eitaa logo
- دچار!
10.4هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
72 فایل
『﷽』 میگمادقت‌ڪردین همونجاڪہ‌قراره‌پروانہ‌بشین[←🦋 شیطون‌میادسراغٺون؟ مأوا ﴿بخـٰوان از شࢪوطؕ﴾ 📝➺ @ma_vaa پناھ‌ حرفاتونہ﴿نٰاشناسۜ بگو﴾ 🐾➺ @pa_nahh آنچہ گذشت﴿مباحث کاناݪ﴾ 📜➺ @anche_gozasht تہش‌ کہ حرمہ﴿کاناݪ‌دیگمونہ﴾ 📿 ➺ @t_haram
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈 سوم ✨ رفتم وضو گرفتم و ✨نماز شب✨ خوندم... از وقتی فضیلت نماز شب رو متوجه شدم به خدا گفتم _هروقت بیدارم کنی میخونم.من گوشی و ساعت و این چیزها تنظیم نمیکنم.😍اگه خودت بیدارم کنی میخونم وگرنه نمیخونم. انصافا هم خدا مرام به خرج داد و از اون شب قبل اذان صبح بیدارم میکنه.حالا گفتن نداره ولی منم نامردی نکردم و هرشب نمازشب خوندم.😍✨ خداروشکر مامان موقع صبحانه دیگه حرفی از خواستگاری نگفت.😆🙈 با بسم الله وارد دانشگاه شدم.گفتم: _خدایا امروز هم خودت بخیرکن.چند قدم رفتم که آقایی از پشت سر صدام کرد -خانم روشن توی دلم گفتم خدایا،داشتیم؟!! برگشتم.سرم بالا بود ولی نگاهش .✋👑 گفتم:بفرمایید. -امروز کلاس استاد شمس تشریف میبرید؟ -بله -میشه امروز باهاشون بحث نکنید؟😐 -شما هم دانشجوی همون کلاس هستید؟ -بله -پس میدونید کسی که بحث رو شروع میکنه من نیستم.☝️ -شما ادامه ندید. -من نمیتونم در برابر👈 افکار اشتباهی که به خورد دانشجوها میدن باشم. -افکار هرکسی به خودش مربوطه. -تا وقتی به زبان نیاورده یا به عمل تبدیل نشده به خودش مربوطه.👌 -شما عقاید خودتو محکم بچسب چکار به عقاید بقیه دارید؟😏 -عقاید من بهم اجازه نمیده دربرابر کسی که میخواد بقیه رو کنه باشم. -شما چرا فکر میکنید هرکسی مثل شما فکر نکنه گمراهه؟ -ایشون افکار خودشونو میگن،منم عقاید خودمو میگم.تشخیص درست و نادرست با بقیه..من دیگه باید برم.کلاسم دیر شده.✋ اجازه ی حرف دیگه ای بهش ندادم و رفتم.اما متوجه شدم همونجا ایستاده و به رفتن من نگاه میکنه. ✨خداجون خودت عاقبت امروز رو بخیر کن.✨ ریحانه توی راهرو ایستاده بود.تا منو دید اومد سمتم.بعد احوالپرسی گفتم: _چرا کلاس نرفتی؟😕 -استاد شمس پیغام داده تو نری کلاسش. لبخند زدم و دستشو گرفتم که بریم کلاس.باترس گفت: _زهرا دیوونه شدی؟!برای چی میری کلاس؟!😧 -چون دلیلی برای نرفتن وجود نداره. میخواست چیزی بگه که... صدای استاد شمس از پشت سرمون اومد.تامنو دید گفت: _شما اجازه نداری بری کلاس.😠 گفتم:به چه دلیلی استاد؟ -وقت بچه های کلاس رو تلف میکنی. -استاد این کلاس شماست.من اومدم اینجا شما به من برنامه نویسی آموزش بدید.پس کسیکه تو این کلاس صحبت میکنه قاعدتا شمایید. -پس سکوت میکنی و هیچ حرفی نمیزنی.😠 -تا وقتی موضوع راجع به برنامه نویسی کامپوتر باشه،باشه. دانشجو های کلاس های دیگه هم جمع شده بودن.استاد شمس با پوزخند وارد کلاس شد. من و دانشجوهای دیگه هم پشت سرش رفتیم توی کلاس. اون روز همه دانشجوها ساکت بودن و استاد شمس فقط درمورد برنامه نویسی صحبت کرد. گرچه یه سؤالی درمورد درس برام پیش اومد ولی نپرسیدم.بالاخره ساعت کلاس تمام شد.استاد سریع وسایلشو برداشت و از کلاس رفت بیرون. همه نگاه ها برگشت سمت من که داشتم کتابمو میذاشتم توی کیفم. زیر لب خنده م گرفت.اما بچه ها که دیدن خبری نیست یکی یکی رفتن بیرون.من و ریحانه هم رفتیم توی محوطه. ریحانه گفت: _خداکنه دیگه سرکلاس چیزی جز درس نگه. گفتم:خداکنه.😕 تاظهر چند تا کلاس دیگه هم داشتم.بعداز نماز رفتم دفتر بسیج دانشگاه.با بچه ها سلام و احوالپرسی کردم و نشستم روی صندلی. چند تا بسته کتاب روی میز بود.حواسم به کتابها بود که خانم رسولی(رییس بسیج خواهران) صدام کرد -کجایی؟دارم با تو حرف میزنم.😐 -ببخشید،حواسم به کتابها بود.