🌹🌹🌹 #آخرین_عملیات
💠عراقی ها داشتند کنار جنازه پاکش می رقصیدند
🔸خیلی با هم دوست بودیم.
گفتند:" چون توی #عملیات احتمال داره برای یکی از شما اتفاقی بیوفته، صلاح نیست با هم باشید. چون دیگه نمی تونید بجنگید."😢
🔹قبول کردیم✅. او به گردان #یونس (ع) رفت و من هم در گردان #امام_حسین(ع) ماندم.چند روز به عملیات مانده بود، که برای #وداع آخر سراغ من آمد.
🔸اما من در گردان نبودم. ندیدمش.😔
برایم پیغام گذاشته بود که📜 " این عملیات #آخر منه."
🔹به سراغش رفتم. گفتند #جلو رفته است.
به منطقه رفتیم. سراغش را گرفتم. گفتند برای #عملیات رفتند.😔
🔸بعد از عملیات به تعاون رفتیم. یک فیلم📹 از تلوزیون📺 عراق گرفته بودند.
گفتند بیاید ببینید، شاید بتوانید بچه های #گردان را شناسایی کنید تا به خانواده هاشان خبر دهیم🔊.
🔹#حسن را آنجا دیدم؛ کنار آب اروند🌊. خیلی آرام روی خاک افتاده بود.😭
#عراقی_ها داشتند کنار جنازه پاکش 🕊می رقصیدند.
🔸پس از چند سال، بچه ها جنازه اش را در #تفحص پیدا کردند. #سر نداشت.😭
فقط یک مشت #استخوان بود.
بعثی ها دور پیکرش رقصیده بودن و .. #سرش را...😭😭
اللهم رزقنا شهادة فی سبیلک تحت رایة ولیک الحجةبن الحسن العسکری
@didebanehoshyar
@didebanehoshyar
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
#خاطرات_شهدا
💠مجهول الهویه
🌷منظره دلخراشی بود😣. تمام اورژانس🚑 را خون فراگرفت. بیشتر مجروحان ١٧ و ١٨ سال سن داشتند و #خونریزی آنها شدید بود. یکی از مجروحان حدود ١٦ سال سن داشت و⚡️ ترکش به #سرش خورده و باندی که در خط، امدادگران دور سرش بسته بودند غرق خون شده و از شدت خونریزی، #نفسش به شماره افتاده بود.
🌷....قبل از اینکه به #اتاق_عمل ببرند به اتاق رادیولوژی بردند تا از سرش عکس بگیرند اما وقتی او را به داخل اورژانس آوردند 💥ناگهان نفسش قطع📛 شد. یکی از خواهران سریع برای او لوله گذاشت و شروع به نفس دادن به او کرد....
🌷همه بالای سر او #جمع شده بودیم. هر کسی هر کاری از دستش برمی آمد برای او انجام می داد ⚡️ولی تلاش ها بی نتیجه بود و نفس او دیگر برنگشت😔. خواستیم اسمش را در لیست #شهدا ثبت کنیم اما هیچ نشانی نداشت روی سینه اش نوشتند « #مجهولالهویه» و این خیلی غم انگیز بود😭.
راوى: #رقيه_شكوهى از پرستاران دوران دفاع مقدس
نثار روح مطهر همه شهداء مخصوصا شهدای گمنام صلوات
@didebanehoshyar
#انتخاب_نحوه_شهادت
شب قبل از #شهادتش به همرزماش میگفت :
چقدرخوبه آدم مثل اربابش #سر نداشته باشه ....
چقدر خوبه دستای آدم مثل دستای #عباس قطع بشه
و چقدر #لذت بخشه که پیکرش #گمنام بمونه و اصلا برنگرده ...💔😔
ماشینش مورد اثابت قرار گرفت🚀
هم #سرش قطع شد
هم #دستاش ....
هم #پیکرش برنگشت ...💔😔
#جاویدالاثرمرتضے_کریمے🌹
نثار روح مطهر همه شهداء صلوات
@didebanehoshyar
🌹 لا یوم کیومک یا اباعبدالله
#خاطرات_شهدا
💠تا آخر بخوانید
#خواهر_شهید
همیشه روضه شنیده ایم ⚡️اما #دیدنش هم عالمی دارد...
💢صحنه اول:
محمدرضا از #سوریه تماس گرفته☎️؛ پشت تلفن التماس میکند:
-مامان! توروخدا دعا کن #شهید بشم.
+تو #خالص شو، شهید میشی...
-به خدا دیگه خالص شدم. دیگه یه ذره ناخالصی تو دلم نیست🚫.
+پس شهید میشی🕊.
_ حالا که راضی شدی، دعا کن #بی_سر برگردم.
💢صحنه دوم:
مهمان #معراج_شهدا شدیم. قرار است بدنِ پاره جگرمان را تحویل بگیریم و وداع کنیم😢. بعد از #چهل روز دلتنگی، با خودم گفتم محکم در آغوشش می گیرم💞 و التماسش میکنم سلام و ارادت و دلتنگی مرا به #سیدالشهدا برساند. اما...
⇜ به سینه اش دست نزن🚫.
⇜نمی شود در آغوشش بگیری.
⇜صورتش را آرام ببوس و اذیتش نکن.
⇜به #سرش زیاد دست نزن.
مضطر به روی ماهش نگاه کردم و پرسیدم: #برادر! چه کردی با خودت⁉️😭
💢صحنه سوم:
شب قبل از #تشییع است. مادر بی تاب شده، قرار ندارد. دست به دامان شهدای #کهف_الشهدا شدیم . مادر با همرزم 👥محمدرضا در کهف خلوت کرده:
_ بگو محمد چطور شهید شد؟
+بگذرید...
_ خودش گفت دوست دارد بی سر برگردد.
+همانطور که دوست داشت شد؛ #بی_سر و #اربا_اربا...
💢صحنه چهارم:
برای بدرقه اش نشسته ایم کنار منزل جدیدش
#آرام_در_خاک_خفته
بی ترس و بی درد و آرام😌.
متحیر ایستاده و این پا و آن پا می کند،
_ پس چرا #تلقین نمیخوانی⁉️
_ #بازویی نیست که تکان دهم و تلقین بخوانم...
🔸حالا میدانیم
⇜اربا اربا یعنی چه
⇜ #ذبیح یعنی چه،
⇜ #خَدُّ_التَّریب یعنی چه،
⇜ #شکستن_صورت یعنی چه
🔹از تو ممنونیم که به اندازه بال مگسی، #درد سیدالشهدا را به ما چشاندی، گوارای وجودت نازنینم.
🌾آسان و سختِ عشق، سوا كردنى نبود!
🌾ما نيز مهر و قهر تو در هم خريده ايم
#شهید_محمد_رضا_دهقان