#پیکنیک_در_جبهه!!
🌷پیش از عملیات فتحالمبین با شهید معمارزاده به جبهه اعزام شدیم. در فرودگاه دزفول که از هواپیما پیاده شدیم، دیدم لحاف و متکا در وسایلش دیده میشود. پرسیدم: «برادر اینا چیه همراهت آوردی؟» با خوشرویی گفت:...
🌷با خوشرویی گفت: «وقت بیرون اومدن از خونه در جواب سئوال مادرم که پرسید: کجا میری؟ گفتم: دارم میرم پیکنیک. این لحاف و متکا رو نشون دادم تا مادرم باور کنه. اگر این نبود که مادرجونم نمیگذاشت من جبهه بیام.» اسم کوچک این شهید در شناسنامه سیامک است اما او دوست داشت که در جبهه «حسین» او را صدا کنند.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سیامک (حسین) معمارزاده
راوی: رزمنده دلاور مجتبی صومی از رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع)
منبع: سایت ایسنا
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✍️شخصي آمد به نزد پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله)شكايت از فقر و نداري كرد
حضرت فرمود: مگر نماز نميخواني عرض كرد من پنج وقت نماز را به شما اقتدا ميكنم،
حضرت فرمود: مگر روزه نميگيري
عرض كرد سه ماه روزه ميگيرم.
آن حضرت فرمود امر خدا را نهي و نهي خدا را امر ميكني يا به كدام معصيت گرفتاري
عرض كرد يا رسول الله حاشا و كلّا كه من خلاف فرمودهي خدا را بكنم حضرت متفكرانه سر به جيب حيرت فرو برد ناگاه جبرئيل نازل شد
عرض كرد يا رسول الله حق تعالي ترا سلام ميرساند و ميفرمايد در همسايگي اين شخص باغيست و در آن باغ گنجشكي آشيانه دارد و در آشيانه او استخوان شخص بينمازي ميباشد به شومي آن استخوان از خانهي اين شخص بركت برداشته شده است و او را فقر گرفته است.
حضرت به او فرمود برو آن استخوان را از آنجا بردار، بينداز دور. به فرمودهي آن حضرت عمل كرد بعد از آن توانگر شد.
📚مکیال المکارم
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
8.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥حجتالاسلام حسین انصاریان | سه حقیقت محبوب حضرت زهرا سلاماللهعلیها
صدیقه کبری میفرماید سه چیز از کل دنیای شما محبوب من قرار داده شده...
#پادکست
@Menbaraali
💠 خاطرهای زیبا از زبان مرحوم حجتالاسلام سیدعلی اکبر ابوترابی
✍در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود.
ما در آنجا اذان میگفتیم،
اما به گونهای که دشمن نفهمد.
روزی جوان هفده ساله ضعیف و نحیفی،
موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت.
ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟
اذان میگویی؟
بیا جلو»!
یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف،
زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید،
پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟
من اذان گفتم نه او».
آن بعثی گفت: «او اذان گفت».
برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه میکنی.
من اذان گفتم».
مأمور بعثی گفت: «خفه شو!
بنشین فلان فلان شده!
او اذان گفت، نه تو».
برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن.
مأمور بعثی فرار کرد.
وقتی مأمور عراقی رفت،
او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی،
الان دیگر پای من گیر است».
به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند.
زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره ۱ و ۲) زیر زمین بود،
آنقدر گرم بود که گویا آتش میبارید.
آن مأمور بعثی،
گاهی وقتها آب میپاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود.
روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.
ایشان میگفت: «میدیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه میشوم.
نان را فقط مزه مزه میكردم که شیرهاش را بمکم.
آن مأمور هم هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند،
آب میآورد،
ولی میریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد».
میگفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم،
گفتم: یا فاطمه زهرا !
امروز افتخار میكنم که مثل فرزندت آقا حسین بن علی اینجا تشنهکام به شهادت برسم».
سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یا زهرا !
افتخار میکنم،
این شهادت همراه با تشنهکامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت،
این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن.
دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم،
تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم،
دیدم که زبانم در دهانم تکان نمیخورد و دهانم خشک شده است.
در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره،
همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب میآورد و میریخت روی زمین.
از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آوردهام.
اعتنایی نکردم،
دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید: بیا آب آوردهام.
مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که آب را از دستش بگیرم.
عراقیها هیچ وقت به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) قسم نمیخوردند،
تا نام مبارکت حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) را برد،
طاقت نیاوردم.
سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید: «بیا آب را ببر !
این دفعه با دفعات قبل فرق میکند».
همینطور که روی زمین بودم،
سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم،
لیوان دوم و سوم را هم آورد.
یک مقدار حال آمدم،
بلند شدم،
او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن !
گفتم: تا نگویی جریان چی هست،
حلالت نمیکنم.
گفت: دیشب، نیمهشب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا (سلام الله علیها) دختر رسول الله (ص) شرمنده کردی،
الان حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در عالم خواب زیارت کردم.
ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آوردهای را به دست بیاور
وگر نه همه شما را نفرین خواهم کرد...
📚حماسههای ناگفته (به روايت علی اكبر ابوترابی)،
عبد المجيد رحمانيان، انتشارات پيام آزادگان،
چاپ اول : ۱۳۸۸،صفحات ۱۲۵-۱۲۷
الهی به حق فاطمه ی زهرا عاقبت همه ی ما رو ختم به خیر کن. الهی 🤲
🌹قال الامام العسکری (علیه السلام)🌹:
🍁 نحن حجج الله علی خلقه، و جدتنا فاطمة حجة علینا؛🍁
🌹امام حسن عسکری (علیه السلام)فرمودند:🌹
🍁 ما حجت های خداوندی بر بندگان هستیم و جده ما حضرت فاطمه زهرا، حجت بر ماست. 🍁
📗تفسیر اطیب البیان ج 13 - ص 225
کانال #شهید_ابراهیم_هادی
🌺 @dhuchcjshahidebrahimhadi
#دلانه💔
چـه القـاب قشنگےست
فـدآیۍ اهـݪبیت
شهیـد...✨🍃
میشود روزے قسمت ماهم بشود؟!
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹 شهید احمد علی نیری:
چهل روز گناه نکنید مطمعن باشید
چشم و گوش شما باز خواهد شد
🌹🍃🌹🍃
بعضیها مثل گلاند ...
کنارشان که مینشینی، حتی اگر حرف نزنند
یا نگاهشان نکنی در قلبت مینشینند و
ناخودآگاه لبخند بر لبت میآید.
وقتی از کنارشان میروی، تو هم
بوے خوب آنها را میدهی ...🍃
#رفیقشھیدِمَن ♥️
.
•
🖤 لوح | شهید همیشه زنده
🔺 بازنشر بخشی از پیام رهبر انقلاب بمناسبت سالگرد شهادت جانباز عزیز، علی خوشلفظ
☑️ @Khamenei_ir
12.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | رهبرانقلاب در پاسخ به شهیدخوشلفظ که گفت «دعا کنیدشهید شوم»: شما بعد از ۱۲۰سال که از دنیا رفتید،قطعا شهید هستید.
🗓 بازنشر دیدار خانواده خوش لفظ بارهبرانقلاب به مناسبت سالگرد شهادت
☑️ @Khamenei_ir
یاد شهید ابراهیم هادی وتمامشهدابخیرمیگفتند
کھبہفڪرمثلشھدامردننباشید
بہفڪرمثلشھدازندگۍکردنباشید!(:✌️🏿🌱
شب یلدایم اگر باتو سپر شد یلداست
یا اگر این شب من باتو سحر شد یلداست
ما که عمری زده ایم دم زِ فراق تو، اگر..
بعد از این شام سیه خَتمِ سفر شد یلداست
ما که خود چله نشین تو شدیم آقاجان
این شب چله اگر از تو خبر شد یلداست
شب نشینی و کنار دِگران خوب اما..
با تو و عشق تو گر جمله به سر شد یلداست
ای خدایِ کرم و جود و محبت مهدی(عج)
از کرم، بر من اگر از تو نظر شد یلداست
همچنان آل علی در خطر تهدیدند
آن دمی که زِ شما دفع خطر شد یلداست
چون شهیدان تو ای شَهدِ شهادت نوشان..
سینه ام گر به دفاع از تو سپر شد یلداست
حرف آخر،اگر این چشم من ای صاحب اشک..
امشبی بَهرِ غَمِ جَدّ تو تَر شد یلداست.
💐اللهم عجل لولیک الفرج