eitaa logo
دیده‌بان‌هوشیار
983 دنبال‌کننده
40.1هزار عکس
17.1هزار ویدیو
214 فایل
من دارم می بینم صحنه را، می بینم دهانهای با حقد و غضب گشوده شده و دندانهای با غیظ به هم فشرده شده علیه انقلاب را ارتباط با مدیر @sarbaaze0 پذیرش تبلیغات @dideban_tabligh22
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 به مامانم حرف زدن با لهجه افغانستانی یاد دادیم چون مطمئن بودیم زنگ میزنن و‌تحقیق میکنن☺️منو داداشم خودمونو پسر خاله تصمیم گرفتیم معرفی کنیم😁من اسمم شد(بشیر زمانی) داداش مجتبی(جواد رضایی )مامانمم سکینه نوری☺️بابامونم گذاشتیم جمعه خان 😊😃رفتیم قم 😍چند روز بعد به مامان داداشم زنگ زد☎️و گفت الحمدالله پل صراط اولیه رو گذروندیم😊و بعدشم که به مامانم زنگ زدن واسه تحقیقات😉 مامان عزیزمم نقششو ‌عالی بازی کرد و‌ رفتنمون قطعی شد☺️پدرمان زد زیر گریه چون خیلی به ما وابسته بود. مجتبی گفت: یکی دو شب می­‌آییم مشهد و بعد برمی­‌گردیم🚶وقتی رفتیم، کلا یک روز آنجا بودیم با هم رفتیم چاله­ دره وکیل­ آباد🚶من خیلی حساس بودم، هر جا نمی­‌رفتم و هر چیزی را نمی­‌خوردم☺️ اما آن روز کاملا تسلیم شده بودم، انگار می­‌دانستم این دورهمی آخر است آنجا با لهجه افغانستانی خودمان را معرفی می­‌کردیم و بگو بخند داشتیم😊کلی فیلم گرفتیم🎥مادرم می­‌دانست که برویم دیگر برنمی­‌گردیم✌️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
چهرمونم‌تغییر دادیم☺️و راهی قم شدیم به مامانمون گفتیم آب نریزیا😁تا ما بتونیم بریم ثبت نام کنیم📝مادرمم آب نریخت😊و گفت راضیم به رضای خدا😍
خلاصه راهی سوریه شدیم🏃🏃 هر دو ‌به عنوان تک تیرانداز بودیم و ‌تو‌ عملیاتها شرکت میکردیم☺️✌️
عملیات آخر ‌تدمر سوریه ۹۴/۴/۲۴ هر دو ‌داداش آسمونی شدیم😍‌شربت شیرین شهادت را نوشیدیم😍🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ ‌‌⇦فاصله شان یڪ وجب است... ولادت تا شهادت را مے‌گویم... اگر این یڪ وجب را با ولایت پر ڪنی قطعا شهید خواهے شد...🍃
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹شهید مرتضی عطایی بالای پیکر شهید مجتبی بختی😔   شهيد ابوعلی وقتی کنار پيکر مجتبی بختی بود انگشت مجتبی رو می گیره و میگه دست ما رو هم بگیر...😔😭کمی از خون مجتبی رو دستش میریزه.... بعد دیدم که انگشتش مجروح شده و می گفت این به خاطر همون خونه.گفت: مصطفی جان مجتبی جان دست من رو سیاه رو بگیرید😭محمد اسدی هنوز شبی که با هم در حسرت شهادت گریه کردیم یادمه😭😭😭دست من رو هم بگیر... مرتضی جان به حق نون و نمکی که با هم خوردیم یه نگاه...😭😭😭 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
وقتی پیکرای مارو‌ آوردن برای تشیع☺️ دوستان برای وداع با مایه مقدار پیکرارو نگه داشتن و طول دادن که مادر بزرگوارم با صدای رسا گفت🤔
انقدر معطل نکنید زود بچهامو‌ به خاک بسپرید 😳زود باشید آخه مولاشون آقا امام حسین (ع) منتظرشونه☺️ آقاشونو معطل نکنید😍
