#نیایش صبحگاهی
خدایا به تو پناه میبرم از اینکـه در آراستن صورتم چنان مشغول شـوم که از اصلاح سیرتم باز بمانـم
خدایا سیرت را تو میبینی و صورت را دیگران ، شـــرم دارم از اینکه محبوب دیگـران باشم و منفور تو
پس خــدایا …
تو خوش صورت و خـوش سیـرتم کـن که اول محبوب تو باشم بعد دیگـران..🤲❤️
#حدیث_روزانهـ
#امیرالمؤمنین_علےعلیہالسلام میفرماید:
همه ی بدی ها؛
در مجالست با همنشينِ بد است..!✋🏻
10.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم...
#شهیدبابکنوری
#رفیقشهیدم♡
برادر شهیدم🥺🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنها جایی که با تمامِ وجود منو
آروم میکنه
آغوش ِ توعه...🥺
آغوشی پر از عشقُ مهربونی..💕
#خداےدِݪشڪستھھا
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
روزهای جمعه میگفت: امروز میخواهم
یک کار خیر برایت انجام دهم
هم برای شما، هم برای خدا!
وضو میگرفت و در آشپزخانه میرفت
هرچقدر میگفتم این کار را نکنید من ناراحت میشوم، باعث شرمندگیِ، گوش نمیکرد!
در را میبست و آشپزخانه را تمیز میکرد :)🤍
همسر#شهیدعلیصیادشیرازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
《♡》
همسر شهید:
از محبت پدر به فرزند مگر حس
قوی تری هم هست.سری آخری
که داشت میرفــت گفت میــــــرم
ولــــــی این سری از کوثــــــــــر هم
گذشتم..!
#شهید_محمودرضا_بیضایی🌿
‹﷽›
شهید جان را فروخت و در مقابل
آن بــهشت و رضای الهی را گرفت
که بالاترین دستاوردها است👌
#شهیدابراهیمهادی 🌱
شهدایی🥹🥹
‹﷽› شهید جان را فروخت و در مقابل آن بــهشت و رضای الهی را گرفت که بالاترین دستاوردها است👌 #شهیداب
~🪴~
شهید هادی در یک اردیبهشت سال ۱۳۳۶
به دنیا اومد و تحصیلات دوران دبستان
در مدرسه طالقانی و دبیرستان را در
مدارس ابوریحان و کریمخان گذراند.🚶♂
ابراهیم تونست در سال ۵۵ دیپلم ادبی
خودش رو دریافت کنه.🧑🎓 اون از همون
سالهای پایانی دوره دبیرستان، مطالعاتی
غیر از دروس تحصیلی خودشو هم شروع
کرد.📚 یکی از عواملی که در رشد شخصیتی
ابراهیم نقش به سزایی داشت، حضورش
در هیئت جوانان وحدت اسلامی شاگردی
در محضر بزرگانی همچون مرحوم علامه
محمدتقی جعفری بود.🙂💫
ابراهیم، در دوران پیروزی انقلاب اسلامی،
شجاعتهای زیادی از خودش نشان داد.
اون همزمان با تحصیل به کار در بازار
تهران مشغول بود و پس از انقلاب، در
سازمان های تربیت بدنی و سپس آموزش
پرورش مشغول به فعالیت شد.🥰
ابراهیم در تاریخ 22 بهمن سال 61 و در
سن 25 سالگی، بعد از یک زندگی پر از
فراز و نشیب،در عملیات والفجر مقدماتی
و در منطقه فکه، به درجه رفیع شهادت
نائل آمد.🥺
همونطور هم که خودش از خداوندمی
خواست، پیکر مطهرش در کربلای فکه
گمنام ماند.💔
#زندگینامه📜
شهدایی🥹🥹
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت ســـے و پـنـجــم (جــاســ
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت ســـے و شـشــم
(ڪـمـڪـم ڪـن)
چند لحظه طول ڪشید تا به خودم اومدم ...
- من هیچ ڪار اشتباهے نڪردم ... فقط محاسبات غلط رو درست ڪردم ...
- اگر هدف تون، تصحیح اشتباه بود مے تونستید به مسئول مربوطه یا سرپرست تیم بگید ...
