آرامش آسمان شب
سهم قلبتان❣ باشد
و نور ستاره ها💫
روشنى ِ بى خاموش ِ تمام لحظه هايتان
شبتون مهتابی🌷
#شبتون_مهدوی_وارام🌹🍃
🌷-----*~*💓*~*-----🌷
#شهداعاشقترند💞👇
┏━━━🍃═❤️━━━┓
@sangarsazanbisangar
┗━━━❤️═🍃━━━┛
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام به خدا
که آغازگر هستی ست
سلام برمنجی عالم
که آغازگر حکومت الهیست
سلام به آفتاب
که آغازگر روزست
سلام به مهربانی
که آغازگر دوستیست
سلام به شماکه
آفتاب مهربانی هستید
الهی به امید تو💚
🌷-----*~*💓*~*-----🌷
#شهداعاشقترند💞👇
┏━━━🍃═❤️━━━┓
@sangarsazanbisangar
┗━━━❤️═🍃━━━┛
#سلام_امام_مهربان_زمانم 🌷
کسانی به امامِ زمانشان
خواهند رسید،
که اهل سرعت باشند... !
و اِلّا تاریخ کربلا
نشان داده
که قافله حسینی
معطل کسی نمی ماند.
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
#اللهم_اجعلنامن_انصاره_واعوانه_والمستشهدین_بین_یدیه
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
🌷-----*~*💓*~*-----🌷
#شهداعاشقترند💞👇
┏━━━🍃═❤️━━━┓
@sangarsazanbisangar
┗━━━❤️═🍃━━━┛
#خاطــــــره✨
قسمت اول
آن شب وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است. دستش را گرفتم و گفتم “باید راجع به موضوعی باهات صحبت کنم”. او هم آرام نشست و منتظر شنیدن حرفهای من شد. دوباره سایه رنجش و غم را در چشماش دیدم. اصلاً نمیدانستم چه طور باید به او بگویم، انگار دهنم باز نمیشد.
هرطور بود باید به او میگفتم و راجع به چیزی که ذهنم را مشغول کرده بود، با او صحبت میکردم. موضوع اصلی این بود که میخواستم از او جدا شوم. بالاخره هرطور که بود موضوع را پیش کشیدم، از من پرسید چرا؟ اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج میشد فریاد میزد: “تو مرد نیستی!”
آن شب دیگر صحبتی نکردیم و او دائم گریه میکرد و مثل باران اشک میریخت. میدانستم که میخواست بداند که چه بلایی بر سر عشقمان آمده و چرا؟ اما به سختی میتوانستم جواب قانع کنندهای برایش پیدا کنم؛ چرا که من دلباخته دختری جوان شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم. من و او مدتها بود که با هم غریبه شده بودیم و تنها نسبت به او احساس ترحم میکردم. بالاخره با احساس گناه فراوان موافقتنامه طلاق را گرفتم. خانه، ۳۰ درصد شرکت و ماشین را به او دادم؛ اما او تنها نگاهی به برگهها کرد و بعد همه را پاره کرد.
زنی که بیش از ۱۰ سال کنارش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعاً متاسف بودم و میدانستم که آن ۱۰ سال از عمرش را برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانیاش را صرف من و زندگی با من کرده؛ اما دیگر خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم. بالاخره با صدای بلند شروع به گریه کرد، چیزی که انتظارش را داشتم. به نظر من این گریه یک تخلیه هیجانی بود. ظاهراً مسئله طلاق کم کم داشت برایش جا میافتاد.
فردای آن روز دیروقت به خانه آمدم و دیدم نامه ای روی میز گذاشته! به آن توجهی نکردم و به رختخواب رفتم و به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم آن نامه هنوز هم همان جاست. وقتی آن را خوندم دیدم شرایط طلاق را نوشته؛ هیچ چیزی از من نمیخواست، جز اینکه در این یک ماه که از طلاق ما باقی مانده به او توجه کنم. از من درخواست کرده بود که در این مدت تا جایی که ممکن است هر دو به صورت عادی کنار هم زندگی کنیم. دلیلش هم ساده و قابل قبول بود: پسرمان در ماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمیخواست که جدایی ما پسرمان را دچار مشکل کند! این مسئله برای من قابل قبول بود؛ اما او درخواست دیگری نیز داشت: از من خواسته بود که روز عروسیمان را به یاد آورم، در آن روز او را روی دستانم گرفته بودم و به خانه آوردم، از من درخواست کرده بود که در یک ماه باقی از زندگی مشترکمان هر روز صبح او را از اتاق خواب تا دم در به همان صورت روی دستهایم بگیرم و راه ببرم!
#ادامه_دارد
🌷-----*~*💓*~*-----🌷
#شهداعاشقترند💞👇
┏━━━🍃═❤️━━━┓
@sangarsazanbisangar
┗━━━❤️═🍃━━━┛
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
داستانهایی که به خاطرش دعوت شدین😊👇👇👇
✨حسن لاته.....
https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/6074
✨قهر بودیم.....
https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/14489
✨نقشی که ادمخوار شد....
https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/15268
✨یک روز وقتی کارمندان.....
https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/14813
✨ان شب وقتی.......
https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/6074
✨داستان زیبای شاخه گل خشکیده✨
https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/15616
✨زنی که فرزند خویش را انکار میکرد
https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/15722
✨مولا وغلام مشتبه شدند
https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/15749
✨داستان امیرالمؤمنین واژدها
https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/15772
✨داستان یک فرزند ودومادر
https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/15802
✨ایت الله اراکی......
https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/14479
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