شهدایی🥹🥹
سلام عزیزان😊 بریم ادامه داستان زندگی شیرین من رو باهم ورق بزنیم☺️
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
❣
#شهید_خلبان_علی_اکبرقربان_شیرودی
#قسمت_دوم
با شروع جنگ⚔ ایران و عراق در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، به منطقه ٔکرمانشاه رفتم✊. وقتی که شنیدم👂 بنی صدر دستور داده پادگان تخلیه و انبار مهمات منهدم شود، از دستور سرپیچی کردم😤و به دو خلبانی که با من همفکر بودند گفتم:
ما میمانیم و با همین دو هلیکوپتری🚁 که در اختیار داریم مهمات 💣دشمن را میکوبیم و مسئولیت تمرد را میپذیریم.👊
در طول ۱۲ ساعت پرواز، من بهعنوان تنها موشکانداز🚀 پیشاپیش دو خلبان دیگر به قلب دشمن یورش بردم☺️.
بنی صدر دو هفته بعد به من ارتقای درجه🎖 داد،😒 اما من درجه تشویقی را نپذیرفتم😏 و تنها خواسته ام این بود که کارشکنیهایی 😡که بنی صدر میکرد و بیتفاوتی برخی از فرماندهان😠 را به حضرت امام خبر دهم.
#ادامه_دارد....
🌹
🌺
🌸
🌿🍃
🍃🌺🍃
💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
شهدایی🥹🥹
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ❣ #شهید_خلبان_علی_اکبرقربان_شیرودی #قسمت_دوم با شروع جنگ⚔ ایران و عراق در ۳۱ شهری
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
❣
در همان ایام به دستور فرماندهی هوانیروز چند درجه تشویقی گرفتم😒 و از ستوانیار سوم خلبان به درجهٔ سروانی ارتقا یافتم، اما طی نامهای به فرمانده هوانیروز کرمانشاه در ۹ مهر ۱۳۵۹ چنین نوشتم:
✍اینجانب خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه میباشم و تا کنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیهٔ جنگها شرکت نمودهام✌️، منظوری جز پیروزی اسلام نداشتهام و به دستور رهبر عزیزم به جنگ رفتهام✊؛ لذا تقاضا دارم درجهٔ تشویقیای که به اینجانب دادهاند، پس گرفته و مرا به درجهٔ ستوانیارسومی که بودهام، برگردانید.👌
#ادامه_دارد...
🌹
🌺
🌸
🌿🍃
🍃🌺🍃
💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
شهدایی🥹🥹
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ❣ در همان ایام به دستور فرماندهی هوانیروز چند درجه تشویقی گرفتم😒 و از ستوانیار سوم
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
❣
من پس از جریانات پیروزی✌️ انقلاب با پیشمرگان کرد مسلمان همکاری کردم😇 و سپس با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به سپاه غرب کشور پیوستم💪.
زمانی که جنگ⚔ کردستان آغاز شد من و چند تن دیگرازخلبانان وارد جنگ شدیم🔫 و من ساعتی⏱ ازجنگ فاصله نگرفتم وچنان جنگیدم که شهید دکتر چمران مرا ستاره ✨درخشان جنگ کردستان می نامید😌 و شهید تیمسار فلاحی نیز مرا ناجی غرب و فاتح گردنه ها و ارتفاعات آربابا ، بازی دراز ، میمک و دشت ذهاب وپایگاه ابوذر معرفی می کرد🙈 .
🍃پایان قسمت دوم
🌹
🌺
🌸
🌿🍃
🍃🌺🍃
💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷
#همسرشهید
شهید بینهایت صبور بود. وقتی بحثمان میشد من نمی توانستم خودم را کنترل کنم،😔
یکسره غر می زدم و با عصبانیت😠 میگفتم تو مقصری، تو باعث این اتفاق شدی. او اصلا حرفی نمی زد وقتی هم میدید من آرام نمی شوم میرفت سمت در چون می دانست طاقت دوری اش را ندارم.
آنقدر به همسرم وابسته بودم☺️ که واقعا دوست نداشتم لحظه ای از من دور باشد. حتی جلوی مسجد رفتنش را میگرفتم. او هم نقطه ضعفم را میدانست و از من دور میشد تا آرام شوم. روی پله جلوی در مینشست و میگفت هر وقت آرام شدی بگو من بیام داخل. اصلا داد زدن بلد نبود.👌
#شهیدرضاحاجی_زاده
┅┅✿🍃❀💜❀🍃✿┅┅
☀️طـــرح زیبــای دعــای همگـــانی
#فــرج دلهـــای عــاشق بہ امـامـ زمــان عج اللہ
بہ رسم هـرشبــ #دعـای فـرج مـولایمـان رافـرامـوش نکنـیم☀️
#به نیابت_از_جمیع_شهــ🌷ـــدا
اللخصوص
#شهیــ🌷ــد.بابڪ.نورے.هریس
🕊بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰن الرَحیم🕊
☀️الـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️
⊰•🪵🐾🪴•⊱
.
خوشا آنان ڪہزینب یارشان شد
صداقت در عمل گفتارشان شد..
بہ عباس اقتدا ڪردند و رفتند
علمدار حسین ســــردارشان شد/"
#شهید_بابک_نوری🤎
برادر شهیدم🥹🥹🥹
•♥🕊•
درڪوچهوخیابانسرتان
رابالانگیریدوباصدایبلند
درجلوینامحرمصحبتنڪنید.
سعیڪنیدسربهزیرباشید.
بانامحرمزیادوبیدلیلحرف نزنید،
ڪهحیاوعفتازدستمیرود.
|⇠#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
¦⇠#شهید_مدافع_حرم
یبندهخداییدخترکوچیکداشتدخترش مریضبود
بچهاشفلجبود💔
همهبهشگفتننبرشاونجا!
گفت:نه!میبرماونجاخودحضرت رقیه(س)شفاشمیده
دخترشوبردشدمشقحرمبیبی،
خادمهایحرممیگفتنهرروزبچهبهبغلمیومد زیارتبعدچندروزیهومیبیننداومدهامابچه باهاش نیست:)!
باباههشروعمیکنهبهدادزدن
دادمیزنهمیگه:
کیگفتهتوجوابمیدی:)...!💔
کیگفتهتوشفامیدی:)...!
منپاشدماومدمحرمتهمهگفتننبرشگفتمنه! رقیه(س)دخترموشفامیده:)...!💔
الانبلیطگرفتمامروزدارمبرمیگردم،آخهباچه روییبرگردم؟!💔
__
برگشتهتل
دیددخترشدارهدوراتاقمیدوهوگریهمیکنه
بچهایکهفلجبودههااا!!!
دخترهبهباباشمیگه:چرامنوولکردی رفتی؟!!
باباههمیگه:توچطورمیتونیراهبریعزیزبابا؟
دخترشمیگه:توکهرفتیتنهاشدمترسیدم
خیلیگریهکردمیهویهدخترکوچولواومد
گفت:چیشده؟
گفتم:بابامرفتهتنهاممیترسم
گفت:باباتالانمیادبیاتااونموقعباهمبازیکنیم
گفتم:منفلجمنمیتونم
گفت:عیبیندارهبیا
یهودیدممیتونمراهبرمباهمکلیبازیکردیم🥺😍
قبل اینکه تو بیای
گفت:باباتدارهمیادمندیگهمیرم
ولیبهباباتبگودیگهسرمدادنزنه🙂💔
کسیسربچهیتیمدادنمیزنه:)))!💔
#خاطرهشیرین
#یارقیهخاتون³¹⁵
↷