آن باوفا کبوتر جلدی که پر کشید
اکنون به خانه آمده ؛ اما عوض شده است
#فاضل_نظری
@dobeit | دو بیت شعر
نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست مدت هاست
به جای دیدن روی تو در «خود» خیره ایم ای عشق!
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست عیب از ماست
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست
من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل
تحمل می کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست
در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست
#فاضل_نظری
#ضد / #تکرار
@dobeit | دو بیت شعر
فریاد مرا گرچه سرانجام شنیدی
ای دوست !به داد دل من دیر رسیدی
از یاد ببر قصهی ما را هم از امروز
دربارهی ما هرچه شنیدی نشنیدی
آرام بگیر ای دل و کم گریه کن ای چشم
انگار نفهمیدی و انگار ندیدی
ای نی چه کشیدی مگر از خلق که هر دم
ما آه کشیدیم ، تو فریاد کشیدی
گیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود !
خوش باش که یک چند در این راه دویدی
#فاضلنظری
@dobeit | دو بیت شعر
هرکس به قدر وسع ،خریدار یوسف است
سرمایهی شکسته دلان چیست؟ آرزوست
#فاضل_نظری
#اکنون
@dobeit | دو بیت شعر
من با تو به چشم آمدم و هیچ نبودم
چون سایه عدم بود سراپای وجودم
بر غیرت من عیب مگیر ای همه خوبی
وقتی که به اندازهی حسن تو حسودم
تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست
دیدی که گشودی در و من پر نگشودم
من "نغمهی نی" بودم و چون "مویهی عشاق"
با آه درآمیخته شد ،بود و نبودم
یک عمر برای تو غزل گفتم و افسوس
شعری که سزاوار تو باشد نسرودم
#فاضل_نظری
@dobeit | دو بیت شعر
شاعرم، این است فرقم با فقیر و با یتیم
من گدایى با کلاسم، با قلم در میزنم!
#فاضل_نظری
@dobeit | دو بیت شعر
از صلح میگویند یا از جنگ میخوانند؟!
دیوانهها آواز بیآهنگ میخوانند
گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ میخوانند
کنج قفس میمیرم و این خلق بازرگان
چون قصهها مرگ مرا نیرنگ میدانند
سنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزی
نام مرا با اشک روی سنگ میخوانند
این ماهی افتاده در تنگ تماشا را
پس کی به آن دریای آبیرنگ میخوانند
#فاضل_نظری
@dobeit | دو بیت شعر
گفت تا کی صبر باید کرد؟ گفتم چاره چیست؟
دیدم این پاسخ از آن پرسش سوالی تر شده است !
#فاضل_نظری
@dobeit | دو بیت شعر
تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست
دیدی که گشودی در و من پرنگشودم
#فاضل_نظری
@dobeit | دو بیت شعر
چنان رسم زمان از یادها برده ست نامم را
که دیگر کوه هم پاسخ نمی گوید سلامم را
به خون غلتیده ام در زخم خنجرها و با یاران
وصیت کرده ام از هم نگیرند انتقامم را
قنوتم را کف دست شراب انگاشتند اما
من آن رندم که پنهان می کنم در خرقه جامم را
سر سجاده ام بودم که گیسوی تو در هم ریخت
نظرهای حلال و آرزوهای حرامم را
فراموشی حریری از غبار افکنده بر سنگی
از این پس می نوازد عطر تنهایی مشامم را
#فاضل_نظری
@dobeit | دو بیت شعر
موذنا به امیدِ که میزنی فریاد؟!
توهم بخواب که ما...
خویش را به خواب زدیم
#فاضلنظری
@dobeit | دو بیت شعر