صبح 20 فروردین خودم را درگیر کتاب آیین نامه کردم و سراغ تلویزیون نرفتم اما عصر برادرش از منطقه ای پرسید که مرتضی در سوریه مشغول نبرد بود چون زیر نویس شبکه خبر، از حمله به سوریه و شهادت گفته بود👇👇👇👇
اسم محل را به یاد نداشتم. به چند نفر از همکاران چابهار زنگ زدم تا اسم دقیق محل حضور مرتضی را بپرسم اما دوستانش که از شهادت مرتضی خبر داشتند طفره رفتند و گفتند اسم شهر را می پرسند و خبر می دهند👇👇👇👇
مسئولی از من خواست خودم را به خانه پدر شوهرم برسانم. آشفتگی و نگرانی بر قلب و جسمم حاکم شده بود. با آژانس تماس گرفتم و تاکسی خواستم اما سرگردان آن را لغو کردم.😭👇👇👇
در منزل پدر مرتضی غوغایی بود و دیدن آن همه آدم، پرچم و لباس های سیاه مرا غافل گیر کرده بود. خیلی ها انگار از شهادت مرتضی با خبر بودند، رمقی برای راه رفتن نداشتم، جلوی در نشستم و ...😭😭😭😭💐
خب دوستان بزرگوارم 😊
سرانجام من هم در نخستین ساعات دوشنبه 20 فروردین ماه 97 ،توسط چندین موشک جنگنده های رژیم صهیونیستی به فرودگاه نظامی تیفور در استان حمص سوریه به آرزوم رسیدم وبه شهادت رسیدم 😍✋