چی گفتین؟😅 -امروز تو دانشگاه همه درمورد تو و استادشمس صحبت میکردن. -چی میگفتن مثلا؟ -اینا مهم نیست.من چیز دیگه ای میخوام بهت بگم. -بفرمایید -دیگه کلاس استادشمس نرو.😒 -چرا؟!!اون افکار اشتباه خودشو به اسم روشن فکری بلند میگه.یکی باید جوابشو بده. -اون آدم خطرناکیه.تو خوب نمیشناسیش.بهتره که دیگه نری کلاسش.😕 -پس....😐 نذاشت حرفمو ادامه بدم.گفت: _کسانی هستن مثل تو که به همین دلیل تو اینجور کلاسها حاضر میشن.به یکی دیگه میگم بره. -ولی آخه....😕 -ولی آخه نداره.بهتره که تو دیگه کلاسش نری. -باشه. بعد کلاسهام رفتم خونه.... ادامه دارد.. . ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
نمی‌خواهی از عراق برگردی پدر...؟ کم کم دارد می‌شود یکسال... حواست هست؟ 💔😔 ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
: حاج حسین یکتا: آتش به اختیار یعنی به اختیار زیر آتش کربلای ۵ رفتن، آتش به اختیار یعنی یار امام صادق به اختیار داخل تنور رفتن، آتش به اختیار یعنی به اختیار آتش غم و غصه‌ی مردم به دلت ریختن، آتش به اختیار یعنی یه گلوله آتش شدن که کسی از دشمن نتواند به تو نزدیک شود، آتش به اختیار یعنی بچه‌ها به اختیار رفتن زیر آتش . ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
📖☕🍃 قصہ دلبرۍ♥ کتاب قصه‌ی دلبری، نوشته‌ی محمدعلی جعفری داستان زندگی و شهادت شهید محمدحسین محمدخانی به روایت همسرش، مرجان درعلی است. کتاب قصه‌ی دلبری، روایتی متفاوت و خواندنی از زندگی شهید محمدحسین محمدخانی است. او از فعالان بسیج دانشجویی بود و در علمیات‌های تفحص پیکر شهدای دفاع مقدس، شرکت می‌کرد، کتاب قصه دلبری، روایتی از سبک زندگی این شهید است که همسرش از روزهای آشنایی در بسیج دانشجویی تا روزهای پس از شهادت او را بازگو می‌کند. او با ماجراهایی که در دانشگاه داشتند کتاب قصه دلبری را آغاز می‌کند و از خواستگاری‌های پی‌ در پی او می‌گوید. تا به زمانی که می‌رسد که نظرش عوض می‌شود و تصمیم می‌گیرد که به این خواستگار جواب مثبت بدهد. ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
•• می‌رود بھ ♥️ دل ببندیم کھ هیچوقت نمی‌رود:)🌱 ... ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
『☁️͜͡🕊』 ! تنہا‌براۍ"شہــدا"‌نیست مےتونۍ‌زندھ‌باشۍ‌و سرباز‌‌حضرت‌زهرا‌ ۜ باشے اما‌یہ‌شرط‌دارھ!؛ باید‌فقط‌براۍ‌ ... "خدا"ڪار‌ڪنۍ نہ‌ریا ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
فڪرڪن! چندچفیہ‌خونۍ‌شد!؟💔 تاچادرت‌خاڪی‌نشود!:)! مباداقیامت‌شرمندھ‌باشۍ پیش‌مادرمان‌زهرا[س]سرافڪنده‌باشی حجاب‌توسنگرِ‌مااست.. ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
♥اگࢪ خداوند متاع وجودے توࢪا خریدنئ بیابد، هرکجا ڪہ باشے و در هࢪزمان، تو ࢪا دࢪ جمع اصحاب کࢪبلا به بہشت خاص خویش فࢪا خواهد خواند...!♥ ღـیدانہ ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
. . . . |👤| . شهدا یہ ټیپۍ زدݩ ☁️^] ڪہ خـ♡ـدا نگاهشوݩ ڪرد! دنبال این بودݩ ڪھ.. خوشگل خوشگلا ‌🥰^] یوسف زهرا امام زماݩ نگاشوݩ ڪنہ..🌱^] حالا ټو برو هرټیپۍ😖-] ڪہ میخواۍ بزݩـ... اما . . . حواسټ باشہ{☝🏻} ڪے داره نگات میڪنہ..!🍁 ↯🌙 ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
🕊 حالت‌که‌گرفته‌ وقتایی‌که‌ناآرومی(: قرآنو‌بازکن بزار‌خداباهات‌حرف‌بزنه؛ خداآروم‌کردن‌حالِ‌دلِ‌من‌و‌تو‌رو خیلی‌خوب‌بلده پس دلمونو‌بسپاریم‌بهش💛 ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m
بسم الله الرحمن الرحیم❤️
. . حاج آقا ماندگاری میگفت: باید به این باور برسی که حتی اگه خُدا کرد بگی خُدا منو ! +خدایا به ما هم از این باورا بده تَصدقت... :)💚 ❥ JᎧᎥN↬@dochar_m