فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی وقتا یه حسین کم داری❤️🩹🥲
#شبهای_دلتنگی
حسین حسین حسین😭😭🥹
https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#قدرت_الله_رحمانی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
🌱فرازے از وصیتنامہ:
شهادت چیزی نیست که مفت بدست بیاید، بنده خدا بودن میخواهد نه بنده هوا و هوس.
🌷شهید #کریم_رئیسی
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
همیشه میگفت:
صد رکعت نماز بخون، صد تا کار خوب انجام بده؛
ولی کسی نتونه باهات حرف بزنه و اخلاق نداشته باشی به هیچ دردی نمیخوره. مومن باید شاد باشه.
#شهیدمحمدهادیامینی🌹
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
•~﷽~•
پدر شهیده:
رعــایـت عــفــاف و حـــجـــــاب یـــکـــی
از ویــــــژگــــــی بــــــارز فــــــائــــزه بـــــود
ایــــشــان بـــا حــفــظ حــــجــــاب بـــــــه
دنــــبـــال تــــبــــلـــیـــغ ایــــن امــــــــر در
مــحیــطهــای پــیـــرامــونــی و تــاثــیــر
برای هم نسلهای خود بود..(:😉"
#شهیده_فائزه_رحیمی🌱
شهدایی🥹🥹
•~﷽~• پدر شهیده: رعــایـت عــفــاف و حـــجـــــاب یـــکـــی از ویــــــژگــــــی بــــــارز فـــــ
--🕊--
••••[شــــــهـــــــادتــــــــش را از
شهید آرمان گرفت🌹]••••
مادر شهید:
یه خـــانـــمی اومـــد كـــنــارم نـــشـــســــت
گــفــت شــهــــیــــده فــائــزه رحــیـمــی ۴۰
روز قـــبــــل از شــــهــادتـــش اومـــد ســـر
قـبـــر شـهـــیــــد آرمـان اونـــقــــدر گــریــــه
میکرد که مــا نــمیتونـستیم بــلــنــــدش کـنــیــم•••🥲بــهـش گــفـتم مــشــكـــلی
داری!؟گـفت تا نگیرم بـلــنــد نــمــیـشـــم
گـــفــتـــم چــی گــفـت شــهـادت🖇🕊
گـــفــتــم جـوونـی مــگ چـــنــدســــالــتـه؟
گـــفـــت ۲۰ســـالـمـــه و دیــــر شـــــده😢
گفــت چــلــه زیــارت عــاشــورا شـــهـــیـــد
صفری بـرداشــتـــم اومـــدم از شــــهـــیـــد
آرمــان بــرات شــهــادت بــگــیــرم و شــــد
آنچـه خواست و ما جامــونــدیـــم..(:🥺
#شهیده_فائزه_رحیمی🌸
هیچ گاه ندیدیم که احمد در کوچه و خیابان چیزی بخورد. می ترسید کسی که ندارد و مشکل مالی دارد، ببیند و ناراحت شود. احمد آقا هر چه پول تو جیبی از پدرش میگرفت یا هر چه که کار کرده بود را خرج دیگران می کرد. به خصوص کسانی که میدانست مشکل مالی دارند.
#شهید_احمد_علی_نیری
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#شهیدی_که_از_محل_قبر_خودش_خبر_داد!
🌷 يكى اومد نشست بغل دستم، گفت: آقا يه خاطره برات تعريف كنم؟ گفتم: بفرماييد! يه عكسى به من نشون داد، يه پسر مثلاً ١٩، ٢٠ ساله اى بود، گفت: اين اسمش «عبدالمطلب اكبرى» است، اين بنده خدا زمان جنگ مكانيك بود، در ضمن كر و لال هم بود، يه پسرعموش هم به نام «غلام رضا اكبرى» شهيد شده بود. غلام رضا كه شهيد شد، عبدالمطلب اومد بغل دست قبر غلام رضا نشست، بعد هِى با اون زبون كر و لالى خودش، با ما حرف مى زد، ما هم مى گفتيم: چى مى گى بابا؟! محلش نمى ذاشتيم، مى گفت: عبدالمطلب هر چى سر و صدا كرد، هيچ كس محلش نذاشت ...
🌷 گفت: ديد ما نمى فهميم، بغل دست قبر اين شهيد با انگشتش يه دونه چارچوب قبر كشيد، روش نوشت: شهيد عبدالمطلب اكبرى. بعد به ما نگاه كرد و گفت: نگاه كنيد! خنديد، ما هم خنديديم. گفتيم شوخيش گرفته. مى گفت: ديد همه ما داريم مى خنديم، طفلك هيچى نگفت، سرش رو انداخت پائين، يه نگاهى به سنگ قبر كرد، با دست، پاكش كرد، فرداش هم رفت جبهه. ١٠ روز بعد جنازه اش رو آوردند، دقيقاً تو همون جايى كه با انگشت كشيده بود، خاكش كردند.
🌷وصيت نامه اش خيلى كوتاه بود،
اين جورى نوشته بود:
«بسم الله الرحمن الرحيم
يك عمر هرچى گفتم به من مى خنديدند. يك عمر هر چى مى خواستم به مردم محبت كنم، فكر كردند من آدم نيستم. مسخره ام كردند. يك عمر هرچى جدى گفتم، شوخى گرفتند. يك عمر كسى رو نداشتم باهاش حرف بزنم. خيلى تنها بودم. يك عمر براى خودم مى چرخيدم. يك عمر ...
اما مردم! حالا كه ما رفتيم، بدونيد هر روز با آقام حرف مى زدم و آقا بهم مى گفت: تو شهيد مى شى. جاى قبرم رو هم بهم نشون داد، اين رو هم گفتم، اما باور نكرديد!»
راوی: حجت الاسلام انجوى نژاد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
🌷 خاطرات همت:
🌿 حاجی داشت حرف میزد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی میکرد.
هنوز قاشق اول را نخورده، رو به عبادیان کرد و پرسید: عبادی! بچه ها شام چی داشتن؟
گفت: همینو
-واقعا؟جون حاجی؟
نگاهش را دزدید و گفت: ماهی رو فردا ظهر میدیم
حاجی قاشق را برگرداند
بخدا فردا بهشون میدیم
حاجی همین طور که کنار میکشید گفت:
به خدا منم فردا ظهر می خورم!
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