بر روی زمین و آسمانها و کرات
در بین مناجات برای حاجات
زیباتر از این جمله
ندیده است کسی
برخاتم انبیاء محمّد(ص) صلوات
🍀💛اَللّهُمَ
🍀💛صَلَّ
🍀💛عَلی
🍀💛مُحَمَّدٍ
🍀💛وَآلِ
🍀💛 مُحَمَّد
🍀💛وَعَجِّل
🍀💛فَرَجَهُم
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🌿@didehban313🌿
😭😭😭😭
غلط کردم.
نفهمیدم.
چگونه جبران کنم
ته پیازو رنده رو پرت کردم
توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.
پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
بابام می گفت:
نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت.
دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله.
پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند ، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود .
صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا.
برای یک لحظه خشکم زد.
ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.
اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند ومیامدند تو،روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛ قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند.
برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد.
آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند.
من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم.تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم...
چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید!
شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید.
پرسیدم:
برای چی این قدر اصرار کردی؟
گفت:
خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم:
ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم.
گفت:
حالا مگه چی شده؟
گفتم:
چیزی نیست ؟؟؟ !!!
در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.
پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت:
دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟
تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم !
پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.
وقتی شام آماده شد،
پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت.
مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد.
خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.
پدر و مادرم هردو فوت کردند.
چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت:
نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟
نکنه برای همین شام نخورد؟
از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟!
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:
"من آدم زمختی هستم"
زمختی یعنی:
ندانستن قدر لحظه ها،
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها.
حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟
آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛
فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه...
میوه داشتیم یا نه...
همه چیز کافی بود:
من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک .
پدرم راست می گفت که:
نون خوب خیلی مهمه.
من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم،
اما کسی زنگ این در را نخواهد زد،
کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد.
اما دیگه چه اهمیتی دارد؟
چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی...!
روح همه پدران و مادران اسمانی قرین رحمت الهی .
واگر هنوز خدا نعمت وجودشون رو از ما دریغ نکرده ،
یا با محبت به دیدارشون بریم
یا با احترام و عزت دعوتشون کنیم
ویا حداقل تلفن و احوالپرسی گرم ...........
دیر میشه ها
همین امروز
یاعلی.
♻️ حضور محمدرضاگرایی تو صف اول نماز جمعه تهران یه سالتوبارانداز ۴ امتیازی بود بر روی استکبار جهانی
┄┅┅┅┅❀🌺❀┅┅┅┅┄
🌿@didehban313🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ کلیپ بسیار زیبا بمناسبت میلاد فرخنده پیامبر مهربانی ها(ص) و امام صادق(ع)
با صدای باسم کربلایی
┄┅┅┅┅❀🌺❀┅┅┅┅┄
🌿@didehban313🌿
9.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♻️نماهنگ جاوید محمد (ص)
┄┅┅┅┅❀🌺❀┅┅┅┅┄
🌿@didehban313🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد،
♻️دل رمیده ما را رفیق و مونس شد؛
🌺نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت،
♻️به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد؛
🌺به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا،
♻️فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد؛
🌺 میلاد مسعود حضرت رسول اكرم (ص) و امام صادق (ع)
و هفته وحدت مبارك باد.
┄┅┅┅┅❀🌺❀┅┅┅┅┄
🌿@didehban313🌿
♻️ 8 سال صدام با ما جنگید.. بخاطر اینکه روزی #رضاشاه خائن #اروندرود را به درخواست انگلیسیها به #عراق بخشیده بود..
و حالا #قره_سو و #آرارات که همان روز رضاشاه به #ترکیه بخشید، دشمنان را علیه #ایران تحریض کرده..
✓ قره سو روزگاری نه چندان دور جزء سرزمین ایران بوده است که با خیانت رضاخان به ترکیه بخشیده شد و امروز همین سرزمین کوچک، ولی فوق استراتژیک که وسعت آن به ۸۰۰ کیلومتر مربع می رسد، بسترساز حضور مستقیم ترکیه در منطقه قفقاز و آذربایجان شده است!
✓ به این ترتیب زمینه برای تجزیه نزدیک به ۸۰۰ کیلومترمربع از خاک ایران فراهم شد. بخشی از خاک ایران که دارای ارزش استراتژیک بالایی بوده و اهمیت تاریخی زیادی هم داشت، شامل قله آرارات کوچک به ارتفاع ۴۰۰۰ متر و دامنه های آن، از دست رفت.
