eitaa logo
دین و رسانه
138 دنبال‌کننده
25 عکس
0 ویدیو
0 فایل
یادداشت‌های شخصی علیرضا قربانی طلبه و مدرس حوزه پژوهشگر دین، فرهنگ و رسانه بازنشر مطالب کانال "دین و رسانه" با ذکر ماخذ و نام نویسنده بلامانع است. راه‌های ارتباطی و کانال‌های من: https://zil.ink/alirezaghorbani
مشاهده در ایتا
دانلود
اما اقتضاء کارکرد "تسهیل‌گری و حمایتی" نظام حکمرانی، نوعی تبعیض هوشمند غیرتوام با مساوات (البته به شکلی عادلانه) و حمایت از قسمتی از بخش خصوصی است که با اهداف حاکمیت همسویی بیشتری دارد‌. تجمیع این دو کارکرد می‌تواند آسیب‌های متعددی که ذکر شد، را به همراه داشته باشد. در طرح صیانت، این آسیب به شدت پررنگ است و کارکردهای سیاست‌گذاری، اَبَرتنظیم‌گری، تنظیم‌گری و تسهیل‌گری در یک نهاد، تجمیع شده است. @dinrasaneh
📌 سینما؛ خیال منفصل تمدن‌ها [به بهانه سریال بازی مرکب] 🖋 علیرضا قربانی 1️⃣ سینما، حاصل خیال‌پردازی دسته‌جمعی آدم‌هاست و به زبان حُکَما، عالَم خیال منفصل یک تمدن است. سینما از جنس خیال است، اما از این حیث که "ما به عنوان یک تمدن، به چه شیوه‌ای تخیّل می‌کنیم" امری واقعی است. اگر بتوان عناصر ثابتی را در شیوه خیال‌پردازی یک تمدن، شناسایی کرد، آیا می‌توان آن را تصادفی دانست؟ آیا خیال منفصل یک تمدن (=سینما)، بی‌ارتباط با خیال متصل آن (=فرهنگ) است؟ 2️⃣ دو عنصر محوری جذابیت سینمای جریان‌اصلی (مِین‌استریم) غرب عبارت است از خشونت (فیزیکی و غیرفیزیکی) و جذابیت جنسی. این دو را که از سینمای جریان‌اصلی غرب بگیری، چیز زیادی از آن باقی نمی‌ماند. فرض کنید تاریخ جهان به گونه دیگری رقم می‌خورد و سینما در دل ایران متولد شده و در همین بستر تمدنی در جهان توسعه می‌یافت. به نظر شما، آن سینمای فرضی نیز تا این حد با خشونت و جذابیت جنسی عجین می‌شد؟ به نظر می‌رسد گرایش فرهنگی عمیق غرب به جنبه‌های حیوانی‌تر حیات (که بعضاً در داستان‌های غیر عفیفانه الهه‌های اسطوره‌ای یونان نیز نمود بارزی دارد) سبب شده که در سینمای غرب این جنبه‌ها پررنگ شود. 3⃣ اسکویید گیم، اتاق فرار، بازی‌های عطش و ده‌ها فیلم و سریال پرفروشی که در ژانر مسابقات مرگ تولید می‌شود، مثال خوبی از تلفیق لذت خشونت فیزیکی و غیر فیزیکی (=لذت بردن از تحقیر و شیء‌انگاری آدم‌ها) است. این ژانر را می‌توان امتداد سینمایی نبرد بردگان و گلادیاتورها در کولوسئوم‌ رُم باستان دانست. همان گرایش فرهنگی که روزی با شکل عینی خشونت و سلطه، ارضا می‌شد، امروز با شکل ذهنی خشونت و سلطه سرگرم می‌شود. باز هم از خود سوال کنیم: مثلا اگر سینما فرزند تمدن عفیف‌تر مشرق‌زمین بود، باز هم بر همین مسیر حرکت می‌کرد؟ 4️⃣ تمدن، صورت عینی یک فرهنگ است و فرهنگ، بُعد ذهنی یک تمدن‌‌. به همین علت، تحلیل فرهنگی و تمدنی عمیقا به هم وابسته‌اند. رهبر انقلاب در نامه‌ای که سال نود و چهار خطاب به عموم جوانان کشورهای غربی نوشتند، تحلیل فرهنگی دقیقی از پدیده تمدنی داعش ارائه نمودند که دستمایه نوشته حاضر شد. جان‌مایه تحلیل مذکور آن است که دو عنصر خشونت و بی‌بند‌باری جنسی، که عناصر کلیدی هویت داعش را تشکیل می‌دهند، در بستر تمدن اسلامی موجود نبودند و از غرب وارد جهان اسلام شدند. تحلیل مذکور، چه ارتباطی به یادداشت حاضر دارد؟ خواهم گفت. 5️⃣ به گمان من، اینکه ما هم امروز از چنین خشونتی لذت می‌بریم و تا حدی جزو نیاز و مصرف رسانه‌ای‌مان شده، نشان از تغییرات عمیقی در مبدا میل‌مان دارد که در نتیجه همزیستی با تمدن غرب در ما رخ داده است. غرب نیز در این زمینه به شدت در حال حرکتی پرشتاب است. بیست سال پیش، نه کم و کیف عنصر خشونت در سبد عرضه تا این حد بود و نه در سبد مصرف، تماشای این حد از خشونت، برای ما متعارف تلقی می‌شد. خشونتی که اکنون در سریالهای متعارف، نمایش داده می‌شود، روزگاری جز در فیلم‌های خاصی از ژانر وحشت یافت نمی‌شد. خشونت در سینمای امروز سه خصلت یافته که شاید در یادداشت دیگری از آن گفتگو کردیم: عجین شدن با خلاقیت، بازی‌وار شدن و مناسکی شدن. متاسفانه باید اقرار کنیم که سینما روز‌به‌روز در حال تشدید امیال ما در زمینه خشونت است و عطش ما را در این زمینه افزایش می‌دهد؛ عطشی که جز با تماشای سطح بالاتری از خشونت، آرام نمی‌شود. و متاسفاته حاصل این روند، چیزی جز مرگ قلب و از بین رفتن لطافت‌های آن نیست. @dinrasaneh
📌 "هُنالِکَ" و میزانسن 🖋علیرضا قربانی 1️⃣ دیگر پیرمردی سپیدموی شده بود و همسرش هم ناتوان از فرزندآوری بود، اما هنوز در دلش چراغ امید سوسو می‌زد. تقدیر این بود که بالاخره خدا یحیی را به زکریا بدهد. دست‌های خدا آماده هدیه دادن بود، اما دست‌های زکریا هنوز آماده گرفتن نبود، مشتش بسته بود. دریا بخیلِ آب نیست، اما کوزه باید دل به دریا بزند، باید راه دلش را به روی دریا باز کند. کوزه باید کوزه بودن خودش را فراموش کند و دل به دریا بودن دریا بسپارد. باید یقین کند که محدودیت او، دریا را محدود نمی‌کند. دریا باید راهی به درون او پیدا می‌کرد، به ذهن و دل او. باید راهی پیدا می‌کرد تا موج محبتش را بکوبد به درب بسته کوزه و خودش این گره را باز کند. 2️⃣خدا مریم را به زکریا سپرد. لااقل ظاهر ماجرا این بود که زکریا شد کفیل مریم. مریم که به محراب بندگی می‌نشست، از بهشت برایش میوه می‌آوردند؛ میوه زمستان را در تابستان و میوه تابستان را در زمستان. یحیی بارها این صحنه شگفت را دید. هر دفعه که مریم را در محراب می‌دید، ماجرا همین بود. بالاخره از مریم ماجرا را پرسید. مریم گفت میوه‌ها را از پیش خدا برایش آورده‌اند و بعد آن جمله حیرت‌انگیز را گفت: خدا به هرکس که بخواهد بدون حساب روزی می‌دهد! 3️⃣ سناریو را ببین، میزانسن را ببین، هنرمندی دریا را ببین که چه کرد با دل کوزه. انگار همه‌چیز برای همین یک جمله طراحی شده بود: خدا به هرکس که بخواهد بدون حساب روزی می‌دهد! همان خدایی که به پاداش عبادت مریم، میوه تابستان را در دل زمستان به او می‌دهد، میوه دل تو را هم می‌تواند در زمستان عمرت به تو بدهد. انگار می‌کنی زکریا را سپرده بود به مریم، نه مریم را به زکریا، تا آخرش همین یک جمله را در زمان درست و مکان درست به زکریا بگوید. می‌توانست خشک و خالی همین جمله را به زکریا وحی کند، اما نکرد. زکریا باید آماده می‌شد، باید مزه دریا بودن دریا را می‌چشید تا راه دلش باز می‌شد و قفل زبانش می‌شکست به گفتن این جمله: خدایا نسل پاکی به من بده، تو ‌اهل شنیدن خواسته‌ها هستی! ببین آن لحظه ناب را در قرآنش چطور روایت می‌کند: "هنالک دعا