eitaa logo
دیده‌بان‌هوشیار
967 دنبال‌کننده
39.4هزار عکس
16.5هزار ویدیو
213 فایل
سلام و عرض ادب متاسفانه این کانال مسدود شد ، در کانال جدید دیده بان هوشیار با لینک زیر در خدمت شما عزیزان هستیم https://eitaa.com/didebaanehoshyar ارتباط با ادمین @sarbaaze0
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹 💠عراقی ها داشتند کنار جنازه پاکش می رقصیدند 🔸خیلی با هم دوست بودیم. گفتند:" چون توی احتمال داره برای یکی از شما اتفاقی بیوفته، صلاح نیست با هم باشید. چون دیگه نمی تونید بجنگید."😢 🔹قبول کردیم✅. او به گردان (ع) رفت و من هم در گردان (ع) ماندم.چند روز به عملیات مانده بود، که برای آخر سراغ من آمد. 🔸اما من در گردان نبودم. ندیدمش.😔 برایم پیغام گذاشته بود که📜 " این عملیات منه." 🔹به سراغش رفتم. گفتند رفته است. به منطقه رفتیم. سراغش را گرفتم. گفتند برای رفتند.😔 🔸بعد از عملیات به تعاون رفتیم. یک فیلم📹 از تلوزیون📺 عراق گرفته بودند. گفتند بیاید ببینید، شاید بتوانید بچه های را شناسایی کنید تا به خانواده هاشان خبر دهیم🔊. 🔹 را آنجا دیدم؛ کنار آب اروند🌊. خیلی آرام روی خاک افتاده بود.😭 داشتند کنار جنازه پاکش 🕊می رقصیدند. 🔸پس از چند سال، بچه ها جنازه اش را در پیدا کردند. نداشت.😭 فقط یک مشت بود. بعثی ها دور پیکرش رقصیده بودن و .. را...😭😭  اللهم رزقنا شهادة فی سبیلک تحت رایة ولیک الحجةبن الحسن العسکری @didebanehoshyar @didebanehoshyar
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷 💠مجهول الهویه 🌷منظره دلخراشی بود😣. تمام اورژانس🚑 را خون فراگرفت. بیشتر مجروحان ١٧ و ١٨ سال سن داشتند و آنها شدید بود. یکی از مجروحان حدود ١٦ سال سن داشت و⚡️ ترکش به خورده و باندی که در خط، امدادگران دور سرش بسته بودند غرق خون شده و از شدت خونریزی، به شماره افتاده بود. 🌷....قبل از اینکه به ببرند به اتاق رادیولوژی بردند تا از سرش عکس بگیرند اما وقتی او را به داخل اورژانس آوردند 💥ناگهان نفسش قطع📛 شد. یکی از خواهران سریع برای او لوله گذاشت و شروع به نفس دادن به او کرد.... 🌷همه بالای سر او شده بودیم. هر کسی هر کاری از دستش برمی‌ آمد برای او انجام می‌ داد ⚡️ولی تلاش‌ ها بی‌ نتیجه بود و نفس او دیگر برنگشت😔. خواستیم اسمش را در لیست ثبت کنیم اما هیچ نشانی نداشت روی سینه ‌اش نوشتند « » و این خیلی غم‌ انگیز بود😭. راوى: از پرستاران دوران دفاع مقدس نثار روح مطهر همه شهداء مخصوصا شهدای گمنام صلوات @didebanehoshyar
#انتخاب_نحوه_شهادت شب قبل از #شهادتش به همرزماش میگفت : چقدرخوبه آدم مثل اربابش #سر نداشته باشه .... چقدر خوبه دستای آدم مثل دستای #عباس قطع بشه و چقدر #لذت بخشه که پیکرش #گمنام بمونه و اصلا برنگرده ...💔😔 ماشینش مورد اثابت قرار گرفت🚀 هم #سرش قطع شد هم #دستاش .... هم #پیکرش برنگشت ...💔😔 #جاویدالاثرمرتضے_کریمے🌹 نثار روح مطهر همه شهداء صلوات @didebanehoshyar
🌹 لا یوم کیومک یا اباعبدالله 💠تا آخر بخوانید همیشه روضه شنیده ایم ⚡️اما هم عالمی دارد... 💢صحنه اول: محمدرضا از تماس گرفته☎️؛ پشت تلفن التماس میکند: -مامان! توروخدا دعا کن بشم. +تو شو، شهید میشی... -به خدا دیگه خالص شدم. دیگه یه ذره ناخالصی تو دلم نیست🚫. +پس شهید میشی🕊. _ حالا که راضی شدی، دعا کن برگردم. 💢صحنه دوم: مهمان شدیم. قرار است بدنِ پاره جگرمان را تحویل بگیریم و وداع کنیم😢. بعد از روز دلتنگی، با خودم گفتم محکم در آغوشش می گیرم💞 و التماسش میکنم سلام و ارادت و دلتنگی مرا به برساند. اما... ⇜ به سینه اش دست نزن🚫. ⇜نمی شود در آغوشش بگیری. ⇜صورتش را آرام ببوس و اذیتش نکن. ⇜به زیاد دست نزن. مضطر به روی ماهش نگاه کردم و پرسیدم: ! چه کردی با خودت⁉️😭 💢صحنه سوم: شب قبل از است. مادر بی تاب شده، قرار ندارد. دست به دامان شهدای شدیم . مادر با همرزم 👥محمدرضا در کهف خلوت کرده: _ بگو محمد چطور شهید شد؟ +بگذرید... _ خودش گفت دوست دارد بی سر برگردد. +همانطور که دوست داشت شد؛ و ... 💢صحنه چهارم: برای بدرقه اش نشسته ایم کنار منزل جدیدش بی ترس و بی درد و آرام😌. متحیر ایستاده و این پا و آن پا می کند، _ پس چرا نمیخوانی⁉️ _ نیست که تکان دهم و تلقین بخوانم... 🔸حالا میدانیم ⇜اربا اربا یعنی چه ⇜ یعنی چه، ⇜ یعنی چه، ⇜ یعنی چه 🔹از تو ممنونیم که به اندازه بال مگسی، سیدالشهدا را به ما چشاندی، گوارای وجودت نازنینم. 🌾آسان و سختِ عشق، سوا كردنى نبود! 🌾ما نيز مهر و قهر تو در هم خريده ايم