eitaa logo
- دچار!
10.9هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
72 فایل
『﷽』 میگمادقت‌ڪردین همونجاڪہ‌قراره‌پروانہ‌بشین[←🦋 شیطون‌میادسراغٺون؟ مأوا ﴿بخـٰوان از شࢪوطؕ﴾ 📝➺ @ma_vaa پناھ‌ حرفاتونہ﴿نٰاشناسۜ بگو﴾ 🐾➺ @pa_nahh آنچہ گذشت﴿مباحث کاناݪ﴾ 📜➺ @anche_gozasht تہش‌ کہ حرمہ﴿کاناݪ‌دیگمونہ﴾ 📿 ➺ @t_haram
مشاهده در ایتا
دانلود
°◌💛❄️◌° 🍃 اگہ‌اِنقلابے‌باشے🌱❛ وَلطافٺِ‌قَلب←♥️ روڹداشٺہ‌باشۍ حٺماًحٺماًٻہ‌رۅزۍ؛ ضدانقلاب‌مٻشے✌🏼 •🌻 ∞|🍁 @dochar_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°◌🍭🐣◌° ما رفتیم محضر ماشینو به نام خودمون کنیم….. یهو نفهمیدیم چی شد اون وسط از یکی طلاق گرفتیم! ما که اصلا زن نداشتیم… الان 5 ساله دارم مهریه میدم… آقای مجری : به کی ؟ آقــوی همساده:نمیدونم به کی…. ینی داغونمااااا له لهم…. ➣|🍭 @My_ala
همسایهـ یاریـ کنید🙁💔 ادمـ با کفایت حمایتـ حمایتـ!🖐🏽 https://eitaa.com/joinchat/768802887C91d9ecccab
°◌💛❄️◌° ⇜📲❣ ↝ گاهـۍوقتـابـھ‌خودم‌میـام‌مۍ‌بینم‌ الڪۍدعـاۍشھـادت‌میڪنم😔‌ مـن‌براۍمـرگ‌ِعادیشـم‌آماده‌نیستـم!🚶🏻‍♂ ∞|🍁 @dochar_m
°◌💛❄️◌° چراوقتی‌حالمون‌بده... شروع‌میکنیم‌ به‌گذاشتن‌پروفایل‌واستوری‌های‌دِپ؟! چراباخالقمون‌حرف‌نمیزنیم؟! بیایم‌وقتی‌که‌ حالمون‌خوب‌نبودباخدامون‌حرف‌بزنیم... دورکعت‌نمازبخونیم حتی‌شده‌یك‌صفحه‌قرآن.. بخداآروم‌میشیم :)♥️ ∞|🍁 @dochar_m
°◌💛❄️◌° ∞|🍁 @dochar_m
هدایت شده از صفیر انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲ 🚫🔞 👌پیشنهاد ویژه حتمااا ببینید و فوروارد کنید ادامه دارد... 😌خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش ҉ ✬ @dar_samte_too ✬ ҉
بچه ها ببخشبد امشب نشد رمان بذارم😢
بِسمِ نآمَتـ ڪِھ اِعجاز میڪُنَد... بســمِ ••🍃
🍂🍁∞ ʸᵒᵘʳ ᶠᵘᵗᵘʳᵉ ʷᶤˡˡ ᵖʳᵉѕᵉᶰᵗ ᶤᵗѕᵉˡᶠ ʷʰᵉᶰ ʸᵒᵘ ʳᵉˡᵉᵃѕᵉ ʸᵒᵘʳ ᵖᵃѕᵗ !!🌻 آيندھ‌ات‌وقتۍ‌خودشو‌نشوטּميدھ‌کھ‌تو دست‌از‌گذشتھ‌ات‌بكشۍ♥️🍭 (:! JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
Γ🤲🏻♥️🔗°○ همیشھ‌دعام‌اینھ‌ خدایا ...🌱 کمکم‌کـטּ‌‌؛دࢪهایـےروکھ‌بستی؛ نخوام‌بھ‌زور‌باز‌کنم! ودࢪایی‌کھ‌باز‌کردیواشتباهےنبندم! JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
⊰•🌸•⊱ . +یا ایُها الذینَ آمَنو؟....♡ -جانم؟💕 +و آنگاه کہ تنها شُدے🥀 و در جستجویِ تڪیہ‌گاه مطمئنے هستے بر من توڪل کُن..💛🌿 JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
یک مومن واقعی همیشه سر به زیره و با حیا.. از عفت و غیرتش به دور است که نامحرم را "تو" خطاب کنه..! یک مومن واقعی هرگز حریم هایش را نمیشکنه.. چه در اجتماع و چه در فضای‌مجازی رفتارش مملو از حیاست..! +مومن واقعی باشیم ((: JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
