eitaa logo
شهدایی🥹🥹
740 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
15 فایل
اینجــا‌یہ‌نفر‌هسٺ‌ڪہ‌نزاره‌🥺 احسآس‌تنہایـے‌کني اینجــاحرف‌‌از‌‌رفاقتــہ❤️ #برادرشهید‌م بابک نوری کپی حلاله به شرط اینکه صلوات برای شهدا بفرستین شروع خادمی.1403/2/17 @MZmmmmz : آیدی مدیر ناشناسمون https://eitaa.com/joinchat/3223323503C7348c57498
مشاهده در ایتا
دانلود
اینم یه دونه رضایت دیگه خیلی خیلی خوشحالم☺️☺️😍😍😍
درمان و قطع دست سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی در بیمارستان مشهد ┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
💔 سنگ قبر⬆️⬆️ ✅آیا با کمی و یک شما بر مزار من و امثال من را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته ایم از یاد خواهی برد یا نه؟ ما گرخواهیم بود!! ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
دمدمای غروب یک مرد کُرد با زن و بچه‌اش مانده بودند وسط یه کوره راه، من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمی‌گشتیم به شهر، چشمش که به قیافه لرزان زن و بچه کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت طرف اونا، پرسید: کجا می‌روید؟ مرد کُرد گفت: کرمانشاه، علی پرسید: رانندگی بلدی؟ کُرد متعجب گفت: بله بلدم، علی دمِ گوشم گفت: سعید بریم عقب، مرد کُرد با زن و بچه‌اش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستان! باد و سرما می‌پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم، لجم گرفت و گفتم: آخه این آدم رو می‌شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟ اون هم مثل من می‌لرزید، اما توی تاریکی خنده‌اش را پنهان نکرد و گفت: آره می‌شناسمش، اینا دو، سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرمود به تمام کاخ نشین‌ها شرف دارن، تمام سختی‌های ما توی جبهه به خاطر ایناس. 🌷🌷 ┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
«با حسین برای شناسایی رفتیم. وقت نماز شد. اوّل، عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند. بعد به نگهبانی ایستاد و من به نماز. من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم. پس از نماز دیدم حسین می‌خندد. به من گفت:« می‌خواهی یقینت زیاد بشه؟»با تعجّب گفتم: «بله،اما تو از کجا فهمیدی؟» خندید و گفت: «چه‌قدر؟» گفتم: «زیاد.» ادامه داد: «گوشت رو بذار روی زمین و گوش کن.» من همان کار را کردم. شنیدم که زمین با من حرف می‌زد و من را نصیحت می‌کرد و می‌گفت: «مرتضی! نترس.عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست. من و تو هر دو عبد خداییم، اما در دو لباس و دو شکل. سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و...» زمین مدام برایم حرف می‌زد. سپس حسین گفت: «مرتضی! یقینت زیاد شد؟ راوی:شهید مرتضی بشارتی ‎‎‌┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
~🕊 ⚘رفته بود خوزستان ؛ جلسه تا ساعت یک نیمه شب طول کشیده بود. گفته بودند منزل ، هتل ... خوابیده بود؛ همانجا در فرمانداری ، با عمامه زیر سر و رو انداز عبا ... ⚘غذای زندانش نان و آب بود. به شوخی و تمسخر می گفتند : خوش مزه است ! گفت: اگه بیرون هم از اینا خورده باشی بله ، خوش مزه است. بعد ها شد رئیس دیوان عالی کشور ، اغلب روزها غذایش نان و ماست بود ! ⚘به قاضی دادگاه نامه زده بود که: شنیدم وقتی به مأموریت می‌روی ساک خود را به همراهت می‌دهی. این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی... قاضی رو توبیخ کرده بود. حساس بود، مخصوصاً به رفتار قضات! ♥️🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نام و نام خانوادگی: مصطفی صدر زاده با نام جهادی سیدابراهیم🌸 نام پدر : محمد محل تولد : شوشتر تاریخ ولادت: ۱۳۶۵/۶/۱۹ تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۸/۱ محل شهادت: حلب - سوریه مدت عمر: ۲۹ سال محل مزار : بهشت رضوان-شهریار-تهران
