eitaa logo
دعای ندبه ( ساعتی برای آقا )
286 دنبال‌کننده
443 عکس
478 ویدیو
5 فایل
🌹بِٮـــمِ‌اللّھِ‌‌الرح‌ـمن‌الرح‌ـیم🌹 اینج‌ـٰآ‌درڪنـٰار‌هم‌تلـٰاش‌مۍ‌ڪنیم‌زمینھ‌ٮــــٰآز ظہور‌حضرـٺ‌یـٰار‌بـٰآشیم❥ّ آیدی ادمین جهت انتقادات و پیشنهادات @A_Bahrami_313
مشاهده در ایتا
دانلود
ا❁﷽❁ا 📜 یک سال شب‌زنده‌داری کرد برای درک شب قدر. می‌خواست امام زمان را ببیند تا سرمایه امرار معاش بگیرد. یک سال گذشت. به او گفتند به مغازه فلان پیازفروش برود. آقایش را دید نشسته کنار پیازفروش و صحبت می‌کند. حرف‌هایشان را نمی‌شنید. ناظر بود و نمی‌توانست جلو برود. مولایش که رفت، از مرد پرسید چه وقت‌ها آقا را می‌بیند؟ گفته بود هر وقت دلش می‌گیرد ایشان تشریف می‌آورند و با او صحبت می‎کنند. ♻️برگرفته از: 📙 🖋 @doayenodbehmontazeran https://rubika.ir/doayenodbehmontazeran
ا❁﷽❁ا 📜از چَشم‌چَشم گفتن‌هایش به آن ، کم مانده بود شاخ درآورم. نه به آن قشقرقی که به راه انداخته بود و نه به آن آرامش و چَشم گفتن‌ها. قبل از آن، همه بیمارستان از فریاد پیاپی پر بود. درد داشت. حتی حاضر نمی‌شد غذایی را که برایش برده بودم بخورد. داد می‌زد: «نمی‌خورم برو بیرون.» اگر می‌توانست، ظرف غذا را هم پرت می‌کرد توی صورتم. خودم هم نفهمیدم چطور آن مرد در اتاق نمایان شد. از شکل لباسش پی بردم که عرب هست. پیراهنِ بلندِ سفیدی پوشیده و یک چفیه دور گردنش انداخته بود. بعد از آن، در کمال شگفتی آرام شد. وقتی کنار تختش ایستادم گفت: «گشنمه. » باورم نمی‌شد، آن چَشم‌چَشم گفتن‌ها راست باشد. وقتی داشتم غذا را در دهانش می‌گذاشتم، به روح پدر و مادرش صلوات فرستادم. انگار آمدنش برایمان آب روی آتش بود. فردا صبح منتقلش کردند. دیگر او را ندیدم تا هنگامی، که بعد از یک هفته به بیمارستان شهر باختران سر زدم. کارکنان بیمارستان با ذوق دستم را گرفتند و مرا به اتاقی بردند که بیمارش را (عج) شفا داده بود. بی اختیار خشکم زد. همانی بود که با چَشم گفتن به آن مرد سفیدپوش آرام شده بود... ♻️برگرفته از: 📙 (عج) 🖋 @doayenodbehmontazeran https://rubika.ir/doayenodbehmontazeran
ا❁﷽❁ا 🟢 در محضر حضرت... 📜نزدیک به سی سال شده بود که در منزل سیدها می خواند، حدیث می گفت و موعظه می کرد. روز جمعه‌ای بود مجلس آماده تشریف‌فرمایی جناب . آن روز، ، معروف به ، نیز در مجلس شرکت کرده بود. کفاشی که گاه به محضر (عج) شرفیاب می‎‌شده است. آن روز، مجلس حال و هوایی دیگر داشت. مجلس که خالی از اغیار شد، سر در گوش شیخ نهاد و به شیخ خبر داد که مولا و سرورشان در مجلس دعا حضور داشته است. جای نشستن حضرت را هم نشان داده بود... ♻️برگرفته از: 📙 🖋 📘📘📘📘📘 ♦️ @doayenodbehmontazeran https://rubika.ir/doayenodbehmontazeran
ا❁﷽❁ا 🟢سفره کریمانه 📜: پدر همسر من، مرد بسیار لطیفی بود. از او شنیدم که می‌گفت: روزی خواستم غذا بخورم، متوجه شدم غذا از گلوی من پایین نمی‌رود؛ فهمیدم باید یکی از دوستانم گرسنه باشد. با استخاره سراغ یکی از دوستان در رفتم، دیدم خوابیده است. او را از خواب بیدار کردم و پرسیدم: غذا خورده‌ای یا خیر؟ بالاخره فهمیدم که چند وعده است که او غذا نخورده، لذا با غذایی که با خود برده بودم، با او هم غذا شدم... ♻️برگرفته از: 📙 🖋 📘📘📘📘📘 ♦️ @doayenodbehmontazeran