زکریا ربه" آنجا بود که زکریا ربّش را خواند. یک عمر انتظار و بزرگ شدن مریم و سپردن او به زکریا و سناریو و میزانسن به آن مفصلی فقط برای آن یک آن، آن آنِ ناب‌. به گمانم زندگی ما هم همین است. گاهی صحنه‌ای به وسعت ماهها و سالها برایمان چیده فقط برای شنیدن یک جمله در یک لحظه. 4️⃣ آن‌شناس که باشی، به گوش و چشم مخاطبت کار نداری، به دلش کار داری. به اینکه کی و کجا آماده شنیدن حرف‌های عمیق است. مهم نیست چه مدت و با چه شدتی درگیر حرف‌های توست، مهم‌ این است که به کدام لایه وجودش وصل شده‌ای. اگر این برایت مهم است، پرگویی نکن، سناریو بنویس، دکوپاژ کن و سرآخر یک جایی در یک لحظه‌ای تیر خلاص را بزن. و اگر نمی‌توانی، برو سراغ آن‌های آماده مخاطب. برو سراغ خلوت شب جاده‌‌های او، تنهایی‌های سحر مترو و هرجای دیگری که زمین و زمان، راهی به دل او برایت باز کرده‌اند. البته حس‌ها هم مهم‌اند، هر حسی به یک عمقی از وجود راه دارد؛ سمع به عمقی راه پیدا می‌کند که بصر به خواب هم نمی‌بیند. 5️⃣ همه این سناریو را چیدم تا همین یک جمله را بگویم که: رسانه خلوت‌گزیدگان جاده‌ها باش نه رسانه لم‌دادگان کاناپه‌ها. در روزگار رونق صحنه‌های شلوغ و رسانه‌های پرهیجان، تو مخاطب را در میزانس "هوا آرام، شب خاموش، راه آسمان‌ها باز، خیالم چون کبوترهای وحشی می‌کند پرواز" قرار بده یا پیدا کن. یک‌خطی سیاستگذارانه‌اش اینکه: اگر منابع محدودی داری و می‌خواهی بین مدیوم‌های مختلف توزیعش کنی، فقط به متغیر مقدار مصرف و درگیر شدن مخاطب توجه نکن، متغیر عمق تاثیر را هم لحاظ کن و برو سراغ رسانه‌ای که به "آن‌"های خاص مخاطبت دسترسی دارد. @dinrasaneh
📌 چند حبه شیرین امید 🖋 علیرضا قربانی رفیقی چند روز پیش می‌گفت: نا امید شده‌ایم، کمی‌ هم از امید بگو! از راهی که ‌می‌توان یافت یا ساخت. 🔹️از من بپرسید، ناامیدی آفت ذهن‌های ساده است؛ ذهن‌هایی که آنقدر هستی را ساده کرده‌اند که هیچ فرصتی در دل معادلاتش یافت نمی‌شود. یا از دریچه دیگر، ذهن‌هایی که تعادلی در نگاه ساختار-عاملی ندارند؛ یا همه چیز را معلول ساختار می‌بینند و به خود حق‌ عاجز بودن می‌دهند، یا در نقطه مقابل، همه‌چیز را قابل تغییر می‌دانند و بعد از چند برخورد با دیوارهای شیشه‌ای ساختارها، مایوس می‌شوند. ساختار که می‌گویم، منظورم عامِ عام است، از ساختارهای عیان و نیمه‌عیان اجتماعی، تا ساختارهای کاملا پنهان ذهنی و زبانی و غیره. 🔹️امید، پاداشی است که به ذهن‌های پیچیده و صبور می‌دهند. آدمی که هر روز فقط ۱ درصد از روز قبلش بهتر می‌شود، چقدر در پایان سال پیش افتاده؟ ذهن ساده این یک درصد را در ۳۶۵ روز سال ضرب می‌کند و می‌گوید ۳۶۵ درصد. ذهن نیمه‌پیچیده می‌گوید این محاسبه غلط است. مثلا از روز دوم به سوم، این "آدمِ یک‌درصد رشد کرده"، یک‌درصد رشد می‌کند، نه آدم روز اول. پس جواب درست، به توان ۳۶۵ رساندن عدد ۱.