eitaa logo
دین بین
12.3هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
13 فایل
😁هدف ما گفتن موضوعات سنگین با قالب سبکه 🎞 تولید کلیپهای اینوری برای اونوری‌ها 🥴 ✍️ نویسنده و کارگردان: سید علی سجادی‌فر 🎞️ بازیگر: امید غفاری ادمین کانال و رزرو تبلیغات: @admin_dinbin
مشاهده در ایتا
دانلود
خداوندا رسان از ما سلامش🌸🍃 به گوش ما رسان یا رب کلامش🌸🍃 به سوز سینه ی مجروح زهرا🌸🍃 نما تعجیل در امر قیامش🌸🍃 #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمتهای جدید رو بذارم😊
💕 🙁 . -شما همیشه اینقدر زود جا میزنید؟؟ -درک نمیکنید حالم رو... -چطوردرک نمیکنم...مگه من کمتر از شما زحمت کشیدم؟ منم مثل شما بی خوابی کشیدم و الانم ناراحتم ولی این فقط یه بازی بود...مثل بقیه زندگیمون...همه زندگیه یه بازیه...یه بار باخت...یه بار برد... توی این مسابقه همه تیم ها زحمت کشیده بودن و امروز فقط یه تیم برنده میشد... هیچکس هم با ما قرارداد امضا نکرده بود که اون تیم برنده ماییم... ما کارمون تا قبل شکست تلاش بود و دعا ولی الان کارمون هرچی باشه قطعا حسرت خوردن نیست... با حسرت خوردن و لعنت فرستادن به شانسمون و این و اون نه تنها اون مسابقه بر نمیگرده و دوباره برگزار نمیشه بلکه روحیه ما برای بازی بعدی زندگی هم نابود میشه... . چون اون بازی تموم شده ولی بازی های زندگی که تموم نشده...نمیگم به شکستها فکر نباید کرد...چرا...باید حتی ریز شد و ریختش رو میز تا علتش پیدا بشه ولی نباید بایه شکست بازی رو بهم زد که😕 . انتظارتون هم از خدا این نباشه که همه چیز رو نقدا باهاتون حساب کنه... درسته ما نماز خونیم و مذهبی هستیم ولی ما داریم به حرف خدا گوش میدیم ولی قرار نیست ما هم هرچی میگیم خدا به حرفمون گوش بده و چون مذهبی هستیم فقط خواسته های ما برآورده بشه... این ماییم که به این نماز و عبادت نیاز داریم نه خدا به نماز ما که حالا بخوایم سرش منتی بزاریم... . . حرف های زینب خیلی رو من تاثیر گذاشت و من رو به فکر فرو برد... برام جالب بود که یه دختر تو سن و سال من همچین اعتقاد و ایمان محکمی داره و پای ارمان هاش محکم وایساده... برام جالب بود که یه دختر که معمولا دخترا معروفن به احساسی بودن اینقدر جلوی مشکلات محکم وایساده.... . از خودم شرمنده شدم که چقدر ناشکر بودم... . چند ماهیب گذشت و رابطه من و زینب با وجود کمرنگ شدن ولی ادامه داشت. . ته دلم به زینب علاقه داشتم و بهش فکر میکردم ولی از بیانش بهش میترسیدم... چون نمیخواستم دوباره اون قضایایی که از دستش خلاص شدم دوباره برام پیش بیاد.. . ولی یه جورایی زینب داشت اصلا مینا رو از ذهنم بیرون میبرد و دلیلش این بود که زینب من و تغییراتم رو میدید ولی مینا نمیدید😞 زینب حرفام رو میشنید ولی مینا نمیشنید😞 زینب بهم توجه داشت ولی مینا نداشت😕 از زینب برای مامانم تعرف کرده بودم که چه دختر خوب و با احساسیه...راستش بعد قضیه مینا با مامانم تو این مسائل راحت شر شده بودم و راحت حرفام رو میزدم... . تا اینکه یه روز زینب بهم پیام داد و با گریه گفت:😭 . ... 🌸 🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
شبتون سرشار از عطر الهی🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمتهای جدید رو بذارم😊
💕 🙁 . تا اینکه یه روز زینب بهم پیام داد و با گریه گفت: -سلام😭 -سلام...چی شده؟ چرا شکلک گریه؟ -اقای مهدوی برام دعا کنین...برام دعا کنین که خدا کمکم کنه...دعا کنین که خدا یه راه نجاتی بهم نشون بده و اون چیزی پیش بیاد که خیر و صلاحمه😞 -چی شده خانم اصغری؟ من دارم نگران میشم 😦 -ببخشید شما رو هم ناراحت کردم 😢برام دعا کنین😞 -بگید شاید بتونم کمکی کنم -راستش عموم زنگ زده به بابام و گفت که قرار بیان خواستگاریم برای پسر عموم 😭😭 -خب پس چرا ناراحتین؟ -اخه هیچ علاقه ای بین ما نیست 😞 -مطمئنید...شاید پسر عموتون یکی مثل من باشه در برابر مینا..نزارید یه مجید دیگه له بشه 😔شاید واقعا از ته دل دوستتون داره ولی خجالت میکشه بیان کنه...مثل من بی عرضه 😞 -نههه اقا مجید..قضیه ما کاملا فرق داره...پسرعموم خودش به من گفته سالهاست از دختر دیگه ای خوشش میاد ولی نمیتونه به خانوادش بگه...