فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 مسّ قرآن، اسماء مقدّسه، آرم جمهوری اسلامی و... 📖
⁉️حکم تماس بدن یا دست با اسماء متبرکه ، اسامی ائمه و آرم جمهوری اسلامی بدون وضو چیست؟
✅ پیشنهاد دانلود👌
#احکام
#اسماءمتبرکه
━━━━━━━⊰◇⊱━━━━━━━━
#لطفا_به_اشتراک_بگذارید 🙏
📲کانال ما در ایتا: ⬇️⬇️⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/1910374405Cad65d1faab
━━━━━━━⊰◇⊱━━━━━━━━
💚در مسیر امام زمان(عج)💚
💎 مسّ قرآن، اسماء مقدّسه، آرم جمهوری اسلامی و... 📖 ⁉️حکم تماس بدن یا دست با اسماء متبرکه ، اسامی ا
✅ مسابقه احکام۱۷۶ 🎁🎊
⁉️کدام گزینه صحیح است❓
1⃣ مس کلمه الله بدون وضو جایز نیست.
2⃣ مس ترجمه کلمات و آیات قرآنی بدون وضو جایز نیست.
3⃣ مس اسماء اهل بیت(ع) بدون وضو طبق نظر امام خامنه ای بنابر احتیاط واجب جایز نیست.
4⃣ گزینه ۱ و ۳
✅گزینه صحیح را به 👇👇👇
بفرستید؛
@Masirnor113
⏱ تا ساعت ۲۰ فرصت دارید😍
📆 قرعه کشی:۲۸ مهرماه🎁🎉🎊
🌹 برای شرکت در قرعه کشی حضور در کانال الزامی است 😍
https://eitaa.com/joinchat/1910374405Cad65d1faab
🌹تلاوت صفحه #۱۶۷ قرآن کریم
🙏 تلاوت روزانه قرآن رو جدی بگیریم💚
🌷 هدیه تلاوت تقدیم به روح شهید #غلامعباس_عباسی_مکوند
🌷 @dmnoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها در جبهه ها از زبان سردار شهید سلیمانی😔♥️
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️ @dmnoor
💝 متوسلین به شهدا 💝
❣احکام شرعی همراه با لطیفه ❣
#لطیفه😂
امروز بابام بهم گفت میدونی چرا لاکپشتها اینقدر عمر میکنن ؟
گفتم : نه 😳
چرا ⁉️
گفت : چون همیشه سرشون تو لاک خودشونه❗️
😂😂😍
🌷🌹🌷🌹🌷
#احکام_شرعی
#احکام_فضولی_و_تجسس
فضولی کردن بر 2 نوع است :
1️⃣ دست بردن و سرک کشیدن به وسایل شخصی افراد ، بدون رضایت آنها
👈 مثل: دست بردن به داخل کیف 👜
جیب یا موبایل📱نوشته ها و خاطرات شخصی ، کمد شخصی ــ کشو و ...
2️⃣ تجسس در امور زندگی دیگران 🤓
👈 مثل : تلاش برای سر در آوردن از زندگی دیگران و فضولی در کار مردم
هر 2 نوع فضولی کردن ، جایز نیست.❌
چرا که این کار حرام و حق الناس است .
🌹 @dmnoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهیدی که ماشین بدون بنزین را روشن کرد!!!
#ایمان_به_غیب
#شهدا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
@dmnoor
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹گاهی برای خدا ناز کن
🎙آیتالله جوادیآملی
🆔 @dmnoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #یک_دقیقه_اشک برای حضرت علی اصغر
🎼 سرت به نیزه که دیدم به....
🎤 #حاج_محمود_کریمی
🔰برای کودکان مظلوم فلسطین و غزه
😢 @dmnoor
30.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#محمود_کریمی
نوحه های حضرت علی اصغر "ع"
#زمینه «خدایا میبینی دارم میمیرم»
🔰برای کودکان مظلوم فلسطین و غزه
😢 @dmnoor
💚در مسیر امام زمان(عج)💚
🎥 #یک_دقیقه_اشک برای حضرت علی اصغر 🎼 سرت به نیزه که دیدم به.... 🎤 #حاج_محمود_کریمی 🔰برای کودکان
🔻بخشی از وصیتنامه آیت الله قاضی(ره)، استاد عرفان آیت الله بهجت(ره):
👈🏼 روضه هفتگی، ولو دوسه نفر باشد، باعث گشایش امور است.
🔸[پس از تاکید بر نماز اول وقت و واجبات میفرمایند:] و در مستحبات تعزیهداری و زیارت حضرت سیدالشهدا(ع) مسامحه ننمایید و روضه هفتگی ولو دو سه نفر باشد، اسباب گشایش امور است و اگر از اول عمر تا آخرش در خدمات آن بزرگوار از تعزیت و زیارت و غیرهما به جا بیاورید، هرگز حق آن بزرگوار ادا نمیشود.