۰۱ است. حساب کنی می‌شود حدود ۳۷۰۰ درصد یعنی سی و هفت برابر روز اول! ️ ذهن پیچیده می‌داند که حتی این هم غلط است. کسی که ۱٪ رشد کرده، در روز دوم به انسانی دیگر با مهارت‌هایی دیگر با افقی دیگر، با مدل تفکر دیگر تبدیل شده که جهان را طور دیگری می‌بیند و جهان هم طور دیگری به او نگاه می‌کند. او در جهان فرصت‌های جدیدی می‌یابد و بقیه هم او در او فرصت‌های جدیدی برای تعامل می‌بینند. ذهن پیچیده بازی را مثل مار و پله می‌بیند، که گاهی یک خانه جلوتر رفتن، سرنوشت بازی را زیر و رو می‌کند. ذهن پیچیده می‌گوید فقط راه بیفت و هیچ محاسبه‌ای نکن؛ حتی اگر پایت شکسته، خودت را کشان‌کشان جلو ببر؛ جلوتر خبرهایی است که فقط با رفتن می‌توانی ببینی و درکشان کنی. 🔹️تتا اینجایش را خدا و پیغمبری‌ ننوشتم. ذهن خیلی پیچیده می‌گوید: راه که بیفتی، خدا به کار تو ضریب می‌‌دهد. راه بیفت و بگذار ردّ پایت بر زمین، نامه‌ درخواستی باشد که به خدا می‌نویسی. 🔹️یک کاری بکن، یک چیزی یاد بگیر، یک چیزی بنویس، یک چیزی بساز، یک زنگی بزن، یک قراری بگذار، یک کاری بکن. راه برو، فقط یک درصد راه برو. ایده‌ات را مسخره می‌کنند؟ یک نمونه ولو مسخره از آن بساز و بفرست برای صد نفر که ۹۹ نفرشان به تو بخندند. نمی‌دانم، یک کاری بکن، یک کار حتی مسخره. یک چیزی یاد بگیر ولو یک چیز کوچک. سر و پا یک تعادلی با هم دارند. بزرگ شدن سر نسبت به پا، قلم پا را می‌شکند؛ زیاد فکر کردن، گاهی وزنه می‌شود برای راه رفتن.. امید، پاداش ذهن‌های پیچیده و صبور است. 🔹️فقیر بود. آمده بود از پیامبرمان کمکی بگیرد. نشسته بود و منتظر بود که در فرصتی حرفش را بزند. آقا یک طوری که مثلاً مخاطبش عام است، فرمودند: "کسی که از ما چیزی بخواهد، به او می‌دهیم و کسی که بی‌نیازی نشان دهد، خدا بی‌نیازش می‌کند." مطلب را گرفت ولی بعدا همسرش گفت شاید برداشتت اشتباه باشد. دوباره برگشت و سه بار این ماجرا تکرار شد. فهمید ماجرا را. نه کاری بلد بود و نه‌ پولی داشت. رفت یک تبر قرض کرد. از کوه و دشت هیزم جمع کرد و آورد فروخت. یک مدتی بعد، تبر را خرید، بعدتر دوتا شتر خرید و همین‌طور روز به روز غنی‌تر شد. 🔹️راستش را بخواهید من باور نمی‌کنم کسی سراغ پیامبر ما بیاید و بعد آقا دست خالی برش گردانند. آقا کف دست او چند حبه شیرین "امید" گذاشتند. و این امید شد سرمایه اولیه تجارت او. می‌دانید کجایش برایم جالب است؟ اینکه "...خدا بی‌نیازش می‌کند..."، چطور در این داستان دارد رقم می‌خورد. خدا از طریق قدم‌های کوچکی که خودت برمی‌داری، بی‌نیازت می‌کند. امید پاداش ذهن‌های پیچیده و صبور است. امید پاداش دل‌های با ایمان است.. @dinrasaneh
📌 شما از چشم‌هایش بگویید و من از موهایش 🖋علیرضا قربانی 🔹️جلوی آینه ایستاده‌ای و موهایت را شانه می‌کنی. خیلی اتفاقی نگاهت می‌افتد به چند تار موی سپید روی شقیقه. حجم انبوهی از احساسات متفاوت به سراغت می‌آید. یک اتفاق معمولی می‌شود مبدا یکی از لحظات بسیار خاص زندگی‌ات. در کسری از ثانیه، ده‌ها حس متفاوت را تجربه می‌کنی؛ حس بزرگتر شدن، حسرت لحظات از دست رفته، دغدغه به سرانجام رساندن دغدغه‌هایت، آلارم‌های سفر بزرگی که در پیش داری، حتی نوعی حس وقار و ده‌ها احساس دیگر. 🔹️به گمانم اولین حس، اصیل‌ترین حس است؛ همان حسی که کمتر در مسیر ساختار وجودت آلوده شده و قبل از اینکه تو وارد فرآیند ادراک شوی، به سراغت آمده. همان حسی که در مقابلش کاملا منفعل بوده‌ای. اولین حسی که تجربه کردم این بود: هرکدام از این موها انگار ما به‌ازاء بخشی از زندگی‌ام است. انگار می‌کنی شمع‌های کوچکی هستند که با گذشت زمان، دانه‌دانه فوت‌شان می‌کنی و تمام می‌شوند. موهای سپید برای من شمع‌های فوت شده بودند و در همین کسری از ثانیه از خودم می‌پرسیدم: در چه راهی صرف شد؟ در همین کسری از ثانیه، پرسشی مهیب خورد در صورتم و من را برد به جایی دیگر. 🔹️یاد موهای سیاه و سپید حاجی افتادم. شما از چشم‌هایش بگویید و من از موهایش. من جوابی برای موهای سپیدم نداشتم. فقط سرخوشانه شمع‌ها را فوت کرده‌ بودم، اما دستهایم خالی بود. اما فکر می‌کنم او برای تک‌تک موهای سپیدش جواب دارد، هرکدامش حتما حکایتی دارد. همین است که سپیدی‌اش به وقارش افزوده. دوباره نشسته‌ام و نامه‌اش به دخترش را می‌خوانم: "دخترم خیلی خسته‌ام. سی سال است که نخوابیده‌ام اما دیگر نمی‌خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک می‌ریزم که پلک‌هایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در غفلت من آن طفل بی‌پناه را سر ببرند." 🔹️نشسته‌ام و غرق شده‌ام در دریای کلماتش. چقدر لطیفی مرد! بی‌اختیار ذهنم می‌رود سراغ روایت نبوی. آنجا که از حضرت از اجر عظیم جوانی می‌گویند که "أَفْنَى شَبَابَهُ فِي طَاعَةِ اَللَّه" جوانی که جوانی‌اش را خرج خدا کرده. نگاهی به موهای سپید روی شقیقه‌ام می‌کنم و نگاهی به موهای سپید او. من کجا و تو کجا.. شما از چشم‌هایش بگویید و من از موهایش.. @dinrasaneh
📌 دین و حکمرانی و سیاستگذاری رسانه 🖋علیرضا قربانی جستار حاضر به دنبال تبیین چارچوب مفهومی و طرحی کلان از سطوح و شیوه مداخله دین در عرصه حکمرانی و سیاستگذاری رسانه است. فقدان چنین الگویی سبب شده که علیرغم گذشت بیش از چهار دهه از پیروزی انقلاب اسلامی، آموزه‌های دینی نقش جدی و اساسی در حکمرانی و سیاستگذاری رسانه‌ای کشور نداشته باشند. لازم به ذکر است که مقصود از مداخله دین در عرصه سیاستگذاری رسانه‌، شیوه سیاستگذاری محتوای دینی و مذهبی نیست، بلکه امری فراتر از آن مورد نظر است که شامل تمام عرصه‌های رسانه‌ای می‌گردد. مداخله دین در امر حکمرانی و سیاستگذاری رسانه‌ حداقل در پنج بُعد قابل تصور است: 1. سطح هنجاری کلان: تعیین نظریه هنجاری عام رسانه‌ها به مثابه چارچوب هنجاری کلان برای کنش رسانه‌ها و نیز نظریات هنجاری در بخش‌های مختلف رسانه. 2. سطح هنجاری خُرد: ارائه مجموعه‌ای از اغراض و الزامات شارع که باید توسط نظام رسانه‌ای تأمین یا مراعات شود و نیز نظام اولویت بین این اغراض در فرض تزاحم. 3. مبانی توصیفی: مجموعه‌ای از نظریات توصیفی در حیطه‌های مختلف رسانه، به مثابه ابزاری برای مسأله‌یابی و یا ابزاری برای طراحی راه‌حل سیاستی. 4. ابزارهای سیاستی: بازنگری در ابزارهای سیاستی موجود، شرایط به‌کارگیری و نظام اولویت بین ‌آنها و نیز ارائه ابزارهای سیاستی جدید. 5. الگوی حکمرانی: تعیین شیوه و اسلوب حکمرانی رسانه‌ای که واجد بیشینه انطباق با آموزه‌های دینی است. در ادامه هریک از این ابعاد مورد بررسی قرار می‌گیرد و علاوه بر ارائه نمایی کلی از هریک از ابعاد مذکور، برای تبیین بیشتر، ذیل هرکدام از آنها مثالهایی نیز ارائه می‌شود. مطالعه متن کامل یادداشت در «دو فصلنامه تخصصی مطالعات نوین ارتباطی» در آدرس زیر: http://mner.ir/page/2(1)
