°•○●﷽●○
#ناحلـــه🌸
#قسمت_بیست_و_ششم
#پارت_دوم
ماشین و تو پارکینگ سپاه پارک کردم و روشو با روکشِ مخصوصش پوشوندم .
زود رفتم سمت بچه ها
بعد سلام و احوال پرسی ازشون پرسیدم ساعت چند حرکته که تو همین حین اتوبوس وارد حیاط سپاه شد .
ایستاد
بچه ها دونه دونه واردش شدن .
از خستگی هلاک بودم برا همین دنبال کسی نگشتم .
از پله های اتوبوس به زور خودمو کشوندم بالا که صدای محسن منو جلب کرد
+حاج محمد . بیا بشین اینجا برات جا گرفتم .
یه لبخند زدم و رفتم سمتش .
سلام و احوال پرسی کردیم .
وقتی نگام کرد فهمید خیلی خستم .
نگاه به ساکمکرد و
+عه عه عه اینو چرا اوردی بالا .
اومد و از دستم گرفتش و بردتش پایین .
نشستم سمت پنجره و تکیه دادم به شیشش که اصلا نفهمیدم کی خوابم برد.
با صدای صلوات بچه ها از خواب پریدم .
به ساعتمنگاه کردم .
تقریبا ۱۱ بود .
سبک شده بودم .
ولی خیلی احساس ضعف داشتم .
رو کردم به محسن و
_چیزی نداری بخورم؟از دیشب شام نخوردم!گرسنمه
سرشو تکون دادو از جاش بلند شد و از قسمت بالای سرش یه نایلون اورد پایین که توش پر از ساندویچ بود
یه دونه ازش گرفتمو با ولع مشغول خوردنش شدم .
که محسن با خنده گف
+حاجی یواش تر خفه میشیا
یه چش غره براش رفتمو رومو برگردوندم سمت پنجره که ادامه داد
+حالا چرا انقد درب و داغونی ؟
قحطی زدتت یهو؟
_اره اره .
بابا رو که اوردم تهران دوباره برشون گردوندم . دیشبم برا ریحانه خواستگار اومد شامم نخوردم خیلی سریع برگشتم تهران .
زدم زیر خنده و بلند گفتم
_ اصن تو چه میدونی زندگی چیه .
اونم شروع کرد به خندیدن .
+عه به سلامتی . پس خواهرتم شوهر دادی رفت که
_نه شوهر که نه هنوز .
ولی خواستگارش آشناس.روح الله خودمون .
+عهههه روح الله خودموووننن
_ارههههه
+ایشالله خوشبخت بشن .
_ایشالله
اخرای خوردن ساندویچ کتلتم بود که مامان محسن درستش کرده بود.
فرمانده از جاش پاشد و شروع کرد به صحبت کردن و تذکرای اونجا و تو راه .
با دقت ولی بی حوصله مشغول گوش کردن به حرفاش شدم .
__
فاطمه :
از سرمای عجیبی که خورده بودم عصبی بودم .
کل این روزا رو بی رمق رفتم مدرسه و درست و حسابی هم نتونسته بودم درس بخونم و تست بزنم .
صدامم خیلی گرفته بود .
رفتم پایین و یه لیوان شیر داغ کردمو مشغول خوردن شدم .
نزدیکای عید بود و مامان اینا بودن بازار.
بعد خوردن شیرم رفتم بالا سمت اتاق صورتی خوشگلم .
گوشیمو روشن کردم که بلافاصله دیدم از ریحانه پیام دارم .
+سلام جزوه ها رو میفرستی !؟
اصلا حال جواب دادن نداشتم .
گوشیو خاموش کردم و انداختمش کنار.*
ادامـہ دارد...
نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
JᎧᎥN↬|🐣| @dochar_m
میـرسـ ـ ـ ـد
آݩــ روز ؛
ڪھ از شوقِ..
نگآهـ♡ـٺ✨
بھ سر و پاے
دوَم... :)♥️
#یاایهاالعزیز🌱🌸
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
JᎧᎥN↬|🐣| @dochar_m
〖〗
أنت حبيبة قلبي
تو محبوب قلب من هستی...♡
🌿🌿🌿🌿🌿
این گونہ است :↯
📃❥_استوࢪی
📷❥_پࢪوفایل
💌❥_دلنوشتہ
📒❥_دوبیتی
🎻•°@delnavaz_eshgh
🎻•°@delnavaz_eshgh
دلنوآزےِ آغشتہ بہ آࢪامش✨
مثلشو زیࢪ سنگم پیدا نمیکنے☺️💛
-📒🎨"^^!
•امروزدرسخواندن،علمآموزی،
پژوهشوجدیتدرکاراصلےدانشجویی؛
یک#جھاد است!
_رهبرجان_
﴾۱۳۹۱/۰۵/۱۷﴿
#جھاد_علمے📚
JᎧᎥN↬|🐣| @dochar_m
گاهےخدامیبینهکهتو
ازچےناراحتمیشے...🌱
عمداًهمبههمونگیرمیده؛
میدونے... !
