#بدونتعارف🖐🏻‼️
تاوقتیکهتوکشورآدماییباشنکهفکرمیکنن
اگهاینپیامروبه۱۰نفرنفرستن
تو۲۴ساعتآیندهیهاتفاقخیلیبدبراشونمیوفته
وجودمسولینمسولیتپذیریاناپذیر
خیلیفرقیبهحالموننداره
#البتهکههرچیزبهجایخود!!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♡•°
JᎧᎥN↷
💛『❥@dochar_m 』
«🌿»
•••
ابلیس وقتی نتواند به کسی بگوید
"بیا خراب شو" مدام میگوید:
|تو الان خوب هستی|
او را در همین حد متوقف میکند
در حالی که این مرگ #ایمان و
هلاکت #انسان است...!
#استادپناهیان
#شایدتلنگرے🤷♀
JᎧᎥN↷
💛『❥@dochar_m 』
°•🎞🌿•°
•° مادرش دخت کریم و پدرش پورحسین
ای بنازم به امامی که حسین در حسن است♥️💐
#Story | #استوری 📸
#شادمانهولادتامامباقر 🥳
JᎧᎥN↷
💛『❥@dochar_m 』
'!🌿🔗
بعدشھادتِبھشتےازامامپرسیدن؛
حالادانشگاههاوکاراچےمیشن؟!
امامفرمودن- آسدعلےآقاهستن ..
بعدعزلبنےصدرپرسیدن
حالااوضاعچےمیشھ؟!
امامفرمودن- آسدعلےآقاهستن ..
بعدقضیھمنتظریپرسیدن
کےقرارهرهبرشہ؟!
امامفرمودن- آسدعلےآقاهستن ..
#اللهمالحفظقاعدناالامامخامنهای
JᎧᎥN↷
💛『❥@dochar_m 』
‹ گاهیوقتاخداازمونیهچیزیمیگیره
درعوضبهخودشنزدیکترمیشیم
اماوقتیمیشینیموغصهاونچیزیکه
ازدستدادیمومیخوریم
خدامیگهبهمننزدیکشدهها
اونوقتغصهاونچیزومیخوره
یااینکهیهچیزیبهشمیدم
بااینکهاونچیزازمندورشکرده
خوشحالمیشه🌱›
#ازاینانباشیم
JᎧᎥN↷
💛『❥@dochar_m 』
میگنماھرجب؛ماھ #خودسازیہ❗️
محرمڪہدرستنشدیم'
فاطمیھڪھنتونسیم'
یھجورۍنشھڪھماھرمضآنمبگیم
رجبمنتونستیم...!🚶••
#ماھرجبماھخداست'
#ثوابتوبرڪتازاینماھمیبآرھ﴿طبقاحادیث﴾
_پسبسماللھرفیق...🧡|••
#مآھ_رجب🤞🕊|••
JᎧᎥN↷
💛『❥@dochar_m 』
⋱⸾🕌✨⸾ #ڪربلا
○°روبـہصحنـتسجـدهڪردم ؛
مُہرِتربـتخیـسشـد
بوےخاڪڪربلاهـمگریہدرمےآورد💔
#اَللهُمالـرزُقْنـٰابوےخـاڪ↯..
