#به_نام_خدای_مهدی🌸🍃
#قلبم_برای_تو❤❤
#قسمت2
.✍ #سیدمهدی_بنی_هاشمی
یک هفته بعد
سهیل بدو که جا نمونیم...
باشه بابا الان میام...مگه بدون ما جرات دارن جایی برن
-اینایی که من دیدم سایه مارو با تیر میزنن چه برسه منتظرمون بمونن
-اونوقت ما سایشونو با شمشیر میزنیم
.
-سلام اخوی..تقبل الله... اتوبوس ما کدومه؟!
-علیک سلام...اتوبوس شماره دو..بفرمایین
-بخوایم شماره یک بشینیم چی؟!
-شماره یک ماله خواهرامونه ...
-یعنی شما یه اتوبوس خواهر دارین؟؟
اونوقت ما که خواهرمون نیومده چیکار کنیم ؟؟
-لا اله الا الله...بفرمایین ساکاتون رو سریع تر بزارید که باید حرکت کنیم
.-باشه...اینم به خاطر شما...
.
سوار اتوبوس شدیم و یه راست رفتیم آخر اتوبوس و با بچه ها شروع کردیم به خوندن انواع آهنگ ها و ترانه ها تا خود دوکوهه..صدای نچ نچ بچه بسیجیا بلند شده بود
ما این ته اتوبوس آمنه آمنه میخوندیم و میرقصیدیم اونا جلوی اتوبوس با نوای کاروان میخوندن و سینه میزدن...توی اتوبوس یک وضعی شده بود که بیا و ببین...چند بار بهمون تذکر دادن ولی گوشمون بدهکار نبود
.
.
.
-حاجی اینا آبروی اردوی مارو میبرن...
-خب چیکارشون کنیم؟؟کاری نمیشه کرد الان
-من میگم برشون گردونیم
-خدا رو خوش نمیاد سید...تا اینجا اومدن بزار این چند روزم بمونن...مهمون شهدان...
-من نمیدونم...پس هرچی پیش اومد مسئولیتشون با شما.به من ربطی نداره...
-ان شاالله چیزی نمیشه...
-خود دانید...
.
چند روز اول اردو گذشت و ماهم صحبت شیطنت هامون تو کل اردو پیچیده بود.
همه بچه های کاروان میگفتن امسال راهیان نور با وجود اینا اصلا حال و هوای سابق رو نداره...
شبها موقع خاموشی بلند بلند میخندیدیم و جشن پتو میگرفتیم...
روزها هم که توی اتوبوس برنامه بزن و بکوب داشتیم و از غذا و خوراکیها هم همیشه انتقاد میکردیم..
چندین بار اومدن بهمون تذکر دادن ولی گوش هیچکدوممون بدهکار نبود...چون ما به این بهانه اومده بودیم تفریح کنیم...
خلاصه همه از دستمون کلافه شده بودن و ناراضی بودن..
.
#ادامه_دارد...
#دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸
#کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
@sangarsazanbisangar
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
#به_نام_خدای_مهدی🌸🍃
#قلبم_برای_تو❤❤
#قسمت3
.✍ #سیدمهدی_بنی_هاشمی
🔮از زبان مریم...
.
سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم...
خیلی استرس داشتم...
در مورد راهیان نور خیلی چیزا شنیده بودم ولی به خاطر مشکلم تا حالا فرصت نشده بود که برم.
بابا و مامانم تا کنار اتوبوس برای بدرقم اومده بودن و به مسئولای اردو کلی سفارش میکردن که حواسشون بهم باشه
.
-دخترم قرصاتو یادت نره ها
-باشه مامان...چند بار میگی...حواسم هست
-اخه تو خونه همش من باید یادت بیارم ..زهرا جان تو که کنارشی حواست بهش باشه.
-باشه خاله...حواسم هست...اگه قرصاشو نخوره باهاش حرف نمیزنم
-امان از دست تو دختر...خلاصه میسپرمتون به خدا...
.
با زهرا همون اولای اتوبوس نشستیم و تا خود دوکوهه دوتایی با هم مداحی گوش دادیم و حرف زدیم...
بعضی اوقات تکون خوردنهای اتوبوس حالم رو بد میکرد و سرگیجه بهم دست میداد که زهرا با مسخره بازیاش کاری میکرد حواسم پرت بشه...
.
مریم اون کوه رو ببین شبیه توهه
-چرا حالا شبیه من -هم خشکه هم عبوسه هم یه جا نشسته هیچی نمیگه
-حالا ما شدیم خشک و عبوس دیگه
-از قبل هم بودین خانمم
-ااااا...اینجوریاست
-حالا نمیخواد ناراحت شی خودم یه دوره کلاس فشرده میزارم برات که قشنگ تره تر بشی مثل نون خامه ای
-برو برا ع.. کلاس بزار
-خخخخ
.
-زهرا اونجا رو نگاه کن
-چیو؟!
-اتوبوس بغلی
-ااااا...اتوبوس برادرانه دانشگاه ماست...خب چیه مگه؟؟
-خسته نباشی منظورم پنجره آخرشه خنگول
-آهااااا....اااااا...بسم الله...اون پسرا چرا شکلک در میارن
-فک کنم حالشون خوش نیست
-قیافشو ببین مریم...شبیه میمونه
-عیبه پرده رو بکش...هرچی نگاه کنی پر روتر میشن
-باشه...اصن مگه آدم قحطه من به اونا نگاه کنم
🚨پی نوشت: چند نفر از دوستان پرسیده بودن که داستان ایا واقعیه یا نه که خواستم بگم داستان کاملا ساخته ذهنه...
#ادامه_دارد...
#دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸
#کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
@sangarsazanbisangar
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
السَّلامُ عَلَیکَ حینَ تَقوم
کی طنین دلنواز انا بقیه اللّه تو از کعبه مقصود جانها را معطر میکند و زمین بر قامت دلربایت طواف عشق میگذارد
مولاجان❤️
برای آن لحظه که با پرچم «یالثاراتالحسین» در انتهای افق غباری بهپا میشود و تو با ذوالفقار حیدر میآیی لحظهها را بدست باد میسپارم
🌹اللّهم عجّل لولیک الفرج🌹
#دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸
#کپی_فقط_باایدی_کانال_ونام_نویسنده🌹
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
@sangarsazanbisangar
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