"|🦋|"
ڪسے نیسٺ بگوید خدا
را دوسٺ ندارم
همه دوسٺ دارند... ∞
امّا شرط دوسٺ داشٺن #ٺبعیٺ اسٺ
اگر واقعا خدا رو دوسٺ دارے
به احٺرامش گناهنڪن:)🍃
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
#فیالنهایه...📩
مقاومتهایروزانہاتدربرابر#گناه...
شبهنگام...
لبخندِدلبرانہۍمولاجانمھدی«عج»را
درپےدارد! :)...;🎈✨
میارزید، نہ..!؟😄😉
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
مأموران خدا :
تا بحال به مأموران خداوند بر روی زمین دقت کرده اید ؟
۱_عنکبوت،🕸
پیامبر را در غارحرا از شر دشمنان حفظ می کند .
«الّا تنصروه فقد نصره اللّه»
۲_کلاغ
معلّم بشر می شود و به قابیل یاد میده که چطور بدن برادرش رو دفن کنه
«فبعثه اللّه غرابا»
۳_هدهد 🕊
مأمور رساندن نامه سلیمان به بلقیس میشود
«اذهب بکتابی هذا»
۴_ پرنده های ابابیل، 🦅
که مأمور سرکوبی فیل سواران و محافظت از کعبه میشوند .
«و ارسل علیهم طیرا ابابیل»
۵_ اژده ها🐲
وسیله ی حقّانیّت و اثبات ادعای موسی علیه السلام میشود .
«هی ثعبان مبین»
۶_نهنگ🐬
که مأمور میشه یونس رو تنبیه کند .
«فالتقمه الحوت»
۷_ موریانه 🐜
که وسیله ی کشف مرگ حضرت سلیمان می شود .
«تأکل منساته»
۸ سگ🐶 اصحاب کهف
که مأمور نگهبانی از آنها در غار می شود .
«و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید»
۹_چهار پرنده 🦅
که سبب اطمینان ابراهیم به قدرت خدا برای زنده کردن مردگان می شود. «فخذ اربعة من الطیر»
۱۰_ الاغ🐎
که سبب یقین عُزیر به معاد و زنده شدن مردگان می شود .
«و انظر الی حمارک»
۱۲_ خداوند بر نمرود پادشاه ظالم و ستمگر زمان حضرت ابراهیم علیه السلام پشه اى🕷 را مسلط کرد و روى لب نمرود نشست و اورا گزید
نمرود خواست با دست پشه را دور کندکه پشه به بینى نمرود رفت و از آنجا به مغزش رسید و چهل شب او را عذاب و آزار داد تا هلاک شد .
نمرود با اونهمه قدرت
با پشه ای از بین رفت😲😏
کسی چه میدونه
شاید ویروس کرونا 🐾هم یکی از اموری که وسیله تنبّه وتوجه به سوی خداست .
ویروس به این کوچکی رو خدا بر جهان مسلط کرده
طوری که قدرت های بزرگ دنیا از نابود کردنش عاجز شده اند .
شاید به خودشون بیان و دست از سرکشی در برابر خدا بردارن .
🌸 الله اکبر 🌸
خدا بزرگتر از آن است که توصیف شود .
و این روز ها بزرگی خدا رو بیشتر از قبل متوجه میشیم وپناه میبریم به ذات پاکش. 🌷🌷🌷🌷🌷
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اښټـــــوري😍
#امامرضاۍمݧ💚
+میدونۍارامشیعنۍچۍ؟🌱
-نہچیہ....؟💎
+آرامشیعنۍحـرم(:♥️
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
●🍃●گفت:
توی جلسه درس خوابم میگیره
ولی توی رختخواب، بیخوابی میزنه به سرم!
استاد گفت:
#عمرت_بیبرکت_شده ،
همینطوری طی میشه...
بدون اینکه بتونی ازش استفاده کنی!
فرمود:
یکی از دلایل بیبرکت شدن عمر،
#تهاون (سستی) در نماز است.
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
#استادپناهیان :
تصـور کن
همه عالم بلند شدن واست کف بزنن
اما امامزمـانعج که تو رو دید
روش و برگردونه ..💔
ارزش داره⁉️
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
خوشبِحالِاوناییکهتواینوانفسایِ
بمیربمیر؛شھیدمیشن!نھ؟!💔
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
#دݪدادھ
هیچوقت
فڪرنڪُن
ڪہامامزَمان"عج"✨🌸
ڪِنارٺنیست؛
هَمہحرفا
وشِکایتهارو 💔
بہامامزَمــــ♥️ــانبِگو...
واینروبِدونڪه
تاحَرڪتنڪُنے
بَرڪتۍنِمیادسَمتت!🖐☘
شهیدعلیاصغرشیردل
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
🕊🍃
[• #شـبهاے_بلھبرون🌙 •]
.