میخوادراحتطلبیتوکناربزاری💔:))
#استادپناهیان
#سخنعلما
[جــوانـاننـسلظهوریم
اگࢪبࢪخیزیم✊]⇩
JᎧᎥN↬|🐣| @dochar_m
نشاط عمیقــ
مثـلِ؛..🌱
''ترڪ یڪ گناھ''
برا...🖇
لبخندمھدۍفاطمھ . .
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج 💚
JᎧᎥN↬|🐣| @dochar_m
˹🌱
بزرگترین آزمون ایمان
زمانیه کھ چیزی رو
میخواۍ و بھ دست نمیارۍ!
با این حال قادر هستۍ کھ بگۍ:
| خدایاشکرت :)!|
#حاجاسماعیلدولابۍ
JᎧᎥN↬|🐣| @dochar_m
[ #یه_لحظه_لطفا...🔻 ]
• آدم ها دو دسته اند:
1⃣یا با توبه می میرند
2⃣یا با گناه دفن میشن
⚠️‼️دوست عزیزی که گناه
شده برات نقل و نبات🍭
⚰ مرگ خبر نمیکنه
📵شاید فردا نباشی😰
JᎧᎥN↬|🐣| @dochar_m
🌸•°•🌸
#شهیدیکهنمازنمیخوانـد!😐☕️
تو گردان شایعهشد نماز نمے خونه!
گفتن،تو ڪه رفیقشی..
بهش تذکر بده..
باور نکردم و گفتم: لابد میخواد ریا نشه..
پنهانی مےخونه..!
وقتےدو نفریتویسنگرکمینجزیرهمجنون
²⁴ ساعتنگهبانشدیـم..
با چشمخودمدیدمکهنمازنمیخواند!!
تویسنگر کمین،در کمینشبودم
تا سرحرفرا باز کنم ..
گفتم : ـ تو که برایخدا میجنگے..
حیفنیسنماز نخونی؟!
لبخندے(: زد و گفت :
+یادممیدےنمازخوندن رو؟
➖ بلد نیستے❓
➕نه..تا حالا نخوندم
--_ نمازخواندن رو تویتوپوآتشدشمن
یادش دادم . .
اولین نمازصبحشرا با مناولوقتخواند.
دو نفر نگهبان بعدیآمدندو جاےماراگرفتند
ماهمسوار قایقشدیمتا برگردیم..
هنوز مسافتےدورنشدهبودیمکهخمپاره
نشست،تویآبهور ،پارو از دستشافتاد
آرامکفقایقخواباندمش،لبخندکمرنگےزد🙂
با انگشترویسینهاشصلیب†کشید
وچشمشبهآسمان،با لبخند به..
شهادت🕊♥️رسید . . .
اری،مسیحے بودکهمسلمان شد و بعد از
اولیننمازشبهشهادترسید...
به یاد #کیارششهیدمسیحیکربلا
#شهیدانه
JᎧᎥN↬|🐣| @dochar_m
‹مۍگفت :
قدیماکِہترازوداشتَن
یہسَنگمحکداشتن؛
همہچیوبٰااونمۍسنجیدن...⚖
مۍگفت :
اگہسَنگمحکزندگیتبِشہ
#لبخندامامزمان
سودکردۍ...
ما #سودکردیم یا #ضرر :)›
| #امامزمانم💙'•
JᎧᎥN↬|🐣| @dochar_m
『🌿』
خواهࢪم...🌙
اینـــــ همه جوان 💜
از جوانےشان گذشتند💔
ۅ جان دادند براے تو...🖤
و از تو خواسته اند که فقط
در سنگرت بمانےزیر چادرت
همین و بس💕
باور کن تو برگزیدهای👌🏻
#چادرمآرامشم ♥️✨
JᎧᎥN↬|🐣| @dochar_m
#شهیدانه 🕊
ما همیشه فکر میکنیم شهدا یه کار خاصی کردن که شهید شدن؛
نه رفیق..
شهدا خیلی کارهارو نکردن که شهید شدن!
#شهید_حسینمعزغلامی
JᎧᎥN↬|🐣| @dochar_m
#شهیدانه ❤️
#خوشبختــے یعنـے ☺️
حس ڪنـی
#شهیـد❤️ دارد تو را مینگرد
و تو به احتـرامش
از #گنـاه فاصله میگیری ...✨
#نگاه_شهدا_به_ماست🌹
JᎧᎥN↬|🐣| @dochar_m
•¦🙃🖇¦•
#تلـنگرآنہ•|💞🌸|•
.......................................................
تۅایݩقرنطینہ...[•😷•]
قرآنمیخونے؟[•📖•]
نمازقضاهاٺوچے؟[•📿•]
یادتہهمیشہمیگفتےمنفقطمنتظرفرصٺم!
روزاوقٺاینارۅندارمچۅنهمہشبیرۅنم؟
الانبهٺرینوقٺہها🙃💞°•°
شرۅعڪن🎈🦋°•°
JᎧᎥN↬|🐣| @dochar_m