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹خاطرات مادر شهیدان شباهت و وابستگی این دو برادر ما را متعجب کرده بود😳 اختلاف سنی بچه‌ها با هم کم بود👶👦 مصطفی شیطنت بیشتری می­‌کرد ولی در کنارش فعالیت مذهبی را هم خیلی قوی پیگیری می‌کرد😊مثلا بچه‌­ها از او بسیار الگو می­‌گرفتند👌مجتبی وابستگی شدیدی به برادر بزرگتر خود داشت😍 و چون من هم فاصله سنی‌ام با بچه‌ها کم بود واقعا دوستشان بودم☺️به همین دلایل کمتر با بچه‌های بیرون ارتباط داشتند. کارهایی که مصطفی انجام می­‌داد مثلا نماز📿 می­‌خواند مجتبی هم فورا کنارش می‌ایستاد. آنقدر این دو برادر کارهایشان مثل هم بود و وابسته بودند که برای خودمان هم تعجب داشت😳یک روز مجتبی آمد دستش را گذاشت بین چارچوب در و می­­‌خندید😊پرسیدم: مادر چه شده؟🤔 موفق شدید؟🤔 گفت: می­‌دونی مامان به پسرهایت چه می­‌گویند؟😊 گفتم: چه می­‌گویند؟🤔 گفت: به من و مصطفی می­‌گویند شهدای زنده، ما الان شهید هستیم😍 من آگاهانه راضی به رفتنشان شدم. می­‌دانستم ممکن است شهید شوند سرشان را ببرند و بدنشان را تکه­ تکه کنند😔 اینها همه را می­‌دانستم بعد گفتم: راضی به رضای خدا هستم و قربون بی­‌بی­‌ زینب(س) هم می­‌روم که خاک پایش هم نمی­‌شوم😔 با خودم می‌گفتم: بی­‌بی­ زینب(س) چه کشید؟😔😭 مگر حسن و حسینش را فدا نکرد؟ در صحرای کربلا به او چه گذشت؟ من هنوز گوشه­‌ای از سختی­‌های او را هم نکشیده­‌ام😭😭😭 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
رفاقت با شهدا " دوطرفه" هستش چه رفاقتی بـهتر از این؟؟ از بین شهدا رفيق پيدا کنيد🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹با عمل تربیت‌شان می‌کردم نه حرف👌 من فکر می‌کنم در تربیت بچه‌ها آن کسی که نقش بیشتری دارد مادر است😊من خودم همیشه سعی می­‌کردم در عمل به بچه­‌هایم نشان دهم چه کاری درست و چه کاری غلط است👌 یادم نمی‌آید یکبار به آنها گفته باشم نماز📿 بخوانید، درحالی که مصطفی خودش از کلاس چهارم ابتدایی نماز📿 را شروع کرد😊یا تأکید نمی‌کردم روابط محرم و نامحرم را رعایت کنید، فقط برایشان توضیح دادم مفهوم محرم و نامحرم چیست و باید چگونه رفتار کنیم مصطفی در همان دوران ابتدایی با ناراحتی آمد🚶 گفت: مامان نمازم📿 قضا شده😔با حالت تشویق که آفرین برایت اهمیت دارد، گفتم: پسرم اشکال ندارد قضایش را بخوان😊 خودم هم وضو گرفتم و با او نماز خواندم📿یا مثلا وقتی سوار اتوبوس🚌 می­‌شدم یک خانم پیر یا بچه­‌دار می­‌آمد بلند می­‌شدم تا او بنشیند و بچه­‌ها با دقت رفتار مرا می‌دیدند👀 و این کار را یاد گرفتند. اتفاقا یک بار مصطفی روی صندلی اتوبوس🚌 نشسته بود، خانمی آمد کنارش نشست اما او بلند شد، خانم به او گفت: جا که هست تو هم بنشین😒 مصطفی نُچ کرد و بعد آن خانم از من پرسید چرا نمی­‌نشیند؟🤔 گفتم: خب شما نامحرم هستید، گفت: یعنی چه؟😳🤔 تعجب کرده بود که این بچه با سن کم از کجا این موضوعات را می­‌داند😊✌️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