.
•/• میگنچرامیخواےشهــید بشی؟!
+میگم،دیدیدوقتـےیهمعلّمودوستدارے
خودتو میڪشـے توڪلاسش نمره²⁰بگیری. . .
ولبخند رضایتش دلتو آب ڪــنھ ؟!
منم دلم برا لبخند خدام تـنگشده(:
-میخوامشاگرداولڪلاسشبشم🙂
🕊| #شهید_باشیم
.
.
🌷سربازِ آقا
نمےمـــونھ تــــــــا
ظهور رو ببینھ!
بلڪھ|شهید| مےشھ
تـ⇜ـا ظهور نزدیڪ شھ
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
تلنــگرانہ🖇✌️
🖇♥️••🍃
شہدا "دعا" داشتند
"ادعا" نداشتند🚫
"نیایش" داشتند،
"نمایش" نداشتند🚫
"حیا" داشتند،
"ریا" نداشتند🚫
"رسم" داشتند،
"اسم" نداشتند🚫
#رفیقرازقبولےشہدادرامتحانالهیاینه
ᷝᷡᷝ
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
ادم باید از بچگے🧒
عاشق حضࢪت اقا باشہ😌☺️
اللهم الرزقنا یدونه از اینا 😋
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
#بیـــــــᏪــــو
ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم
در رَه عشق جگر دار تر از صد مَردیم ...😎✌️🏻
#دهههشتادیا💪
#زمینهسازانظهور❤️
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
خوش بہ حـال زمــان
کہ صاحبش تویـی...🤩🌸🍃
صبحتون امام زمانۍ♥🦋
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌈
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
امروز جمعه است....🌈
آیاکسیمنتظراست؟ 😢😭
حَضْرَتِبارانْظُهُورکْنْ ♥️🥺
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
رفیـق !
یھجوریتوجامعھ
رفتارکنکهبھتبگـن :
اینبویِامـامزمانرومیده :)💔
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
.
.
.
عکس آقا رو قاب گوشیشم هست
پشت ماشین و پروفایل و بیو گرافی هم که خدا بده برکت !!!!
بعد بهش میگی ازدواج کن شیعه زیاد کن :)
میگه فعلا شهادت :|||||||||
#داداشجهادمیدونییعنیچی؟
#نکشیمونولایتی
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
#تلنگرانه
🌷 خواهرم بیداری...؟؟؟
بی قراࢪم اینک ...
پشت خطم ،...
وصلے ؟؟؟📞📞
خواهࢪم باتو سخن میگویم ..
اگࢪ آقاے غریبم آید🕊
وبگوید دخټࢪ
سالہا پشت دࢪ غیبت اگࢪ من ماندم
این همه ندبهے غربت خواندم
همه اش وصل به گیسوے تو بود
چه جوابے داࢪے؟؟؟
اگࢪ آقا گوید
از سࢪ عشق خیالے که توکࢪدے آواز❣
من نداࢪم سࢪباز
چه جوابـے داࢪے ؟؟؟
#دختࢪشیعه هنوزموصلی؟؟؟؟
تو ࢪو ارباب قسم قطع نکن
سالها منتظࢪم
ارباب بـےیاوࢪم
یاࢪیم کن
توࢪو #اࢪباب قسم...😔💔
#صلی_الله_علیک_یا_صاحب_الزمان 🌷😔✋🏻
#الهی_عظم_البلا♡
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
#راهی_برای_ظهور‹🦋🐚›
-میگفت
هروقت جآیی بیچآره شدید
بگید
"یاصآحبالزمآنادرکنِئ"
"یاصآحب الزمآناغثنِئ"
#آقاماخیلیبیچارهایم...😭
#التماسدعـا
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
پلاکش " را برای ما جا گذاشت ،
تا روزی بدانیم ، از جنس ما بود ...
" هویتش " خاکی بود !
اما " دلش " را به آسمان زد ...
گمنامی راز عجیبی است ...!
#سلام_علمدار_کمیل
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
پلاکش " را برای ما جا گذاشت ،
تا روزی بدانیم ، از جنس ما بود ...
" هویتش " خاکی بود !
اما " دلش " را به آسمان زد ...
گمنامی راز عجیبی است ...!
#سلام_علمدار_کمیل
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
بچہ بودیم..
میگفتن هر یہ دونہ
صلواتے کہ بفرستین
یہ آجر الماس میشہ
براے ساختن خونتون تو بهشت!
ماهم یہ کاغذ مےگرفتیم دستمون
صلوات مےفرستادیم!
و براے فرشتہ ها ، نقشہ
خونمون رو مےکشیدیم..🍃💒
+هَمینقَدر زیـبآ
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
#خدانگارے✨
اگـہیہروزحس
کردےتنهایـے🥀!
