یك روز پسربچه اي آمد و گفت: با آقا كار دارم. گفتم: براي چي؟ گفت: مي خواهم از آقا براي گرفتن مشروب حكم بگيرم. گفتم: بيا برويم پيش آقا، از ايشان سئوال كن. آمد و آقا پرسيد: آقاپسر! مشروب كجاست؟ گفت: خانه ما. آقا پرسيد: خانه شما مشروب چه كار مي كند؟ گفت: پدرم گرفته. پرسيد: كجا گذاشته؟ گفت: گذاشته توي يخچال، شب مي خورد. آقا پرسيد: مگر تو فضولي؟ او بين خودش و خداي خودش يك گناهي را انجام مي دهد. مگر تو فضولي؟ و به من گفت: اين را مي بري 25 ضربه شلاق مي زني. شلاق را كه زدند، او را آوردند. آقا گفت: اين تعزير فضولي تو بود. پدرت بين خود و خدايش گناهي را مرتكب شود. اگر از خانه آمد بيرون و بدمستي كرد، آن هم شلاق دارد، ولي اگر نيامد، به تو ربطي ندارد كه از داخل خانه كسي رازش را بيرون بياوري و آشكار كني. شنيديم كه پسرك اين مطلب را به پدرش گفته و او به كلي مشروب را كنار گذاشته است.
راوی:حمید منبع جود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_محراب_آیت_الله_سید_اسدالله_مدنی
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄
وَ تَجْعَلَنِى بِقَِسْمِكَ رَاضِياً قانِعاً..
میشود آمدنت قسمت زندگانیِ ما باشد؟!
#امام_زمان🤍🍃
11.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
- من میتوانستم گناه کنم . . !
• خاطرهای از شهید احمد علی نیرے
"#برشیازکتابعارفانه"
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
بۍسَۅادۍراگُفتَند:
؏ِـشقچَندحَرفدارَد؟
بۍسَۅادگُفت:چھـٰارحَرف!
هَمِہخَندیدَنـد،
بۍسَۅادبـٰاخۅدمیگُفت:
مَگَرمَھدۍچَندحَرفدارد؟!
#اللهمعجللولیڪالفرج🤍
15.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سلام_امام_زمانم
لِذَتوُصلنَدانَد
مَگَرآنسُوختِهای
کِهپَساَزدوریبِسیار،
بهیاریبِرسَد!...💔
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرج
بعدازشھادتآقامحسن؛دیدمعلیهمشمیوفته
میخواستمببرمشدڪتر…
شبمحسناومدتوخوابـمبھمگفت
خانم،علیچیزیشنیست..
منومیبینہمیخوادبغلمڪنهنمیتونہ!😔
بہنقلازهمسرشھید؛
#خاطره_شهید🌿
20.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرچہدرخاطرمنبود..
فراموشمشد..
جزخیالتو..♥️
ڪہهرگزنرودازیادم ...🌿
#شهیدبابــک
#شهیدمصطفی
برادرشهیدم🥹🥹🥹
🍂
🔸یک شب ماه رمضان ما به زورخانهای در کرج رفتیم.
آن شب را فراموش نمیکنم ابراهیم شعر میخواند ، دعا میخواند و ورزش میکرد. مدتی طولانی بود که ابراهیم در کنار گود مشغول شنای زورخانهای بود.
چند سری بچههای داخل گود عوض شدند اما ابراهیم همچنان مشغول شنا بود اصلاً به کسی توجه نمیکرد.
پیرمردی که در بالای سکو نشسته بود و به ورزش بچهها نگاه میکرد پیش من آمد ابراهیم را نشان داد و با ناراحتی گفت: آقا این جوان کیه؟!
با تعجب گفتم: چطور مگه؟!
پیرمرد گفت: من که وارد شدم ایشان داشت ورزش میکرد و شنا میرفت من با تسبیح شنا رفتنش را شمردم تا الان هفت دور تسبیح رفته یعنی هفتصد تا شنا!!!
تو رو خدا بیارش بالا الان حالش به هم میخوره!
وقتی ورزش تمام شد ابراهیم اصلاً احساس خستگی نمیکرد انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته.
🔸البته ابراهیم این کارها را برای قوی شدن انجام میداد همیشه میگفت: برای خدمت به خدا و بندگانش باید بدنی قوی داشته باشیم. مرتب دعا میکرد: «که خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن»🌱
#امام_رضا
#بدعت
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#از_کودکی_شهید_زندگی_کرد....
🌷روستای ما یک مدرسه بیشتر نداشت و آن هم دبستان بود. یک روز که عبدالحسین از مدرسه آمد، بیمقدمه گفت: از فردا اجازه بدین دیگه مدرسه نرم. من و باباش با چشمهای گرد شده به هم نگاه کردیم. باباش گفت: تو که مدرسه رو دوست داشتی، برای چی نمیخوای بری؟ آمد چیزی بگوید، بغض گلویش را گرفت. همانطور بغضکرده گفت: بابا از فردا برات کشاورزی میکنم، خاکشوری میکنم، هر کاری بگی میکنم، ولی دیگه مدرسه نمیرم. این را گفت و زد زیر گریه. هرچه اصرار کردیم چیزی نگفت. فکر کردیم شاید خجالت میکشد. دستش را گرفتم و بردمش توی اتاق دیگر. با گریه گفت: ننه اون مدرسه دیگه نجس شده! تعجب کردم. پرسیدم: چرا پسرم؟ اسم معلمش را با غیظ آورد و گفت: روم به دیوار، دور از شما، دیروز این پدرسوخته رو با یک دختری دیدم، داشت.... شرم و حیا نگذاشت حرفش را ادامه بدهد. فقط صدای گریهاش بلندتر شد و باز گفت: اون مدرسه نجس شده، من دیگه نمیرم. آن دبستان تنها یک معلم داشت. او هم طاغوتی بود.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار حاج عبدالحسین برونسی (فرمانده تیپ جواد الائمه علیه السلام)
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