JᎧᎥN↷
💛『❥@dochar_m 』
*+میدونی امروز چه روزیه*⁉️
*–آره،روز عشقه*😍
*+آفرین، چرا امروز روز عشقه*⁉️
*–چون روز ولنتاینه*😁
*+نه😕چون سالروزتولدامام محمد باقر هستش*🤩
*–خوب ولنتاینم روز عشق و عاشقیه*😚
*+کی گفته*🤨
*–همه میگن*🙄
*+مگه هر چی همه بگن درسته*😐
*توچیزی در مورد روز ولنتاین میدونی*❓
*–نه فقط میدونم روز عشقه*🤤
*+ببین روز ولنتاین اصلا روز عشق* *نیست روز شکست عشقیه یه یهودیه* *یعنی اصلا به ما مسلمونا ربطی نداره.*
*میدونی دشمن های اسلام و کشورمون*
*قصددارند که فرهنگ ایرانی اسلامی*
*مارو کمرنگ کنن و به جاش فرهنگ*
*غربی خودشونو دربین مردم رواج بدن*😞❓
*میدونی جشن گرفتن روز هایی مثل* *کریسمس و ولنتاین و روز هایی که* *متعلق به فرهنگ ایرانی اسلامی ما نیستن*
*یعنی اینکه ما ایرانی ها خودمون فرهنگ و تمدن نداریم و داریم از شما الگو برداری میکنیم*😖
*–واقعااا😳من هیچ کدوم اینا رو نمیدونستم🙁*
*+مشکل خیلی از مردم ما هم همین ندونستنه*😒
*–خوب من تا الان داشتم اشتباه میکردم و اونم از سر ندونستن بود.*
*به نظرت میتونم اشتباهمو جبران کنم*🥺
*–چرا که نه*😊 *تو میتونی کسایی رو که دارن به اشتباه ولنتاینو جشن* *میگیرن و بهم تبریک میگن کادومیدن رو متوجه اشتباه شون کنی*☺️
*میدونی این کارو چه قدر ثواب داره و میتونه موثر باشه*😍
*کسایی که روز ولنتاینو روز عشق میدونن در واقع تیشه به ریشه دینشون میزنن.هدف دشمن ما هم همینه*😤
*روز عشق یعنی روز ازدواج امام علی (ع)و حضرت زهرا(س)*🥳
*روز عشق یعنی روز ولادت امام محمد باقر*🤩
*–خیلی ازت ممنونم که منو متوجه اشتباهم کردی،چه طور میتونم کارتو جبران کنم*🥰
*+تومیتونی بافرستادن این پیام برای دوستات اونارو هم متوجه اشتباه شون کنی*
*⚠️حواسمون باشه دشمن ما میخواد فرهنگ کاملا غلطشوجایگزین فرهنگ ایرانی اسلامی ما کنه*
*♨️در روز قیامت همه ما به ازای تک تک*
*کارهامون باید جواب پس بدیم*
*📛فراموش نکنیم روزولنتاین به نوعی داره روابط نادرست دختر و پسر رو تریج میده*
*💯این پیامو بفرست برای دوستات،تا اون ها هم متوجه اشتباهون بشن*
*⚜️این کارو تو صدقه جاریه برات میشه😉چون داری فرهنگ درست اسلامی رو ترویج میدی*
*#انتشار–حداکثری*
*#فرهنگ–سازی–کنیم*
*#من–مسلمان–هستم*
*#زمینه–ظهور–را–فراهم–کنیم*
JᎧᎥN↷
💛『❥@dochar_m 』
°•○●﷽●○
#نـاحلــــه🌸
#قسمت_هشتاد_و_سه
دستش رو گذاشت روبازوم و گفت :
+بهشون زنگ بزن ،بگو ما میرسونیمت نگران نباشن خیلی دیر نمیشه.
با اینکه تو دلم عروسی به پا کرده بودم گفتم:
_نه بابا چرا به شما زحمت بدم داره میاد دیگه.
ریحانه اخم کرد و گفت :
+حرف نباشه زنگ بزن .
_آخه...
+آخه بی آخه بدو
زنگ زدم به مامان.
خداروشکر قبول کرد، فقط تاکید داشت دیر نکنم
ریحانه یه نیمچه لبخندی زد وگل هارو برداشت
چندتا شاخه از دستش گرفتم و دوباره گذاشتم رو سنگ قبر پدرش
هی میخواستم به محمد نگاه کنم ولی نمیشد
میترسیدم مچم رو بگیره و دوباره مثل اوایل باهام لج شه.
ازش دور شدیم و روی همه ی قبرا گل گذاشتیم
با صدای اذان ریحانه دستم رو گرفت و گفت :
+وضو داری؟
+نه
_خب اشکالی نداره بیا بریم وضو بگیر بعد بریم تو حسینیه نماز بخونیم
دستم رو کشید و با خودش برد
داشتیم از کنار محمد رد میشدیم که از جاش بلند شد و گفت :
+ریحانه جان
ریحانه ایستاد
وقتی نگاهشون رو به هم دیدم
تازه تونستم محمد رو برانداز کنم
چشم هاشو دوخته بود به ریحانه و
ازش پرسید:
+کجا؟
که ریحانه گفت :
_میخوایم وضو بگیریم داداش
لباسش و تکوند و گفت صبر کن منم بیام.
ریحانه متعجب پرسید :
+مگه وضو نداری؟
محمد گفت :
_دارم
اومد کنارمون ریحانه هم دیکه چیزی نپرسید
که محمد بعد چند لحظه سکوت ادامه داد:
+ شب شده اون سمت تاریکه
پشت حسینیه هم که شرایطش رو میدونی عزیزم ...!