ابراهیم همیشه به دوستانش می‌گفت: قبل از اینکه آدم محتاج به شما رو بیاندازد و دستش را دراز کند. شما مشکلش را بر طرف کنید. او هر یک از رفقا که گرفتاری داشت، یا هر کسی را حدس می‌زد مشکل مالی داشته باشد کمک می‌کرد. آن هم مخفیانه، قبل از اینکه طرف مقابل حرفی بزند. بعد می‌گفت: من فعلاً احتیاجی ندارم. این را هم به شما قرض می‌دهم. هر وقت داشتی برگردان. این پول قرض‌الحسنه است. ابراهیم هیچ حسابی روی این پول‌ها نمی‌کرد. او در این کمک‌ها به آبروی افراد خیلی توجه می‌کرد. همیشه طوری برخورد می‌کرد که طرف مقابل شرمنده نشود. 📚』برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
🌷 ! 🌷در بین یکی از قطعاتی که برای یکی از سایت‌های هسته‌ای وارد کرده بودیم، یک اخلالگر خیلی کوچک، اما خیلی خطرناک مغناطیسی جاسازی شده بود. آقای رضایی نژاد را از این قضیه مطلع کردیم. کار داریوش به گونه‌ای بود که هیچ‌گاه مستقیما به سایت‌های هسته‌ای رفت و آمدی نداشت. آن روز که برای خنثی‌سازی اخلالگر مغناطیسی مجبور شد به سایت برود، اولین و آخرین بارش بود. ایشان خیلی خونسرد قطعه را بررسی کردند. به من نگاه کردند و گفتند: دکتر می‌بینی دارن با ما چه کار می‌کنن؟ گفتم: داریوش بذار تیم متخصص خنثی‌سازی بیان، یه وقت آسیب می‌بینی. داریوش لبخندی زد و گفت: دکتر! ما دیگه رفتنی هستیم. هیچ وقت داریوش را این‌قدر معنوی ندیده بودم. اصلاً شاید این بمب را برای این تعبیه کرده بودند که رضایی نژاد را شناسایی کنند. دو هفته بیشتر طول نکشید که داریوش را ترور کردند.... 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز دانشمند هسته‌ای داریوش رضایی نژاد 📚 کتاب "شهید علم"، دفتر دوم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شهدایی🥹🥹
🌷 #هر_روز_با_شهدا #رفتنی! 🌷در بین یکی از قطعاتی که برای یکی از سایت‌های هسته‌ای وارد کرده بودیم، ی
🌷 (۲ / ۱) !! 🌷آذر سال ۶۰ بود. عملیات مطلع الفجر به بیشتر اهداف خود دست یافت. بیشتر مناطق اشغال شده آزاد شده بود. ابراهیم مسؤل جبهه میانی عملیات بود. نیمه‌های شب با بی‌سیم تماس گرفتم و گفتم: داش ابرام چه خبرا!؟ گفت: بیشتر مناطق آزاد شده. اما دشمن روی یکی از تپه های مهم در منطقه انار شدیداً مقاومت می‌كند. گفتم: من با یک گردان نیروی کمکی دارم میام. شما هر طور می‌تونيد، تپه را آزاد کنید. هوا در حال روشن شدن بود. با نیروی کمکی به منطقه انار رسیدم. یکی از بچه‌ها جلو آمد و گفت:... 🌷گفت: حاجی، ابراهیم رو زدن! تیر خورده تو گردن ابراهیم! رنگ از چهره‌ام پریده بود. با عجله خودم را به سنگر امدادگر رساندم. تقریباً بی‌هوش بود. خون زیادی از گردنش رفته بود. اما گلوله به جای حساسی نخورده بود. پرسیدم: چطور ابراهیم را زدند؟ کمی مکث کرد و گفت: برای نحوه حمله به تپه به هیچ نتیجه‌ای نرسیدیم. همان موقع ابراهیم جلو رفت. رو به سوی دشمن با صدای بلند اذان صبح را گفت! با تعجب دیدیم صدای تیراندازی عراقی‌ها قطع شده. 🌷آخر اذان بود که گلوله‌ای شلیک شد و به گردن او اصابت کرد! از این حرکت بچه‌گانه او تعجب کردم. یعنی چرا این کار را کرد!؟ ساعتی بعد علت کار او را فهمیدم. زمانی که ١٨ نفر از نیروهای عراقی به سمت ما آمدند و خودشان را تسلیم کردند! یکی از آن‌ها فرمانده بود. او را بازجویی کردم. می‌گفت: ما همگی شیعه و از تیپ احتیاط بصره هستیم. بعد مکثی کرد و با حالت خاصی ادامه داد: به ما گفته بودند: ایرانی‌ها مجوس و آتش‌پرست هستند! گفته بودند: به خاطر اسلام به ایران حمله می‌كنيم. اما.... .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