🔻منبع: انتشارات کنگره بزرگداشت آیت الله قاضی(ره)، کوه توحید، ص۲۵۶
#روضه_خانگی
🌹 @dmnoor
╔═ೋ✿࿐
🌻|↫#سلام_امام_زمان
پاسخ یک سلام از زبان تو؛
همه شهر را به سلامتی می رساند!
راستی ؛کی میشود روزی که ؛
چشم در چشم تو
پاسخ سلاممان را بشنويم؟
ࡃَܥܼـِّـܠܙ ܠِࡐَܠࡅِّ࡙ــܭَ ߊܠܦَ̇ــــܝَܥܼܢ🌤
ـ ـ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ـ
💚 @dmnoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 وقتی اعمالمان را به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هدیه میدهیم چه اتفاقی میافتد؟
مرحوم آیةالله ناصری
💚 @dmnoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰احڪـــ🔎ـــام غســـ💦ـــل
⁉️وظیفه شخصی که بعد از غسل متوجّه مانع روی بدن شود، چیست؟😎
#احکام_غسل
#مانع_غسل
━━━━━━━⊰◇⊱━━━━━━━━
#لطفا_به_اشتراک_بگذارید 🙏
📲کانال ما در ایتا: ⬇️⬇️⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/1910374405Cad65d1faab
━━━━━━━⊰◇⊱━━━━━━━━
💚در مسیر امام زمان(عج)💚
🔰احڪـــ🔎ـــام غســـ💦ـــل ⁉️وظیفه شخصی که بعد از غسل متوجّه مانع روی بدن شود، چیست؟😎 #احکام_غسل #م
✅ مسابقه احکام۱۷۷ 🎁🎊
⁉️اگر بعد از غسل متوجه مانع بر روی دست چپ شدیم چه حکمی دارد❓
1⃣ غسل باطل است.
2⃣ غسل باطل نیست بلکه باید بعد از برطرف کردن مانع، آن را به نیت غسل،غسل دهد.
3⃣ غسل صحیح است و نیاز به کاری نیست.
4⃣ غسل صحیح است و باید از دست راست غسل را ادامه دهد.
✅گزینه صحیح را به 👇👇👇
بفرستید؛
@Masirnor113
⏱ تا ساعت ۲۰ فرصت دارید😍
📆 قرعه کشی:۲۸ مهرماه🎁🎉🎊
🌹 برای شرکت در قرعه کشی حضور در کانال الزامی است 😍
https://eitaa.com/joinchat/1910374405Cad65d1faab
🌹تلاوت صفحه #۱۶۸ قرآن کریم
🙏 تلاوت روزانه قرآن رو جدی بگیریم💚
🌷 هدیه تلاوت تقدیم به روح شهید #محمدحسین_فهمیده
🌷 @dmnoor
💚در مسیر امام زمان(عج)💚
💠خاطراتی از شهید والامقام محمدحسین فهمیده💠
☘شيپور جنگ
(خاطره برادر، علی طحال)
پدر شهيد فهميده يك ماشين پيكان داشتند. قبل از آن هم پدرشان راننده اتوبوس بودند و به شهرهاي مختلفي مسافرت ميكردند، شهيد فهميده نيز به رانندگي علاقه عجيبي داشتند. يك روز ساعت 12 ظهر آمد منزل ما زنگ زد و گفت كه ميخواهم ماشين پدرم را بشورم، ميآيي كمك كني؟
با هم رفتيم جلوي درب خانهمان يك جوي آب بود. آب كمي در آن جريان داشت. شهيد فهميده گفت اين آب كم است برويم كنار جوي پشت محله كه آب صاف و زلالي دارد. به اتفاق رفتيم در حين رفتن من گفتم بابات اطلاع دارد كه ما ميخواهيم ماشين را ببريم؟
گفت: بله، اگر اطلاع نداشت كه من سوئيچ ماشين را نداشتم. من هم خيالم راحت شد كه او اجازه دارد شروع به حركت كرد ، آنقدر قدش كوچك بود كه به خوبي نميتوانست جلوي ماشين را ببيند. به همين خاطر به صندلي نشسته بود و فرمان را گرفته بود.
كنار خياباني كه ما در آن ميرفتيم درختهاي بزرگ و كهنسالي بود. نميدانم چطور شد كه سرعت ماشين زياد شد و كنترل آن از دست حسين خارج شد.
ماشين با يك درخت برخورد كرد و پاي من خورد به داشبورد و شكست و سرم هم به شيشه خورد و بيهوش شدم.
