Diary
یکی از بچه های دانشکدمون از ارتفاع افتاده زمین و الان توی کماست ، ممنون میشم اگه براش دعا کنید((:
نموند دختر قشنگمون . . .
الان دیگه میشه براش حمد و سوره بخونید؟
خوابگاه یه جامعه خیلی کوچیکه ؛ من از اتاقش برمیگشتم درحالی که داشتم گریه میکردم درحالی که هم اتاقیش تو بغلم گریه کرده بود ، یه دختر دیگه دستش یه جعبه شیرینی بود ، دختر دیگه داشت با گوشی حرف میزد و میخندید یکی دیگه درگیر کارای فرداش بود . بچه ها زندگی همینه .
نه تنها هم اتاقیام آهنگای مزخرف گوش میدن بلکه از سلیقه موسیقی من اصلا خوششون نمیاد😭😭
هدایت شده از اِرمیا و عروسک هایش .
پریِ آبی .
عاشق صدف ها و رنگ آبیه ، همیشه لباس آبی میپوشه و میره کنار دریا صدف جمع میکنه و باهاشون گردنبند میسازه یا به صدای دریایِ صدف ها گوش میده .
بلدیم چجوری خوش باشیم ولی یچیزی هست که داره نمیزاره انگار نمیخواد بخندیم . میشه بازم جلوش ایستاد و خوش بود ولی انگار هممون وا دادیم . زندگی یهو جدی شد ما هم ولش کردیم .
کل زندگیمو گذاشتم روی یه "اگه" و اگه این "اگه" نشه واقعا نمی دونم چی میشه ، امیدوارم هیچ وقت نفهمم .