مَن چیزهایي شنیدم؛
خب .
ماا
بریم سراغ ِ تنظیم تولید 402 آماج ،
به امید ِ آلله .
♥️
اینبار، بوي زردآلو، سیب، لیمو.. یک
زیرانداز و چند سبد بزرگ..
ناگاه تیر، مرداد، گرمیدانه، خنکاي پارچ،
ضمنِ سایهٔ؛ سایهٔ انگور، قد ِبلند ِ
نور، هور، شمس. آخیش!
تابستان بود،
در حیاط ِپشتي، در هشتی ِخانه،
در بام، روز را،
عاریه میداد کردگار..
یادت باد؛
ریز و نبیذ، خندههامان.
گامهای بلند، گامهاي کم تعادل،
حینِ لیلی بازی کردنهامان ..
سعادت ِبین قهرهامان.
آن تابستانگاه،
شیرین نیت مربا داشت، مرباي
سیب، یك تشت سیب زرد ..
میخواست لیمو بخشکاند.
هستهٔ زردآلو، سوا کند ..
وزشِ برگ لیمو،
هواي داغ، بزاقِ دهان،
جمع شدن ِ پلکم، پلکت،
موقعِ مزه، مزه، مزه کردن ِترشها،
ناخُنك زدنها،
یادت باد..
چندساله بودیم؟
یكآن، با دستهاي پنهان،
آمدم سمتت.
حَناي ناخنم را، توتستان ِلحنم را..
بنفشي ِ پیراهنم را،
خندیدی؛ ادامهدار،
طولانی..
طولانی.
قلبم، خجالت کشید.
غنچهٔ روسريام، گلاب چکاند..
یادت باد..
یادت باد.
ا ِتیان، الرَّحْمَن را میخواندم، فهمیدم
چهقدر نارسیده و خردسالم در مقابل ِ
آنچه وجود یافته و آنچه نیست..🌱