📌 سلاح‌واره‌سازیِ اخلاق 🖋 علیرضا قربانی 🔹مدتی پیش در حین یک پژوهش رسانه‌ای با مفهوم جالبی به نام weaponization آشنا شدم. معادل فارسی رایجی برای این مفهوم وجود ندارد و این بدان معناست که یکی از دریچه‌های ذهنی ما تاکنون ناگشوده باقی مانده است. بهترین معادل فارسی که می‌توان برای این مفهوم پیشنهاد کرد، "سلاح‌وار سازی" است. بگذارید در قالب یک مثال، آن را توضیح دهیم. 🔹فرض کنید کشوری درگیر جنگ داخلی بین دو گروه الف و ب است. مردم این کشور برای بقاء و زنده ماندن به کمک‌های غذایی بین‌المللی نیاز دارند. نهادی بین‌المللی که مسئول توزیع کمک‌های غذایی است، آنها را به شکل ناعادلانه بین مناطق تحت تسلط این دو گروه توزیع می‌کند. مثلا سرانه آرد توزیعی بین مردم در منطقه الف، یک کیلوگرم به ازاء هر نفر و در منطقه ب، ده کیلوگرم به ازاء هر نفر است. آنچه در اینجا رخ می‌دهد صرفاً "بی‌عدالتی" نیست. مفهوم بی‌عدالتی توان توصیفی اندکی برای این پدیده دارد. پای پدیده پیچیده‌تری در میان است؛ تبدیل کمک‌های غذایی به یک سلاح علیه گروه الف. چرا؟ مردم منطقه الف کمک‌های کمتری دریافت می‌کنند، بنابراین از گروه حاکم بر خود ناراضی خواهند بود و به گروه حاکم بر منطقه مقابل متمایل خواهند شد. به این ترتیب قدرت یک گروه به نفع گروه دیگر کاهش می‌یابد. به این ترتیب آن نهاد بین‌المللی فقط مرتکب بی‌عدالتی نشده، بلکه از کمک‌های غذایی یک "سلاح" علیه گروه حاکم بر منطقه الف ساخته است. کمک غذایی کماکان کارکرد اولیه خود (رفع گرسنگی) را دارد، اما کارکرد ثانویه "سلاح بودن" هم به آن ضمیمه می‌شود. کارکرد اول پوششی است برای کارکرد دوم. 🔹نکته جالب اینجاست که از هر چیزی می‌شود سلاح ساخت. یک راه ساده و عامش این است: تخصیص دادن نابرابر مواهب یا معایب به طرفین نزاع. اخلاق را هم می‌شود به سلاح‌واره تبدیل کرد؟ بله، با تخصیص نابرابر. کافی است میزان تذکر اخلاقی‌تان به یکی از دو گروه الف و ب را نابرابر و ناعادلانه کنید و به یکی بیشتر/شدیدتر/برجسته‌تر تذکر اخلاقی دهید. نکته حیرت‌انگیزش اینجاست: تذکر اخلاقی شما واقعا بجاست، اما در یک نگاه کلان‌تر واقعا کارکرد سلاح نیز یافته است. مساله فقط این نیست که شما در تذکر اخلاقی‌تان بی‌انصافی کرده‌اید، مساله این است که شما سلاح ساخته‌اید و شلیک کرده‌اید! 🔹من در مجموعه کنش‌های اجتماعی‌ام، در موضع‌گیری‌هایم له یا علیه این و آن می‌توانم با تخصیص غیرعادلانه، از اخلاق سلاح بسازم. این پدیده می‌تواند خواسته یا ناخواسته، قربه‌الی‌الله یا قربه‌الی‌الشیطان رخ دهد. تفاوت مثال "کمک‌های غذایی" و "اخلاق" در این است: گندم اگر سلاح شود کماکان گندم است و لااقل رفع گرسنگی می‌کند، اما اخلاق اگر سلاح شود اول هدفش را می‌کُشد و بعد خودش را. تخصیص ناعادلانه را خیلی عمیق و دقیق معنا کنید. در مورد گروه الف، گفتی یا نگفتی؟ چه موقع گفتی؟ اول الف را گفتی یا اول ب را؟ در چه فریم و چارچوب مفهومی؟ اگر جزئی از یک حمله جمعی بزرگتر بودی، اثر برآیندی را هم لحاظ کردی؟ نمی‌شود بگویی من فقط بر عملکرد گروه الف متمرکز هستم یا فقط در مورد بخشی از اتفاقات، تذکر اخلاقی می‌دهم. "سلاح شدن اخلاق" معلول قهری کنش گزینشی است. 🔹حق گاهی در قبیله توست و گاهی در قبیله دشمن تو. بخواهی با حق بمانی، دیر یا زود باید به قبیله‌ها پشت کنی. حق‌جوها بی‌قبیله‌اند. حق‌جوها آواره‌اند.. @dinrasaneh
