eitaa logo
شهدایی🥹🥹
739 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
15 فایل
اینجــا‌یہ‌نفر‌هسٺ‌ڪہ‌نزاره‌🥺 احسآس‌تنہایـے‌کني اینجــاحرف‌‌از‌‌رفاقتــہ❤️ #برادرشهید‌م بابک نوری کپی حلاله به شرط اینکه صلوات برای شهدا بفرستین شروع خادمی.1403/2/17 @MZmmmmz : آیدی مدیر ناشناسمون https://eitaa.com/joinchat/3223323503C7348c57498
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐حبیبی یا حسین💐 صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام . از دور به نیابت از؛ شهــــ🕊🌷ـــــدا 🌹ـــد‌‌.علی اکبر قربان شیرودی عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن. https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
• سیاهی گناه چهره‌ام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده، حرکت جوهره ی اصلی انسان است و گناه زنجیر، من سکون را دوست ندارم. عادت به سکون بلای بزرگ پیروان حق است، سکونم مرا بیچاره کرده... در این حرکت عالم به سمت معبود حقیقی، دست و پایم را اسیر خود کرده، انسان کر می‌شود، کور می‌شود، نفهم می‌شود، گنگ می‌شود و باز هم زندگی می‌کند... بعد از مدتی مست می‌شود و عادت می‌کند به مستی و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم. درد را انسانِ بی هوش نمی‌کشد، انسانِ خواب نمی‌فهمد، درد را انسان با هوش و بیدار میفهمد... |وصیتنامه عرفانی | ┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
• تَه خَلاف بود، کارای غَلَطِ و خلافش زیاد بود، حتی روی سینه اش عکس رضاشاه رو خالکوبی کرده بود... +یه بار بهش گفتن: از خمینی اعلام برائت کن، _گفت: تو مرام من نیست با اولاد پیغمبر دربیفتم... قبول نکرد، توسط پهلوی اعدام شد! عاقبتش به خیر شد، شد حُرِّ انقلاب اسلامی... ┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
داداش می گفت: وقتی انتظار نداشته باشی ناراحت هم نمی شی❗️ برادر شهیدم🥹🥹😭 https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
•[🌹🌱]• ڪسـانی ڪہ بـــــرای هـدایت دیـگـــران تــلاش مـی ڪنـنـد؛ بہ جای مردن، شهید می شوند... برادر شهیدم 🥹🥹😭 https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
خب خب بریم سراغ زندگینامه. من برادر شهیدم🥹😭 روزتون شهدایی بسم الله👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت اول...シ︎ اذری زبان است و فارسی حرف زدن کمی برایش سخت است. روی هر کلمه مکث میکند. همه اینها لهجه اش را شیرین کرده است. من میگویم: مادر، هرچی رو که مربوط به بابک میشه را برام بگید. قراره از به دنیا اومدن تا شهید شدنش را بنویسم. سری تکان میدهد. ضبط کننده گوشی ام را روشن میکنم. و رو به مادر میگویم: خوب، مادر شروع کنیم. مادر رو به دخترش الهام می پرسد: نه دییم¹؟ دختر جواب می دهد: هرنه اورگین ایستیر ده دا². انگار مادر نمی داند دقیقا دلش میخواهد از چه بگوید؛ که باز هم سکوت می شود. چشم میچرخانم توی خانه،و منتظرم صحبت ها شروع شود. افتاب از لای پرده ی کنار رفته افتاده رو دیوار. _ بابک، خیلی مهربون بود. از کلاس اول، درس خون بود. هیچ وقت دعوا نکرد. هیچ وقت به من و پدرش بی احترامی نکرد..... میگویم: مادر، تا دیروز می اومدن برای مصاحبه، چند تا سوال مشخص میکردن و جواب های اماده میگرفتند. انا حالا فرق داره. قراره با گفته های شما و نوشتن من، همه بابک رو بشناسن. با کار ها و رفتار هاش، خودشون پی ببرند این پسر چقدر مهربون بوده است. سری تکان می دهد. صحبت ها خوب پیش نمیرود. حرف زدن با کسی که نیم ساعت از آشنایی با او نمیگذرد، سخت است؛ چه برسد به خاطره گفتن برای او. دوست ندارم با سوال کردن درباره پسرش اذیتش کنم. مادرش میگوید........ ___ ¹_چی بگم؟ ²_هرچی دلت میخواد بگو. https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
شهدایی🥹🥹
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت اول...シ︎ اذری زبان است و فارسی حرف ز
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت دوم...シ︎ گاهی وقت ها آن قدر برای کاری هیجان دارم که همان هیجان ذمیشود اضطراب، و مجبورم میکند بر خلاف میلم بخواهم دیر تر برسم سر وقت آن کار؛ یا آرزو کنم زمان پا شل کند تا شاید آرام شوم. حالا من دقیقا توی همان گاهی وقت ها هستم. برای آرام شدنم، حواسم راهی پرت این ور و ان ور میکنم؛ می اندازمش زیر ماشین های توی جاده ؛ روی گاری آلبالو اخته فروش کنار خیابان ؛ پیش پای عابر های منتظر عبور؛ وسط نثش و نگار تابلویی که واضح و روشن میگوید(به شهر رشت خوش آمدید)؛ این یعنی رسیده ام به شهر و دیار شهید مدافع حرم بابک نوری آسمان یک دست ابی ست. از ابر های سفید خبری نیس. شهریور هنوز گرمای مرداد را بنه خود دارد. یکبار دیگر حرف هایم را مرور میکنم؛ از طرز سلام علیک کردن تا خداحافظی. انگار همین امروز صبح از جنگل وارد شهر شده ام و سال های سال بوده که با کسی معاشرت نداشته ام. تا این حد ارتباط بر قرار کردن برایم سخت است، و کلمه عا از ذهنم فراری شده اند!! راننده میگوید........ https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
شهدایی🥹🥹
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت دوم...シ︎ گاهی وقت ها آن قدر برای کار
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت سوم...シ︎ راننده میگوید: میدون فرزانه پیاده میشید خانم؟! پیاده می شوم؛ می پرسم که «تا میدان امام حسین میشود پیاده رفت؟!» پیر مرد دست لرزانش را تا کنار گوشش میبرد و میگوید: اووووو. دختر جان میدونی چقدر راهه؟! پیرمرد سعی میکند صاف بایستد اما شانه خمیدگی خو کرده اند. با دستان لرزانش تو هوا کروکی میگشد. کف سرش را محکم میخاراند و میگوید: ماشین بیشنش¹، زای پیاده نوشو¹. باید بروم ان سمت میدان سوار ماشین شوم. اما تاکسی جلوی پایم ترمز میکند. و رانندن میگوید: میدان امام حسین؟! امروز همه دست به دست هک دادن اند تا من زودتر به مقصد برسم.... حالا همین چند دقیقه رفتن به آن طرف خیابان از دستم رفته! زیر لب ملتمسانه از خدا کمک میخواهم.. وقتی اقا مرتضی سرهنگی از پدر شهید حرف میزد معلوم بود که پدر شهید چقدر سخت گیر است؛ اینکه خیلی ها پیشنهاد نوشتن زندگی نامه پسرش را داده اند و قبول نکرده. این که برایش مهم است قلمی که قرار است از بابک بنویسد در دستان چه کسی است...... https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a