بعد از مدتي كه به هوش آمدم ديدم حسين كنارم نشسته و بلافاصله دارد از من معذرتخواهي ميكند. پرسيدم: حسين كجا هستيم؟
گفت: چيزي نيست خوب ميشوي، من حدود يك ماه در بيمارستان بودم. اين يك ماه همزمان بود با هواپيماهاي عراقي به فرودگاهها. يك روز در ساعت غير ملاقات ديدم حسين وارد اتاق من شد.
با توجه به اينكه شديداً جلوگيري ميكردند، نميدانم چطوري وارد بيمارستان شده بود. من مشغول كتاب خواندن بودم. ازش پرسيدم: چطور وارد بيمارستان شدي؟
گفت: آمدم از تو خداحافظي كنم. گفتم: كجا؟ گفت ميخواهم بروم جبهه!!
حسين حدود يك ربع پيش من بود صحبت ميكرديم. مكرر عذرخواهي ميكرد و ميگفت: من مقصرم. به من ميگفت مرا حلال كن و بعد هم...
☘قفس تنگ
اين اواخري كه ميديدمش، درجبههها درگيري بسيار بود. خبر هم از رسانههاي گروهي ميرسيد كه فلان منطقه را گرفتند. فلان منطقه را تك زدند حسين در اين روزها حالت عجيبي داشت. به او ميگفتم برويم فوتبال بازي كنيم.
ميگفت: نه بابا تو هم حوصله داري. من هم ميديدم مثل مرغ پر كند. و مثل كه ميماند كه دوست داشت از قفس بيرون بيايد.
يك روز ساعت 2 بعدازظهر من از مدرسه ميآمدم. ساعت 5 هم مسابقه فوتبال داشتيم، در فكر اين بودم كه چطور بازي كنيم، چطور او رنج كنيم و حرفهايي كه در آن زمان برايمان مهم بود و اينكه حتماً بايد تيم مقابل را مغلوب كنيم.
در همين فكر بودم كه حسين را ديدم. يادم هست ميدان كرج با او برخورد كردم. يك ساك هم روي دوش داشت. گفتم: حسين از حالا آماده مسابقه شدي! من فكر ميكردم لباسهاي مسابقهاش داخل ساك است
درجواب گفت: من نميآيم. اول به شوخي و گفتم: ما را سياه نكن! گفت: نه نميآيم. گفتم: چي شده؟ گفت راستش را بخواهي ميخواهم بروم جبهه.مسيري را پياده رفتيم.
گفت: بيا تا با هم آبميوه بخوريم. هر كاري كردم كه پول آن را حساب كنم اجازه نداد. دقيقاً يادم هست كه اين آخرين آبميوهاي بود كه با هم خورديم.
بعد من گفتم: چطور ميخواهي بروي جبهه، رضايتنامه داري؟
گفت: نه بابام راضيه. بعد گفت پول گرفتم نان بخرم و برگردم. آن را به من داد و گفت: نان بگير و ببر خانه ما و حالا هم نگو كه من رفتم جبهه.
گفتم: چرا؟ گفت احتمال دارد بيايند دنبال و مرا برگردانند.
خداحافظي كرديم و توي ماشين نشست. تا مدتي براي چند ثانيه تا جايي كه چشم كار ميكرد برگشته بود و من را نگاه ميكرد. همينطور مات و مبهوت نگاهش ميكردم.
بعد از چند روز جلو خانهشان رفتم و درب را زدم و به مادرش گفتم
كه حسين رفت جبهه و نايستادم كه ببينم مادرش چه ميگويد و دوان دوان دور شدم.
☘براساس خاطرهای از پدر بزرگوار شهيد فهميده
شيپور جنگ نواخته شده بود در حالي كه دشمن با چنگ و دندان مسلح، ناجوانمردانه پيش ميآمد. عده قليلي از جوانمردان سد راهش شده بودند و ماشين جنگياش را متوقف كرده بودند.
ميان آن سنگرهايي كه شيرمردان مبارز را در خود جاي داده بود يك سنگر حال و هواي ديگري داشت. همه اين سنگر را ميشناختند و از آن خاطرهاي داشتند. آخري اين سنگر حسين بود. مرد كوچكي كه در آن خطه براي هيچ كس غريبه نبود. حسين يكبار زخمي شده بود رفته بودبيمارستان وازهمانجا برگشته بود خط.يكي از روزها از سنگر حسي سر و صدايي بلند شد از بگومگوها چنين برميآمد كه حسين ميخواهد به خط مقدم برود و فرمانده اجازه نميدهد!
حسين فرياد ميزد كه من بايد بروم خط. فرمانده هم ميگفت: حسين آقا براي تو حالا زود است.
حسين هم با عصبانيت ميگفت: من ثابت ميكنم كه زود نيست!
✨ادامه👇