ا❁﷽❁ا 🟢اهل نجات... 📜زراره خدمت (ع) رسیده بود. امام از غیبت (عج) گفته بود. از شک‌هایی که افراد در درباره وجودش خواهند داشت. و خبر داده بود که این است و باطل‌ جویان به شک می‌افتند. زراره ترسیده بود از این وضعیت. پرسید اگر آن زمان را درک کردم چه کنم؟ امام راهکاری داده بود برای زراره و هرآنکس که در تاریخ می‌خواهد غرق نشود و اهل نجات باشد. فرموده بود: ای زراره، اگر آن زمان را دریافتی به این دعا مداومت کن: اللّهمّ عرّفنی نفسک، فإنّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف نبیّک، اللّهمّ عرّفنی رسولک فإنّک إن لم تعرّفنی رسولک لم أعرف حجّتک، اللّهم عرّفنی حجّتک فإنّک إن لم تعرّفنی حجّتک ضللت عن دینی. ♻️برگرفته از: 📙 🖋 ♦️ قرائت دعای (اللهم عرفنی نفسک) هر شب بعد از نماز مغرب وعشا مسجد سلمان فارسی https://eitaa.com/doayenodbehmontazeran
🟢ماجرای (عج) با و 📜می‌خواستند زمین‌هایشان را غصب کنند. اعتراض‌ها، فایده نداشت. متوسل شد به ولیّ عصر(عج). عریضه‌ای نوشت و انداخت به آب. بعد هم راهی قبرستان تخت فولاد شد. گوشه خرابه‌ای، مشغول شد به تضرع و راز و نیاز. ندبه می‌خواند و ندبه می‌کرد. رسیده بود به این فراز که: هَلْ إِلَيْكَ يَا ابْنَ أَحْمَدَ سَبِيلٌ فَتُلْقَى‏... تکرار می‌کرد و اشک می‌ریخت. صدایی شنید. سیدی بزرگوار، در هیبتی عربی، سوار بر اسبی ابلق؛ با همان جمالی که بارها در عالم خواب دیده بود. سوار، نگاهی به او کرد و غایب شد. با همان یک نگاه، قلبش آرام گرفت. فهمید که عنایت حجّت خدا نصیبش شده. شب بعد، اثر لطف و نگاه مهربان امامش را دید. مشکلش کاملاً حل شده بود. ♻️برگرفته از: 📙 🖋 📘📘📘📘📘 ♦️ https://eitaa.com/doayenodbehmontazeran
🌠 زيارت امام زمان "سلام‌الله‌علیه" در مسجد سهله و عرضه حاجات نماز مغرب و عشا را به جماعت در مسجد سهله ادا كرديم و مشغول دعا و گريه شديم، يك مرتبه ملتفت شديم ساعت از دو گذشته، خوف مفرط بر من عارض شد كه چگونه با سه نفر زن، به تنهايى و با مكارى عرب غريب، در اين شب تاريك به كوفه برگرديم. يك مرتبه به مقام مهدى "سلام‌الله‌علیه" كه وسط مسجد است، چشم انداخته، آن مقام كريم را روشن‏تر از طور كليم ديديم و روانه شديم، ديديم سيد بزرگوارى، با كمال مهابت، وقار و نهايت جلال و بزرگى در محراب عبادت نشسته است. پيش رفتيم، دست مبارك آن سرور را گرفته، بوسيديم. خواستم بر پيشانى نهم؛ دست خود را كشيد و نگذاشت. مشغول دعا و زيارت شدم. چون به نام همايون امام صاحب الزمان سلام مى‏كردم، جواب مى‏فرمود: و عليكم السلام. سپس روى مبارك به ما فرمودند كه به اطمينان دعا بخوانيد. سفارش كردم شما را به مسجد كوفه برسانند. از او سه حاجت خواستم: يكى آن‏كه تنگدستيم رفع شود. دوم، خاكم كربلا باشد. سوم، فرزند صالحى خواستم. آن‏گاه عيالم پيش آمد و سه حاجت خواست: يكى، و سعت، ديگر آن‏كه زير دست من به خاك رود. سوم، آن‏كه مشهد مقدس يا كربلاى معلا مدفن او باشد. همه را اجابت فرمود و چنين هم شد. بعد از خارج شدن از مسجد، عيالم گفت: دانستى اين سيد بزرگوار كه بود؟ گفتم: نه! گفت: حضرت حجت "سلام‌الله‌علیه" بود! 📚 العبقري‌الحسان،ج۲،ص٤٨٤ 📚 جنات‌الفردوس،فصل‌دوم،ص۱۰٦ 📌 #️⃣ https://eitaa.com/doayenodbehmontazeran