🍃🌸 #صفحه80_سوره_نساء 🌸🍃
هرروز یه صفحه قران به نیت #ظهور و #سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف🌸🍃
#اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍
#دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸
#کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
@sangarsazanbisangar
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🍃🌸 #ترجمه_صفحه80_سوره_نساء 🌸🍃
#اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍
(ترجمه:شیخ علی ملکی)
#ادامه_دارد...
#دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸
#کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
@sangarsazanbisangar
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
دین بین
سلام دلهاتون مهدوی🌸🍃 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمتهای جدید رو بذارم😊
قسمت اول رمان زیبای
💞 #قلبم_برای_تو💞
💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓
#خاطرات_شهدا🕊🌸🍃
اواخر سال 69 مى خواستيم در منطقه اى شروع به كار تفحص كنيم كه مشكلاتى داشت و مى گفتيم شاد مجوز كار به ما ندهند. بحثى در آن زمان پيش آمده و سپاه گفته بود شما راهى كه داريد اين است كه يك شهيد بياوريد تا مشخص شود در آن منطقه شهيد هست.
شش روز آن محدوده را گشتيم، اما چون به شهيدى برنخورديم و منطقه را هم توجيه نبوديم، دلشكسته خواستيم برگرديم.
صبح نيمه شعبان بود; گفتيم: »امروز به ياد امام زمان(عج) مى گرديم» اما فايده نداشت. تا ظهر به جست و جو ادامه داده بوديم و بچه ها رفتند براى استراحت. در حال خودم بودم، گفتم: «يا امام زمان» يعنى مى شود بى نتيجه برگرديم؟» همين كه در اين فكر بودم، چشمم به چهار - پنج شقايق افتاد كه بر خلاف جاهاى ديگر كه تك تك مى رويند، در آنجا دسته اى و كنار هم روئيده بودند. گفتم: «حالا كه دستمان خالى است، شقايق ها را مى چينم و مى برم براى بچه هاى معراجع تا دلشان شاد شود و اين هم عيديشان باشد.»
شقايق ها را كه كندم، ديدم روى پيشانى يك شهيد روييده اند. او نخستين شهيدى بود كه در تفحص پيدا كرديم. شهيد «مهدى منتظر قائم» اين جست و جو در منطقه شرهانى بود و با آوردن آن شهيد، مجوزى داده شد كه به دنبال آن هم 300 شهيد در آن منطقه شناسايى شد. شهدايى كه هر كدام داستانى دارند.
منبع:http://www.aviny.com
#دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸
#کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
@sangarsazanbisangar
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🚶رهگذر
✍ #دلارام
#قسمت_اول
انسانهای اطرافت، هرکسی که می آید و میرود فقط رهگذر است🚶
یکی طولانی تر میماند و دیگری کوتاه تر.....
کسانی که طولانی تر میمانند یا خوبند😍 یا بد
😍اگر خوب باشند، ثروت اند و تو باید نگاه دار و قدردان آنها باشی
و
اگر بد باشند، آتش اند و تو باید از آتش فاصله بگیری وگرنه گرفتار میشوی
نباید با او گلاویز شوی و سعی کنی خاموشش کنی و یا نابودش کنی، چراکه بیشتر اوقات شعله های سرکش آتش🔥 در زمان نابودی هرچه که اطرافش باشد راهم، نابود کرده و به خاکستر مبدل میکند
پس برتو بهتر است.:
💰ثروت را نگاه داری
و
🔥 از آتش دوری گزینی....
#دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸
#کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
@sangarsazanbisangar
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
#به_نام_خدای_مهدی🌸🍃
#قلبم_برای_تو❤❤
#قسمت8
.✍ #سیدمهدی_بنی_هاشمی
.
راوی داشت صحبت میکرد
بچه ها اینجا شلمچه هست
اینجا همون جاییه که جوونای ما تکه تکه شدن...
این خاکی که روش نشستید توش پر از چشم های قشنگ و قلب های مهربون بچه های ماست... اینجا همون جاییه که جوون های مثل شما پر میکشیدن و به خدا میرسیدن...
.
یهو دلم میلرزید...تا حالا تو زندگیم همچین حسی نسبت به شهدا نداشتم...تا حالا شهدا اینقدر نزدیک به خودم حس نکرده بودم...مخصوصا با اون خواب دیشب حس میکردم شهدا همه حرکاتم رو زیر نظر دارن....کم کم داشت غروب میشد...غروب شلمچه و صدای راوی بی اختیار اشکام رو اروم اروم جاری کرد...
-وحید:داش سهیل؟! چی شده؟؟ داری گریه میکنی یا فیلمه؟؟
-بچه ها دو دیقه ولم کنین بزارین تو حال خودم باشم
-خب پس...بزار تو حال خودش باشه...اصلا نمیخواد پاشه
-گفتم ولم کنین
-خا باشه...بی جنبه
-شما برین سمت اتوبوس من خودم میام...
حرفهای راوی تموم شده بود و بچه های کاروان به سمت اتوبوس حرکت کرده بودن..
من نه حوصله رفتن داشتم و نه دلم میومد این حال خوبی که برای اولین تجربه میکردم رو تموم کنم...
تو حال خودم بودم...در حال فکر کردن به خواب دیشب و کارهای گذشتم که صدای گریه یه دختری حواسم رو پرت کرد
.
نگاه کردم مثل اینکه با کاروان ما بود و چند قدم اونور تر از من نشسته بود...داشت اروم اروم با شهدا حرف میزد و گریه میکرد و با خاکها بازی میکرد...به حالش غبطه میخوردم که چقدر با شهدا صمیمیه ولی من حتی نمیتونم باهاشون حرف بزنم
شهدا رو با اسم کوچیک صدا میکرد و باهاشون درد و دل میکرد و اسک میریخت...
میگفت حاج ابراهیم این رسمشه؟؟
سید مرتضی اینطوری مهمونتون رو دست خالی برمیگردونین؟؟
.
اصن انگار این دختر با تموم دخترهایی که از قبل دیده بودم فرق داشت
نمیدونم چرا...شاید دیوونه شده بودم...ولی حس میکردم میتونه کمکم کنه
دلم میخواست برم جلو و بپرسم چجوری میشه اینقدر با شهدا رفیق بود ...بی اختیار فقط داشتم به این صحنه درد و دل کردنش نگاه میکردم که صدای وحید رو از پشت سرم شنیدم...
-داش سهیل...داش سهیل؟؟ کجا رو نگاه میکنی؟؟
آهااااا... پس قضیه اینه؟؟ تریپ مذهبی برداشتی که مخ بزنی؟!
-ساکت شو وحید...اینقدر چرت و پرت نگو
-خو اگه دروغ میگم بگو دروغ میگی...اصن میخوای برم جلو بگم این رفیقمون در یک نگاه عاشقتون شده
-وحید
-خیلی خب حالا...ولی من نمیدونم عاشق چیش شدی؟! اینکه همش چادر سیاهه...نکنه مارک چادرش اصله؟!
-یه کلمه دیگه حرف بزنی خفت میکنم
#ادامه_دارد...
#دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸
#کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
@sangarsazanbisangar
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
شب....
بازهم تیرگی شب و بازهم ظلمات جهل
آن قدر غرق در تاریکی شده ایم که حضورت را فراموش کرده ایم
اما نور کوچکی که ستارگان ایجاد کرده بودند، روزنه امیدی را درون قلب بی روح و سرد ما روشن ساخت... و اینطور شد که شب ما با مهر تو گره خورد مولا جان
🍃🌸شبتون مهدوی🌸🍃
#دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸
#کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
@sangarsazanbisangar
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