مهربان🙃🍃🌈 JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈 دین را با نشاط معرفی کنیم 🦋 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مقایسه جالب مرگ و سفر به مشهد 🎙 استاد مسعود عالی JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙سخنرانی 🎥موضوع: فکر نکن دو رکعت نماز خوندی مسلمونی JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
‌‹💙☁️› هیچ‌اُمید‌ی‌رادردلِ‌بنده‌ام‌❗️ نِمی‌‍اندازم🖐🏼 مگراینکہ‌‍توا‌نایی‌رسیدن✨ ‌بہ‌آن‌راداشتہ‌باشد . . !🌱 ‹💙☁️› هیچ‌اُمید‌ی‌رادردلِ‌بنده‌ام‌❗️ نِمی‌‍اندازم🖐🏼 مگراینکہ‌‍توا‌نایی‌رسیدن✨ ‌بہ‌آن‌راداشتہ‌باشد . . !🌱 JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
مےگفت نگاهـتُ ڪنتـرل ڪن..! چشم به دل رآه داره 🍃 بہ قولِ آقاے قرائتے ، چشم میبینہ 👀 دل میخـواد... JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
آقـای ‌امامِ‌زمان! هوا پَس است هواےِ خود را در سرمـآن بینداز.. :) JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
↯🙂♥ شاگرد: استاد ، چکار کنم که خواب امام زمان(عج) رو ببینم؟  استاد: شب یک غذای شور بخور،آب نخور و بخواب  شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت. شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم!‏  خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم  کنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم!  در ساحل رودخانه ای مشغول...  استاد فرمود: تشنه آب بودی خواب آب دیدی‏؛‏  تشنه امام زمان(عج) بشو تا خواب امام زمان(عج) ببینی.. ✨ ♥️⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟ JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
• . 🌿+از آیتـــــ الله بهجتـــــ«ره» پرســـــیدند: -امـــــام زمـــــان«عج» ڪجاستـــــ⁉️ +فـــــرمودند: «آقـــــا در قلبـــــ شماستـــــ» مواظبـــــ بـــــاشید بیرونـــــش نڪـــــنید‼️ آجـــــرڪـــــ الله یـــــا صاحبـــــ الزمـــــان"عج" JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
✨ • He who kneels before God can stand before anyone • ڪسے ڪہ در مقابل خداونـد زانو بزند مےتوانـد در مقابل هرڪسے بایستـد💪🏻😎😌 ☆♡ JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
«🐻🍩» مآدربزرگ‌میگفتـ↶ خُـدآ‌‌نگاھ‌میکنہ‌ببینھ👀‌ بابندھ‌‌هاش‌چطورۍ‌‌رفتار‌میکنیـ☘️ تا‌همونطورۍ‌باهات‌رفتار‌کنهـ🍊 پس‌خوب‌باشیم‌باهمـ🐣 ــــــــــــــــــــ«👀♥»ــــــــــــــــــــ JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
•°~🌱 . یه‌رفیقی‌میگفت: غم‌‌وغصـه‌و مشکلات‌که‌برای‌همه‌هست! امـا، مهم‌اینه‌تواوج‌مشکلات‌وغم‌های‌‌که‌داری‌ یه‌لبخند‌از‌اون‌لبخندای‌دلبرت‌هست میگفت‌‌: یه‌‌دونه‌از‌همون‌لبخند‌ابزنی‌وبلندبگی +خب‌که‌چی؟! -خــداکه‌هســت‌!🌿✨ . والاکه‌چی‌مثلا؟ "بخند‌رفیق‌خداهسـت..." . JᎧᎥN↷ 💛『❥@dochar_m