میترسه از پدرش.. . -خب چی شده حالا یهویی میخوان بیان خواستگاری شما؟ -نمیدونم والا...عموم میگه این دوتا جوون مجردن تو خانواده و هم خونن و خوبه که بهم برسن 😞 -خب همینجوری که نمیشه...پدر شما چیزی نمیگن؟😕 چرا...میگه خودت مختاری ولی چه کسی بهتر از پسرعموت... از طرفی عموم برادر بزرگه و بابام میگه حداقل یه دلیل قانع کننده بیار برای رد کردنش😥برام دعا کنید...😞 . (تو دلم لعنت فرستادم به این شانسم..به اینکه به هرچیزی فکر میکنم خدا ازم میگیردش... قطعا ماجرای زینب هم به خاطر اینکه که من بهش فکر کردم و اون گرفتار این ماجرا شده...وگرنه تا الان که خبری نبود از این قضایا 😢...اصلا این نحسی وجود منه...مجید دست و پا چلفتی بازم باختی😭😭 خوب شد به خود زینب چیزی نگفتم که الان اونم زندگیش برای من خراب بشه 😞 ولی یکهو یاد حرف خود زینب بعد از مسابقه افتادم که میگفت تو هر مسابقه ای تا اخرین نفس قبل از پایان مسابقه بجنگ و دعا و تلاش کن برای پیروزی ولی بعد مسابقه نتیجه هر چیزی شد دیگه حسرت نخور.... یادم افتاد که میگفت همه زندگی ما یک مسابقه هست.) . . چند روز بعد به زینب پیام دادم.. -سلام...خوبید خانم اصغری؟ چه خبرا؟ -سلام...ممنونم 😭😭هیچی..گرفتاری پشت گرفتاری😭😭 . -چی شده؟ -وسط این گرفتاری نمیدونم کی از کجا پیداش شده زنگ زده خونمون که فردا بعد از ظهری بیان خواستگاری زنونه و اشنایی اولیه.. . -خب حالا چرا ناراحتید؟ -خب اخه شاید مجبور بشم بین دونفر ادم یکی رو انتخاب کنم در حالی که هیچ شناختی ندارم ازشون😔 . -ببخشید منو...😞 . ... 🌸 🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
💕 🙁 . . -خب حالا چرا ناراحتید؟ -خب اخه شاید مجبور بشم بین دونفر ادم یکی رو انتخاب کنم در حالی که هیچ شناختی ندارم ازشون😔 . -ببخشید منو...😞 . -خواهش میکنم...شما که کاری نکردید...شما ببخشید که من با حرفام ناراحتتون کردم😞راستش نمیدونستم با کی صحبت کنم توی اون حال و به شما گفتم...اصلا اون لحظه تو حال خودم نبودم...بازم ببخشید... -اخه یه چیزی شده 😕 -چ چیزی؟ -نمیدونم چجوری بگم بهتون😕 -در مورد کلاس ها و دانشگاست؟ نکنه نمره امتحانا اومده؟😢نکنه باز یه بدبختی دیگه اضافه شده به بدبختیام 😢 -نه نه...اصلا صحبت اون نیست... -خب پس چی؟ استرس گرفتم...بگید دیگه 😕 -راستش...راستش اون خانمی که زنگ زد خونتون مامان من بود 😶 . بعد گفتن این حرف ضربانم یهو بالا رفت😧😧 صدای قلبم رو خودم میشنیدم... داشتم سکته میکردم... با خودم میگفتم یعنی حالا عکس العملش چیه 😕 از استرس داشتم قبض روح میشدم . چند دقیقه سکوت بود و پیامی بین ما رد و بدل نشد و تا اینکه زینب گفت: -یعنی چییی؟ من اصلا باورم نمیشه...مادر شما؟. 😦😦😦چرا اینقدر یهویی...چرا خودتون چیزی نگفتین؟ . با دیدن واکنش زینب و این پیامش یکم ته دلم قرص شد که حداقل عصبانی نیست و خب یکم جسورتر شدم تو حرف هام و گفتم: -تصمیمم که اصلا یهویی نبود ولی علت اینکه این کار یهویی شد این بود که خب نمیخواستم بهترین فرد حال حاضر زندگیم رو به همین راحتیا ببازم 😊 زینب خانم...راستش من خیلی از شما پیش مامانم تعریف کردما...مبادا فردا بایه دختر کم حوصله و گریان مواجه بشه 😅 . -چشم اقا مجید 😊 . با فرستادن این شکلک فهمیدم دل زینب هم به سمت منه... و میشد گفت اگه ازم خوشش نیاد حداقل بدش هم نمیاد... حداقل مثل مینا با چشم بسته و بدون اینکه حرفام رو بشنوه ردم نمیکنه... حداقل برای خانوادم احترام قائله... حداقل برام نقش بازی نمیکنه... حداقل اگه جوابش نه باشه دیگه با احساساتم بازی نمیکنه و منو ماه ها در انتظار نمیزاره... . راستیتش اولین بار بود که این حس رو تو زندگیم داشتم... حس اینکه یکی برات ارزش قائله حی اینکه یکی دوستت داره...😊 اولین بار بود که حس اینو داشتم که اوضاع داره اونجوری پیش میره که دلم میخواد... اما خدا کنه که واقعا همونطوری پیش بره که فکرش رو میکنم 😕 . ... 🌸 🌹 ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ @sangarsazanbisangar ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ قسمت اول رمان زیبای 😍💕 https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/11334 ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا