن شهر آشوب 🎊🎉🪅
وقت سحر «شربت خاکشیر و تخم شربتی» بنوشید این دانه ها چندین برابروزن خود آب جذب میکنند؛ و بدن درطول روز ازذخیره آب آنها استفاده میکند و تشنه نمیشوید از سردرد و بی حالی شما نیز میکاهد