و جالب آنکه طرفداران احمق و مافنگی پهلوی معتقدند این خاندان #ویرانساز، #ایرانساز هستند 😐 عقل نعمت زیبایی است!
┄┅┅┅┅❀🌺❀┅┅┅┅┄
🌿@didehban313🌿
♻️ استانداری که امروز سیلی خورد
❌ سردار عابدین خرم را از سال ۹۲ می شناسم. از همان وقتی که مشغول تحقیق و مصاحبه برای کتاب «شام برفی» بودم. سردار هم یکی از شخصیت های شام برفی بود که باید مصاحبه می شد. یکی از همان ۴۹ ایرانی که مرداد ۱۳۹۱ در مسیر فرودگاه دمشق به هتل فرادیس توسط نیروهای تکفیری(عوامل موساد) ربوده شدند و ۱۵۹ شبانه روز در چهارده منزل در ریف دمشق شکنجه شدند.
اتفاقا خرم از لحاظ جایگاه سازمانی ارشد ترین فرد آن کاروان بود. در واقع فرمانده سپاه استان آذربایجان غربی اسیر شده بود که البته در بازجویی های همراه با شکنجه با شوکر و شلاق، خود را معلم جغرافیا و زائر معرفی کرده بود و تا آخر هم پای حرفش ماند.
او بارها تحت شدید ترین شکنجه ها قرار گرفت. در منزل ششم دیگر نایی برایش نمانده بود. اما وقتی لب به اعتراف نگشود، *نقیب عبدالناصر شامیر، فرمانده هنگ تکفیری البرا* همه چیز را به شب بعد موکول کرد.
تا شب بعد، جماعت اسیر راهی جز دعا و توسل نداشتند. آنها در زیر زمینی که پیشتر باشگاه ورزشی بود، به حضرت زهرا سلام الله علیها متوسل شدند و آنقدر توسل و دعا را ادامه دادند تا شب به نیمه رسید و نقیب هم راه رسید. صدای گوش خراش موتور برق مانع از شنیده شدن صدای پاهای نقیب و جلادهای همراهش می شد. اما اسرا او و سمیر و بقیه را می دیدند که با شوکر و کابل از پله ها پایین می آمدند. هنوز پای نقیب شامیر به آخرین پله نرسیده بود که موتور برق خاموش شد و زیر زمین در تاریکی فرو رفت. فریاد نقیب شامیر بلند بود. همراهانش را ملامت کرد و همزمان چند پله را به عقب برگشت.
نور موبایل سمیر اردنی بود که به دادش رسید. نقیب سرش داد کشید و دلیل خاموش شدن موتور برق را جویا شد. سمیر هم مثل او بی اطلاع بود.
پشت سر نور ضعیف موبایل، سراغ موتور برق رفتند. سمیر چند بار طناب هندل را کشید اما موتور نفس نکشید. او مهندس کهربا را به کمک طلبید. مهندس کهربا *صادق ادیبی اهل سیمکان جهرم و فرمانده آماد تیپ ۳۳ المهدی* که حالا خود را مهندس کهربا معرفی کرده بود. صادق پاورچین و در حالی که ذکر یا زهرا بر لب داشت، خود را به جمع و موتور برق رساند. خونسرد به چند قطعه ی موتور برق دست کشید و سپس سراغ طناب هندل رفت. خدا خدا می کرد که روشن نشود. کشید و باز موتور نفس نکشید. نقیب عصبی و نگران به سمیر گفت: همه ی برنامه ها به هم ریخت. جمله ی عربی او را سید طاهر افغانی، مترجمی که از قضا با جمع اسیر شده بود، برای دور و بری ها ترجمه کرد.
نقیب همه چیز را به شب بعد موکول کرد. از این ستون تا آن ستون فرج بود. تا شب بعد بیست و چهار ساعت فرصت بود. آن هم اگر نقیب شامیر گرفتار عملیات و درگیری نمی شد و می توانست خودش را به زیر زمین برساند...
👈و امروز عابدین خرم در جلسه ی معارفه سیلی خورد. سیلی نه از دست تکفیری بی شرم که از دست یک خودی. انگیزه هرچه که بوده باشد، خرم او را بخشید و گفت: در سوریه روزی ده ها شلاق می خوردم و حالا تحمل یک سیلی چندان دشوار نیست.