خودم رو ڪنترل ڪردم و خیلے محڪم گفتم ...
- اگر یه نیروے خدماتے به شما بگه داده هاے دستگاه ها رو غلط محاسبه ڪردید ... چه واڪنشے نشون مے دید؟ ... مے خندید، مسخره اش مے ڪنید یا باورش مے ڪنید؟ ...
چند لحظه مڪث ڪردم ...
- مے تونید ڪل سیستم و اون داده ها رو بررسے ڪنید ...
- قطعا همین ڪار رو مے ڪنیم ... و اگر سر سوزنے اخلال یا مشڪل پیش اومده باشه ... تمام عواقبش متوجه شماست... و شک نڪنید جرم شما جاسوسے و خیانت به ڪشور محسوب میشه ... ڪه مطمئنم از عواقبش مطلع هستید ...
توی چشمم زل زد و تک تک این جملات رو گفت ... اونقدر محڪم و سرد ڪه حس ڪردم تمام وجودم یخ زده بود ... از اتاق رفت بیرون ... منم بے حس و حال، سرم رو روے میز گذاشتم...
- خدایا! من چه ڪار ڪردم؟ ... به من بگو ڪه اشتباه نڪردم ... ڪمڪم ڪن ... خدایا! ڪمڪم ڪن ...
نمی تونستم جلوے اشک هام رو بگیرم ... توے یه اتاق زندانے شده بودم ڪه پنجره اے به بیرون نداشت ... ساعتے به دیوار نبود ... ثانیه ها به اندازه یک عمر مے گذشت ... و اصلا نمے دونستم چقدر گذشته ...
به زحمت، زمان تقریبے نماز رو حدس زدم ... و ایستادم به نماز ... اللهم فک ڪل اسیر ...
ادامه دارد...
تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج #صلوات
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت ســـے و شـشــم (ڪـمـڪـم ڪـ
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت ســـے وهـفـتــم
(نــور خــورشـیــد)
سه روز توے بازداشت بودم ... بدون اینڪه اجازه تماس با بیرون یا حرف زدن با ڪسے رو داشته باشم ... مرتب افرادے براے بازجویے سراغ من مے اومدن ... واقعا لحظات سختے بود ...
روز چهارم دوباره رئیس حفاظت شرڪت برگشت ... وسایلم رو توے یه پاڪت بهم تحویل داد ...
- شما آزادید خانم ڪوتزینگه ... ولے واقعا شانس آوردید ... حتے هر اختلال قبلے اے مے تونست به پاے شما حساب بشه....
- و اگر اون محاسبات و برنامه ها وارد سیستم مے شد ممڪن بود عواقب جبران ناپذیرے داشته باشه ...
وسایلم رو برداشتم و اومدم بیرون ... زیاد دور نشده بودم ڪه حس ڪردم پاهام دیگه حرڪت نمے ڪنه ... باورم نمے شد دوباره داشتم نور خورشید رو مے دیدم ... این سه روز به اندازه سه قرن، وحشت و ترس رو تحمل ڪرده بودم ... تازه مے فهمیدم وقتے مے گفتن ... در جهنم هر ثانیه اش به اندازه یه قرن عذاب آوره ...
همون جا ڪنار خیابون نشستم ... پاهام حرڪت نمے ڪرد ... نمے دونم چه مدت گذشت ... هنوز تمام بدنم مے لرزید ...
برگشتم خونه ... مادرم تا در رو باز ڪرد خودم رو پرت ڪردم توے بغلش ... اشک امانم نمے داد ... اون هم من رو بغل ڪرده بود و دلدارے مے داد ...
شب نشده بود ڪه دوباره سر و ڪله همون مرد پیدا شد ... اومد داخل و روے مبل نشست ... پدرم با عصبانیت بهش نگاه مے ڪرد ...
- این بار دیگه از جون دخترم چے مے خواید؟ ...
هنوز نمے تونست درست بایسته ... حتے به ڪمک عصا پاهاش مے لرزید ... همون طور ڪه ایستاده بود و سعے داشت محڪم جلوه ڪنه، بلند گفت ...
- از خونه من برید بیرون آقا ...
ادامه دارد...
تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج #صلوات
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