📌 در باب پروژه منحوس عنکبوت [بخش اول] علیرضا قربانی 🔹 اول ما با یک فیلم طرف نیستیم، با یک تئاتر طرفیم که در دل آن و به عنوان بخشی از سناریو، فیلم سخیف و کثیفی نمایش داده می‌شود. هدف فقط فیلم نیست، فیلم در دل یک نمایش بزرگتر عمل می‌کند؛ به آن معنا می‌دهد و از آن معنا می‌گیرد. یک متن در دل متنی بزرگتر، یک سناریو در دل سناریویی بزرگتر. شخصیت اصلی تئاتر، دختری به ظاهر معصوم و مظلوم است که به علت ماجرایی خاص در سالهای دور، به نماد ظلم تاریخی نظام و جامعه به زن، بخش غیر همسو با حاکمیت و بخش غیرمذهبی و نیمه‌مذهبی جامعه تبدیل شده است. (واقعیت ماجرا البته اصلا این نبود و نظام و مذهب نقشی در این ماجرا نداشتند.) این تئاتر، ماجرای زنی مظلوم است که در سالهای دور او را به خاک سیاه نشانده بودند، اما حالا او با روایت کردن ظلم تاریخی نظام و جامعه به خودش و امثال خودش، توانسته ققنوس‌وار از خاکستر برخیزد و جایزه کن را بگیرد. جامعه ایران به علل تاریخی و مذهبی، همدلی زیادی با مظلوم دارد. به همین علت نقش اول این تئاتر شوم باید نماد مظلومیت باشد تا بتواند زیر چتر حمایتی که از مخاطب مظلوم‌دوستش می‌گیرد، هر ظلمی را مرتکب شود. خط "مظلومیت" و خط "خیزش یک ققنوس از آتش و خاکستر" خطوط اصلی این نمایش منحوس است تا مخاطب را با خود همراه کند و سپس به طور ظالمانه و ناجوانمردانه به یک دین و مذهب شریف، یک ملت شریف و یک نظام شریف جسارت و توهین کند. 🔹 دوم ما با یک فیلم طرف نیستیم، حتی با یک تئاتر هم طرف نیستیم. آنچه با آن مواجه هستیم یک طرح جامع‌تر است که اجزاء متعدد و بازیگران آگاه، نیمه‌آگاه و ناآگاه پرشماری دارد. از مدتی قبل، چند بازیگر زن ایرانی در کن در کانون توجه قرار داده می‌شوند تا کنتراست و تضاد لازم برای شخصیت‌پردازی نقش اول این تئاتر شوم فراهم شود؛ چند زن که نماد چند نوع خط سیر متفاوت هستند؛ همگی برنده و این آخری، بازنده‌ی سرکوب‌شده. و حالا این آخری قرار است ققنوس شود و به آنها بپیوندد. ایده "ققنوس" (زنی از خاکستر برخاسته؛ به مثابه نمادی از برخاستنِ آنها که توسط نظام و جامعه سرکوب شده‌اند) به صراحت در مصاحبه‌ها پیگیری می‌شود و حتی در تغییر نام آن زن (از زهرا به زر) و طراحی سیر پوشش‌های او در جشنواره نیز نمایان است. در زبان هنرمندان داخلی و حتی برخی سیاسیون نیز روایت "ققنوس" تکرار می‌شود، ایده محوری دوم -یعنی مظلومیت- نیز همین‌طور. بقیه عناصر محتوایی و غیرمحتوایی لازم برای این پروژه نیز فراهم است. جشنواره کن امسال باید به طور مضاعف در کانون توجه قرار گیرد. مصاحبه‌های سیاسی خاص هنرمندان ایرانی حاضر در جشنواره و برخی حواشی زرد و سخیف یک زوج، در خدمت این ماجرا قرار می‌گیرد، هرچند عامدانه نباشد. همزمانی این اتفاقات با اکران فیلمی با مضمون مشابه و نام مشابه در داخل نیز می‌تواند به مطرح شدن موضوع و مضمون فیلم مذکور کمک کند. (البته به هیچ‌عنوان سوءظنی به عوامل فیلم عنکبوت داخلی نداریم. مقصود ما، استفاده طراحان پروژه کن امسال از این ظرفیت محتوایی است.) بازیگران ناآگاه این پروژه از بازیگران آگاهِ خائن آن به مراتب بیشترند. [ادامه در بخش دوم] @dinrasaneh