✍نویسنده کتاب شام برفی
والعاقبه للمتقین
یکم آبان ۱۴۰۰
┄┅┅┅┅❀🌺❀┅┅┅┅┄
🌿@didehban313🌿
دلم قُرص است ! دلم قُرصِ خدايىست كه هميشه هوايم را دارد.تا نزديكترين لبهى تيغها میروم ولى چنان دستم را میگيرد كه آسمان تنهايىام پُر از رنگ او میشود.دلم قُرص است و قاطعانهتر از هميشه قدم برمىدارم ، ستارههاى اميد را مىچينم و پلههاى موفقيت را بالا مى روم.خدا جايى همين حوالى چشم از من بر نمىدارد.كافىست باورهايم را باور داشته باشم !
#نازیلا_زارع
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🌿@didehban313🌿
🌺🌿🌺🌿
🌿🌺🌿
🌺🌿. ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🌿
ﺍَﻟﺴَّﻠٰﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳٰﺎ ﺍَﺑٰﺎ ﻋَﺒْﺪِﺍﻟﻠﻪ
ﻭَﻋَﻠَﻰ ﺍﻟْﺎَﺭْﻭٰﺍﺡِ ﺍﻟَّﺘﻰ ﺣَﻠَّﺖْﺑِﻔِﻨٰﺎﺋِﻚَ،
ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻣِﻨّﻰ ﺳَﻼﻡُ ﺍﻟﻠﻪِ ﺍﺑَﺪﺍ
ﻣﺎ ﺑَﻘﻴﺖُ ﻭَﺑَﻘِﻰَ ﺍﻟﻠَّﻴْﻞُ ﻭَ ﺍﻟﻨَّﻬٰﺎﺭُ،
ﻭَﻻﺟَﻌَﻠَﻪُ ﺍﻟﻠﻪُ ﺁﺧِﺮَ ﺍﻟْﻌَﻬْﺪِ ﻣِﻨّﻰ ﻟِﺰِﻳٰﺎﺭَﺗِﻜُﻢْ،
ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُﻋَﻠَﻰﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ،ﻭَﻋَﻠٰﻰ ﻋَﻠِﻰِّﺑْﻦِﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ، ﻭَﻋَﻠﻰٰﺍَﻭْﻻﺩِﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ،ﻭَﻋَﻠﻰٰﺍَﺻْﺤٰﺎﺏالحسین،
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🌿ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺍﺟﻌﻞ ﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﻻﺑﺮﺍر
🌿ﻭﻻ ﺗﺠﻌﻞ ﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﻻﺷﺮﺍﺭ
🌿ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺍﺟﻌﻞﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡﺍﻟﺼﺎﻟﺤﯿﻦ
🌿ﻭﻻ ﺗﺠﻌﻞ ﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﻟﻄﺎﻟﺤﯿﻦ
🌿ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺍﺟﻌﻞ ﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﻟﻤﻘﺒﻮﻟﯿﻦ
🌿ﻭﻻ ﺗﺠﻌﻞ ﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﻟﻤﺮﺩﻭﺩﯾﻦ
🌿ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺍﺟﻌﻞ ﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﻟﺨﯿﺮ ﻭﺍﻟﺴﻌﺎﺩﻩ
🌿ﻭﻻ ﺗﺠﻌﻞ ﺻﺒﺎﺣﻨﺎ ﺻﺒﺎﺡ ﺍﻟﺸﺮ ﻭ ﺍﻟﺸﻘﺎﻭﻩ
🌿ﺑﺮﺣﻤﺘﮏ ﯾﺎ ﺍﺭﺣﻢ ﺍﻟﺮﺍﺣﻤﯿﻦ
🌿ﻭﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯽ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﺍﻟﻪ ﺍﻟﻄﺎﻫﺮﯾﻦ
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🌿ســَــــــــــــــــــــــــــــــــــلام🌿
🌿 صبح شما بزرگواران بخیر و روشن به انوار مطهر قرآن و اهلبیت (ع)
🌿
🌺🌿
🌿🌺🌿 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🌺🌿🌺🌿🌺@didehban313🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
♻️ با خدا باش و پادشاهی کن
🎙 حجت الاسلام والمسلمین دانشمند
┄┅┅┅┅❀🌺❀┅┅┅┅┄
🌿@didehban313🌿