ریحانه گفت:
+بله چشم
محمد کنار ریحانه راه می اومد
به ریحانه نزدیک شدم و گفتم :
+چیشد ؟
آروم لبخند زد و گفت هیچی بابا داداشم میترسه لولو بخورتمون
فکر نمیکردم دستشویی انقدر فاصله داشته باشه
مسیر تاریکی هم داشت
محمد بیرون ایستاد و منو و ریحانه سریع رفتیم تو
ریحانه منتظر موند وضو بگیرم
پرسیدم :
+ریحانه جون تو همیشه وضو داری؟
+من نه در این حد سعادت ندارم ولی محمد همیشه با وضوعه
من چون داشتیم میومدیم اینجا وضو گرفتم.
نمیدونستم چجوری لبخندم رو جمع کنم
لبخندی که سعی کردم پنهونش کنم از چشم ریحانه دور نموند
سریع وضو گرفتم واومدیم بیرون .
تا اومدیم بیرون چشمم خوردبه تابلوی روبه روم.
یه فلش زده بود و بالاش نوشته بود "غسالخانه"
یخورده اونور تر رو که نگاه کردم یه تابوت چوبی جلوی یه دردیدم
تنم از ترس مور مورشدم
نگاهم خیره موندبه نوشته
از بچگی از هرچی که به مرده ربط داشت میترسیدم
نگاهم برگشت به محمد که دیدم نگاه اون هم به منه
از ترس و هیجان این نگاه
دستام یخ شد
بی اراده به محمدچندقدم نزدیک تر شدم که ریحانه هم اومد
قدم هام رو باهاشون میزون کرده بودم که عقب نمونم
داشتم از ترس هلاک میشدم ولی با این حال سعی کردم مثل ریحانه رفتار کنم
بالاخره رسیدیم به حسینیه و نمازمون رو خوندیم
دلم نمیخواست انقدر زود ازشون جدا شم.
تازه تمام غم هام فراموش شده بود
با ریحانه از حسینیه بیرون اومدیم
چند دقیقه بعد
محمد هم اومد بیرون.
کفشش روپوشید و جلوتر از ما حرکت کرد
پشت سرش رفتیم
نشستیم تو ماشین
ریحانه به احترام من کنارم رو صندلی عقب نشست
خیره بودم به موهای محمد که روبه روم بود
خوشحال بودم از اینکه تو این حالت نمیتونه مچم رو بگیره
یخورده از مسیر رو که رفتیم دوباره گوشیم زنگ خورد
مامانم بود
ترجیح دادم جواب ندم تا وقتی نرسیدم خونه
محمد از تو آینه به ریحانه نگاه میکرد
عجیب شده بود
ریحانه برگشت سمتم وگفت:
+فاطمه جون آهنگ زنگت خیلی قشنگه میدونی کی خونده؟
بدون توجه به حضور محمد با ذوق گفتم:
+نه من خیلی مداحی گوش نکردم واسه همین مداح نمیشناسم جز یه نفر که پسر عموی بابامه
ریحانه شیرین خندید
برگشتم و یه نگاه به محمد انداختم تا ببینم اون چه واکنشی نشون داده که با لبخندش مواجه شدم
ادامه دادم :
+مداحی هم زیاد دوست نداشتم ولی نمیدونم چرا این یکی انقدر به دلم نشست.یه حس خوبی میده اصلا.با اینکه سوزناکه و انگار از ته دل خوندنش ولی بهم آرامش میده.خدا میدونه تا الان چند بار گوشش کردم.
هرچی بیشتر میگفتم لبخند ریحانه غلیظ تر میشد
دستم رو تو دستش گرفت و خوشگل نگام کرد
سکوت بینمون با صدای ذکر یا حسین شکسته شد
محمد مداحی پلی کرده بود
چند ثانیه بعد مداح شروع کرد به خوندن
سرم و تکیه دادم به پنجره ماشین و چشم هامو بستم
دلم میخواست حس خوبی که الان دارم رو جمع کنم تا همیشه باهام بمونه
یخورده که خوند حس کردم صداش آشناست
برگشتم سمت ریحانه و آروم گفتم :عه این همون نیست؟
ریحانه با خنده جواب داد:
+چی همون نیستگ
_این مداح همون مداحی که پرسیدی اسمش رو میدونی نیست؟
ریحانه نگاهش برگشت سمت محمد که پشت دستش و گذاشته بود جلوی دهنش و آرنجش رو به پنجره تکیه داده بود.
لبش مشخص نبود ولی حس کردم داره میخنده