اگـہدیدےاشک
دارےولۍدلیلۍبراے
گریہکردنندارے،💔
اینوبدونڪہ
خدادلشواسٺتنگ
شدھومیخوادڪہ
باهاشحرفبزنے🦋🌿(:"
#نمازاولوقت
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈 اول ✨
-سلام مامان خوب و مهربونم😍✋
-علیک سلام دختر خوب و مهربونم.بیا بشین باهم چایی بخوریم.😊☕️☕️
-چشم،☺️بابا خونه نیست؟😕
-نه،هنوز نیومده.
برای خودم چایی ریختم و روی صندلی آشپزخونه رو به روی مامان نشستم...
مامان نصف چاییشو خورده بود و به من نگاه میکرد.
گفتم:
_مامان!از اون نگاهها میکنی،بازم خبریه؟😅
مامان لبخند زد و گفت:
_خوشم میاد زود میفهمی.😁
-مامان،جان زهرا بیخیال شین.🙈
-بذار بیان،اگه نخواستی بگو نه.😐
-مامان،نمیشه یه کاریش کنین،من نمیخوام فعلا ازدواج کنم.میخوام درس بخونم.😌🙈
-بهونه نیار.😁
-حالا کی هست؟🙈
-پسرآقای صادقی،دوست بابات.😊
-آقای صادقی مگه پسر داره؟!!!😳🙊
مامان سؤالی نگاهم کرد.
-مگه نمیدونستی؟😟
بعد خندید و گفت:
_پس برای همین باهاشون گرم میگرفتی؟!!😁
-مگه دستم به سیما و سارا نرسه.داداش داشتن و به من نگفتن.😕
مامان لبخند زد و گفت:
_حالا چی میگی؟بیان یا نه؟😊
بالبخند و سؤالی نگاهش کردم و گفتم:
_مگه نظر من برای شما مهمه؟
مامان لبخند زد و گفت:
_معلومه که مهمه.میان،اگه نخواستی میگی نه.
خندیدم و گفتم:
_ممنونم که اینقدر نظر من براتون مهمه.😄
مامان خندید.گفتم:
_تا حالا کجا بوده این ستاره ی سهیل؟😅
مامان باتعجب نگاهم کرد.با اشاره سر گفتم
_چیشده؟😟
-مطمئنی نمیدونستی پسر دارن؟!!😁
-وا!!مامان یعنی میگی من دروغ میگم؟!🙈
مرموز نگاهم کرد و گفت:
_پس از کجا میدونی اسمش سهیله؟😁😉
جا خوردم....😬🙈
یه کم به مامانم نگاه کردم،داشت بالبخند به من نگاه میکرد.
سرمو انداختم پایین.وسایلمو برداشتم برم توی اتاقم،مامان گفت:
_پس بیان؟😁
گفتم:
_اگه از من میپرسین میگم نه.😌
-چرا؟😐
بالبخند گفتم:
_چون نمیخوام سارا و سیما خواهرشوهرام باشن.😄
سریع رفتم توی اتاقم...
منتظر عکس العمل مامان نشدم.حتما میخواست بهم بگه دختره ی پررو،خجالت بکش.😆
وسایلمو روی میزتحریرم گذاشتم و روی تخت نشستم.
دوست نداشتم برام خاستگار بیاد.🙁
درسته که خوشگلم ولی بیشتر حجاب میگیرم که کمتر خوشگل دیده بشم،اما نمیدونم حکمتش چیه که هرچی بیشتر حجاب میگیرم تو دل برو تر میشم.
با همه رسمی برخورد میکنم.😕
تا وقتی هم که مطمئن نشم خانمی که باهاش صحبت میکنم پسر یا برادر مجرد نداره باهاش #گرم_نمیگیرم،فقط لبخند الکی میزنم.
با آقایون هم #رسمی_تر برخورد میکنم.تا مجبور نشم با مردهای جوان #صحبت_نمیکنم.با استادهای #جوان کلاس نمیگیرم که مبادا مجرد باشه،با استادهای پیر هم کلاس نمیگیرم که مبادا پسرمجرد داشته باشه.خلاصه همچین آدمی هستم من.😕
مامان برای شام صدام کرد....
بابا هم بود.خجالت میکشیدم برم توی آشپزخونه. 🙈حتما بابا درمورد خواستگاری صحبت میکرد،ولی چاره ای هم نبود.
-سلام بابا،خسته نباشید.☺️
-سلام دخترم.ممنون.😊
مامان دیس برنج رو به من داد و گفت:
_بذار روی میز.
گذاشتم و نشستم.سرم پایین بود.مامان بشقاب خورشت رو روی میز گذاشت و نشست.باباگفت:
_زهرا
بدون اینکه سرمو بالا بیارم گفتم:
_جانم
-مامانت درمورد خانواده ی آقای صادقی بهت گفته؟
به مامان نگاه کردم و گفتم:
_یه چیزایی گفتن.
