من چهمیدانستم كه اَبرناكم ؟
که در زیرِ پلكم بارانهای جھان میخوابند،
میریزند، میبارند و والدین ِ
هزاران ِ بوتهی برونرنا، یا ادریس آبي
میشوند.
هفدھُم اردیبھشت را
گفتهام رخت و لباس رفو کنند
خلقاللّھ وَ ..
جمع بشوند،
حضوری کوتاه و زیبا .
من هم هستم بینشان
حریر ِ سادهای
بهسر ،
پیراهن ِ سرخي بهتن ،
چه بهرنگ!
سوریست به قَریحت و
مشرب میان ِ
خودمان .. ؛
سالگرد ِ آماج شده.
یادمست؛
ما حبلالحیات هم شدیم ،
کار و شُکرِ هم ..
دلشریك و
همنان و بعدها
عاقبت ِ هم.
بي جار و شیتیل
صبحها پی ِ مکتب و دانشگاه و الباقی
را پی ِ آوینی و مرتضاٰ مطهری
دویدیم ..
و َ
در اِزای همهٔی لکه غمها،
گِرهها و خَلاها و
بمبارانهای مجازي ،
نسترن و داوودی .. کاشتیم
تا مبادا استخوان ِ سینهمان
تیره شود به
روزگار ِ آزگار..
و تنها همین.
• @Amajha .