وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا ۚ أَنْتَ مَوْلَانَا
و از ما درگذر ؛ و ما را بیامرز ؛ و بر ما رحم کن ؛ تو سرپرست مایی ؛
_ بخشی از آیه ۲۸۶ سوره بقره
خب
من حقیقتا خیلی خیلی خیلی درس و مدرسه رو دوست داشتم 🤓
همین الانم همینطوری ام
کلاس دوازدهم تمرکزم رو کنکور بود
و خیلی زیاد علاقه داشتم برم دانشگاه
رشته فرهنگیان یا روان شناسی
(رشته انسانی بودم)
من تعطیلات تست میزدم و درس میخوندم و..
چون کنکورم نزدیک بود
همون حوالی بود که بعد از تقریبا دوسال
با یکی از دوستای کلاس دهمم مجدد ارتباط گرفتم
و گفت میخواد بره حوزه 👀
[من هیچچچ شناختی نسبت به حوزه نداشتم و علاقه ای هم به حوزه وجود نداشت برام]
خلاصه یخورده از حوزه گفت و منو کنجکاو کرد
متاسفانه همون روزا من یخورده شرایطم پیچیده بود
و واقعا درس خوندن کار سختی بود
و تمرکز نداشتم
با خودم فکر کردم که برم حوزه ثبت نام کنم
اگه دانشگاه قبول شدم که بهتر
اگر نه
این یه سال پشت کنکور رو میرم حوزه
تا بیکار نباشم
و سال بعد کنکور میدم مجدد👌🏻
همون روزا که به شدت سردرگم بودم
تو این که
واقعا من چه رشته ای برم بهتره
دانشگاه برم خوبه؟
اگه بد باشه چی؟
اگه پشیمون شم..
و هزاااارتا سوال دیگه که داشت مغزمو سوراخ میکرد
قسمت جالب کتاب آخرش بود🙂
وقتی که تموم میشد
چندتا صفحه خالی گذاشته بودن
و نویسنده یه متن نوشته بود 👇🏻
- دچار!
قسمت جالب کتاب آخرش بود🙂 وقتی که تموم میشد چندتا صفحه خالی گذاشته بودن و نویسنده یه متن نوشته بود 👇
بعد این صفحه
یه سری صفحات هست که کاملا خالیه...
من که به شدت ذهنم درگیر آینده درسیم بود
متوسل شدم به این شهید
و البته داداش حمید [شهید حمید سیاهکالی مرادی]
گفتم علاقه مو میدونین
صلاحم هرچی هست شما واسم رقم بزنید
منو ببرید تو همین مسیر