-نظرت چیه؟بیان؟😊
سرم پایین بود و با غذام بازی میکردم.
آقای صادقی و خانواده ش آدمهای خوبی بودن ولی....
ادامه دارد...
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈 دوم ✨
آقای صادقی و خانواده ش آدمهای خوبی بودن ولی نه اونجوری که من بخوام... 😕
باباگفت:
_آقای صادقی آدم خوبیه.من پسرشو ندیدم.تا حالا خارج از کشور درس میخونده،ولی به نظرمن بهتره بیان.فکرمیکنم ارزشش رو داشته باشه آشنا بشیم.😊
وقتی بابا اینجوری میگه یعنی اینکه بیان.
بابا کلا همچین آدمیه،خیلی وقتها به بچه هاش اختیار میده ولی حواسش هست هرکجا لازم باشه میگه بهتره اینکارو بکنی😇 ولی وقتی میگه بهتره اینکارو بکنی یعنی اینکارو بکن.
ماهم که بچه هاش هستیم به درستی حرفهاش ایمان داریم.
من دیگه چیزی نگفتم.بابا گفت:
_پس برای آخر هفته میگم بیان.
بعد به مامان گفت:
_هرچی لازم داری بگو تا بخرم.
بعد از شستن ظرفها و تمیز کردن آشپزخونه رفتم توی اتاقم.گوشیم زنگ میزد.ریحانه بود.گفتم:
_سلام بر یار غارم.😍
-سلام.کجایی تو؟ این همه زنگ زدم.😠
-خب متوجه نشدم.چرا میزنی؟ حالا کار مهمت چی بود مثلا؟😇😜
-فردا میای کلاس استاد شمس؟😕
-آره.چرا نیام؟😊
-بچه ها اعتراض دارن بهت.میگن وقت کلاسو میگیری.😒
-من وقت کلاسو میگیرم؟ تا استاد شمس چیزی نگه که من جواب نمیدم.این بچه ها چرا به اون اعتراض نمیکنن؟🙁
-خیلی خب حالا.منکه طرف توأم.پشت سرت حرف درست کردن.😐
-چه حرفی؟😳
-میگن میخوای توجه استاد رو جلب کنی.
بالحن تمسخرآمیزی گفتم:
_آره،با مخالفت کردن باهاش و با دعوا.
-ول کن بابا.فردا میبینمت.کاری نداری؟😕
ریحانه اینجور وقتها میفهمه باید سکوت کنه.خنده م گرفت.باخنده گفتم:
_دفعه ی آخرت باشه ها.😁
ریحانه هم خندید.😃خداحافظی کردیم.
به کتابهام نگاهی کردم.
کتاب درسی برداشتم،نه..الآن حوصله ی اینو ندارم.با دست کتابها رو مرور میکردم.آها! خودشه.
✨نهج البلاغه✨ رو برداشتم.بازش کردم.یکی از خطبه ها اومد.چند بار خوندم.یه چیزهایی فهمیدم ولی راضیم نکرد.شرحش رو برداشتم.اونم خوندم.خیلی خوشم اومد،اصطلاحا جگرم حال اومد.☺️😍😁
خیلی باحالی امام علی(ع)،نوکرتم.الان نماز حال میده،وضو که دارم،
حجابمو درست کردم. 😇سجاده مو پهن کردم،...
خب نماز چی بخونم؟😍🤔
مغرب وعشاء که خوندم،نماز شب هم که زوده.من نمیدونم خداجون،میخوام نماز بخونم دیگه،آخه خیلی ماهی.
خودت یه کاریش بکن..الله اکبر..بعد از نماز از نیت خودم خنده م گرفت.
گفتم:
_خداجون تو هم با من حال میکنی ها! چه بنده ی دیوانه ای داری،همش از دستم میخندی دیگه.😅
دیر وقت شد.رفتم روی تخت خواب،رو به آسمان گفتم:
_خداجون! امشب خسته م.بذار یه امشبو بخوابم.با التماس گفتم:
_بیدارم نکن،باشه؟..ممنونم.😫😁
نصف شب از خواب بیدار شدم....
مگه ساعت چنده؟ ☹️🤔
به ساعت نگاه کردم،تازه چهار و نیمه،🕟یه ساعت دیگه اذانه.🌌✨
به آسمان نگاه کردم،گفتم:
_خدایا!اینقدر با من شوخی نکن.یه امشبو میذاشتی بخوابم.منکه میدونم دلت برام تنگ شده،باشه،الان بلند میشم،خیلی مخلصیم.😅😁😍
رفتم وضو گرفتم و...
ادامه دارد..
#mohaddeseh❥
JᎧᎥN↬@dochar_m