توهزارسـٰالاستمنتظر؎...
ومنهنوزجـٰاۍسربـٰاز؛
سربـٰارتبودهام...!
کسرهمینیکنقطه،
تعـٰادلدنیـٰارابہهممےریزدシ!
اللهمعجللولیڪالفرج
#امام_زمانم
ارث حیدر را به میدان برده در میدان شام؛
لافـتـی الّا عـلـی مُنـجـر بـه الّا زینب است : ) ) .
-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این زندگیمو دارم از صدقه سر ابالفضل♥︎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولی درسی که شهدا به آدم میدن🤌
#شهیدمصطفیصدرزاده
#حاجمصطفی
[ یَا قَلْبْ ، لَا تَحْزَنْ ، اِن مَولانا علی . ]
ای قلب! غمگین مباش که مولای ما علیست❤️🔥
#حقمعالحق
-دِلتَنگۍمیدانۍچیست.!'
+دِلتَنگۍآناَستڪِهجِسمَت
نَتَوانَدجـایۍبِرَوَد ..
ڪِهجـٰانَتبِـہآنجـٰامۍرَوَد!💔"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنها شدی صدایش بزن
او حسین است🫀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لقمه اندازه دهنت بردار تو گلوت گیر نکنه
بردن اسم رهبر ما لیاقت میخواد...
وقتےپولےمیدےبہنیازمند
یعنےدارےبهشمیگے:
منڪہنمیتونماینپولو....
باخودمبیـارمبراآخرت
ولیتومیتونےبرامبیآریش!(:🌱
داستان های امام زمان
پارت 1
محدث عظیم و سالک وارسته مرحوم مجلسی اول میفرماید: در اوایل جوانی مایل بودم نماز شب بخوانم اما نماز قضا بر عهده ام بود و به همین دلیل احتیاط می کردم و نمی خواندم.
خدمت شیخ بهائی رحمه الله علیه عرض نمودم، فرمود: نماز قضا بخوان.
اما من با خود می گفتم نماز شب خصوصیات خاص خود را دارد و با نمازهای واجب فرق می کند. یک شب بالای پشت بام خانه ام در خواب و بیداری بودم که امام زمان علیه السلام را در بازار خربزه فروشان اصفهان در کنار مسجد جامع دیدم. با شوق و شعف نزد او رفتم و سوالاتی کردم از جمله خواندن نماز شب.
فرمود ...
ادامه دارد.
حُجرهی ۱۲۸
داستان های امام زمان پارت 1 محدث عظیم و سالک وارسته مرحوم مجلسی اول میفرماید: در اوایل جوانی مایل
پارت دو رو فردا شب می فرستم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصن هرچی بگی رقیه زندگی رقیه🫀
#محمدعطایینیا
15.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شنبه ها برای من ؛ عین روزه مادره ♥️ :)))
#حسینستوده
#منامالبنینیام
آگاه باشید این پوست نازکِ تن
طاقت آتش دوزخ را ندارد
پس به خود رحم کنید .
- امیرالمؤمنین -
May 11
پارت ۲
... فرمود: بخوان!
عرض کردم: یا بن رسول الله، همیشه دستم به شما نمی رسد! کتابی به من بدهید که به آن عمل کنم.
فرمود: برو از آقا محمد تاج کتاب بگیر!
در خواب گویا او را می شناختم؛ رفتم کتاب را از او گرفتم و مشغول خواندن بودم و می گریستم که از خواب بیدار شدم.
از ذهنم گذشت که شاید محمد تاج همان شیخ بهائی است و منظور امام از تاج، این است که شیخ بهایی ریاست شریعت را در آن دوره به عهده دارد.
نماز صبح را خواندم و خدمت ایشان رفتم. دیدم شیخ با سید گلپایگانی مشغول مقابله صحیفه سجادیه است.
ماجرا را برایش نقل کردم. فرمود: ان شاء الله به چیزی که می خواهی می رسی.
بعد ناگهان یاد جایی که امام را در آن ملاقات کرده بودم، افتادم و به کنار مسجد جامع رفتم. در آنجا آقا حسن تاج را دیدم که از آشنایان قدیمم بود.
مرا که دید گفت: ملا محمد تقی! من از دست طلبه ها به تنگ آمده ام. کتاب را از من می گیرند و پس نمی دهند. بیا برویم خانه یک سری کتاب به تو بدهم. مرا به خانه اش برد، درِ اتاقی را باز کرد و گفت: هر کتابی را که می خواهی بردار!
کتابی را برداشتم؛ ناگهان دیدم همان کتابی است که دیشب در خواب دیده بودم...
ادامه دارد
گاه علی-ع، فاطمه-س را اینگونه خطاب میکرد:
"ای همهی آرزوی من"
و فاطمه-س با حیا و سر به زیر میفرمود:
بِه روحی لِروحک الفِداء مولای من..
وَ لَوْ لَمْ یُصَافِحْ رِجْلُهُ صَفْحَةَ الثَّرَى
لَمَا كُنْتُ أَدْرِي عِلَّةً لِلتَّيَمُّمِ
و اگر قدم هایش به خاک نرسیده بود
دلیلی برای تیمم پیدا نمی کردم
#مولا