📌 در باب پروژه منحوس عنکبوت [بخش دوم] علیرضا قربانی 🔹 سوم در سالهای پس از انقلاب اسلامی ده‌ها فیلم در غرب با مضامین ضد ایران و ضد اسلام توسط ایرانی‌های خودفروخته تولید شده که نمونه‌های معروفی مثل فرستاده (۱۹۸۳)، بدون دخترم هرگز (۱۹۹۱)، پرسپولیس (۲۰۰۷) و سنگسار ثریا (۲۰۰۸) از آن جمله‌اند. آثاری که نه به لحاظ هنری حرف خاصی برای گفتن دارند و نه به لحاظ گیشه موفق هستند، اما حمایت مالی و جشنواره‌ای خوبی در غرب از آنها شده است. روندپژوهی و مقایسه پروژه اخیر با اسلافش نشان‌دهنده چند نکته است: ۱. یارگیری گسترده از فضای فرهنگی-سیاسی داخل ایران: تفاوت بین دو فیلم سنگسار ثریا و فیلم منحوس اخیر را ملاحظه کنید. چه تعداد هنرمند و عوامل داخلی در سال ۲۰۰۸ به عوامل فیلم سنگسار ثریا تبریک گفتند؟ مقایسه‌اش کنید با سیل تبریک‌های هنرمندان و سیاسیون و حتی مردم عادی به بازیگر این فیلم. ۲. جسورتر شدن دشمن و تغییر سطح دشمنی: پوستر این فیلم را ملاحظه کنید. رسما و علنا و بدون آنکه تحلیل نشانه‌شناختی پیچیده‌ای لازم باشد، به امام‌ مهربان شیعیان که برای تمام ایرانیان مظهر عطوفت و لطف و مهر بی‌پایان است، جسارت می‌کند. این بار نه نظام سیاسی (مثل بدون دخترم هرگز)، نه احکام و نهادهای دینی (مثل سنگسار ثریا) که رسما خود دین و پیشوایانش را هدف جسارت قرار داده‌اند. سطح حمله به ریشه‌ها رسیده است. ۳. کاهش حساسیت داخلی: متاسفانه حساسیت جامعه و نخبگان نسبت به این قبیل جسارت‌ها کاهش یافته است. چند شخصیت سیاسی به بازیگر زن مذکور تبریک می‌گویند و در مقابل انتقادها، می‌گویند فارغ از محتوای فیلم نظر داده‌اند! تبریک‌های برخی چهره‌های دیگر نیز کماکان ادامه دارد و نهایتا با توجیهاتی مشابه همراه می‌شود. واکنش‌های مردمی هرچند فراگیر و دغدغه‌مندانه است، اما با سطح مطلوب فاصله زیادی دارد. اگر جامعه حساسیت لازم را داشت، حتی به مخیّله چهره‌های فرهنگی یا سیاسی خطور نمی‌کرد که به عوامل چنین فیلمی اشاره غیرمستقیم کنند، چه رسد به اینکه به آنها تبریک بگویند. 🔹 چهارم چه بخواهیم و چه نخواهیم، ناتوی فرهنگی یک واقعیت است. برای فهم تعبیر "ناتوی فرهنگی" باید ابتدا ابعاد ناتوی نظامی را تجسم کرد. یک پیمان نظامی استعماری که قدرت نظامی ۳۰ کشور قدرتمند جهان را در خود تجمیع کرده است و می‌تواند بی‌اعتنا به تمام قواعد بین‌المللی، در چند روز یک کشور را به خاک سیاه بنشاند. ناتوی فرهنگی پیمان نانوشته‌ای با همین ابعاد ولی معطوف به فرهنگ است؛ تجمیع اراده فرهنگی کشورهای اصطلاحاً شمال جهانی علیه جنوبی‌ها. به موازات توسعه ناتوی رسمی نظامی، ناتوی غیررسمی فرهنگی نیز توسعه یافته و ابزارهای خودش -از جمله جشنواره‌ها- را قدرتمندتر کرده است. ما چه میزان ابزارهای قدرت فرهنگی‌مان را توسعه داده‌ایم و چه میزان بازدارندگی ایجاد کرده‌ایم؟ موشک و پهپاد ما توانسته بازدارندگی نظامی ایجاد کند ولی قدرت فجر ما نتوانسته تناسبی با قدرت کَن پیدا کند. بی‌تعارف هرچقدر فاصله قدرت نظامی‌مان کم شده، فاصله قدرت فرهنگی‌مان افزایش یافته است. نمی‌گویم رشد نکرده‌ایم، بلکه سرعت رشدمان با سرعت رشد دشمن تناسبی نداشته است. باید قوی شویم و راهی جز این نداریم.. @dinrasaneh