°◌💛❄️◌° 🌱طنز جبهه😁🌱 یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود... برای خودش یه قبری کنده بود. شب ها میرفت تا صبح باخدا رازونیاز میکرد.😊 ما هم اهل شوخی بودیم😎 یه شب مهتابی سه، چهار نفر شدیم توی عقبه... گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم‌! خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم با بچه ها رفتیم سراغش... پشت خاکریز قبرش نشستیم. اون بنده ی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصی نافله ی شب می خوند. دیگه عجیب رفته بود تو حال! ما به یکی از دوستامون که تن صدای بالایی داشت، گفتیم داخل قابلمه برای این که صدا توش بپیچه و به اصطلاح اکو بشه، بگو: اقراء😁 یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع کرد به لرزیدن و به شدت متحول شده بود و فکر میکرد براش آیه نازل شده! دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء😅 بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!!😭 رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : باباکرم بخون 😂😂😂😂 ∞|🍁 @dochar_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•○●﷽●○ 🌸 از استرس جونم داشت به لبم میرسید تو دلم گفتم خاک بر سرت حداقل قبلش با پسره هماهنگ میکردی ضایع نکنه مشروطت کنن استاد رو صورتش ماسک زده بود و به ورقه ی تو دستش خیره بود اولین نفری که اسمش خونده میشد هم ابتکار بود ای لعنت به من ای لعنت به شانسم یه جایی هم نشسته بود که هر چی ایما و اشاره هم میکردم نمیفهمید پاک کن تو دستم له شده بود از بس که از اول کلاس فشارش داده بودم از استرس یهو یه فکری به ذهنم رسید وقتی مطمئن شدم استاد سرش تو ورقه ی تو دستشه پاک کن تو دستمو یجوری که استاد نفهمه پرت کردم سمت ابتکار ابتکار خم شد پاک کن رو گرفت تو دستش زدم تو سرم و تو دلم گفتم خاک تو سرت ابتکار سرتو بلند کن پاکن بخوره تو ریز کیسه های ناقل عصبی مغزت ‌ جملم تموم نشده بود که سرشو برگردوند به استاد نگاه کردم و بعد یه دستمو گذاشتم رو رو بینیم و چوری که فقط لبام باز و بسته شه با زار گفتم _هیسسسس هیچی نگووو تو رو خدا هیچی نگووو! محمد حسام که تو بهت بود به اطرافش نگاه کرد همه ی بچه ها نگاشون به ما بود ای خاک بر سرم همه ی ابرو وحیثیتم ب خاطر این رفت. دوتا دستمو زدم تو سرم نزدیک بود اشکم در بیاد که استاد گفت : +خیلی خب ..‌ محمد حسام ابتکار ۱۹.۲۵ سارا احدی ۱۶ بیتا بهبهبانی ۱۳.۷۵ بچه ها همه به هم نگاه میکردن اونا که میدونستن محمدحسام اون روز غیبت کرده براشون عجیب شده بود که چرا نمره داره ... استاد به اسم من که رسید سکوت کرد سرشو اورد بالا و دنبال من گشت ... دستمو بردم بالا که پیدام کنه تو چشام زل زد و گفت +خب؟تو چرا امتحان ندادی؟ قلبم داشت از جاش کنده میشد نه میتونستم دروغ بگم نه میتونستم راستشو بگم بعد از چندثانیه سکوت بالاخره گفتم _شرمنده استاد نمیتونستم +چرا نمیتونستی؟ _به دلایلی ... +اها ... منم به دلایلی برات صفر رد میکنم. محمد حسام با بهت برگشت سمت من ... پسره ی عقل کل تازه فهمیده بود جریان چیه استاد از اسم من رد شدو رفت سراغ بقیه ‌..‌ یه نفس عمیق کشیدم و سرم رو گذاشتم روی میز. خوندن نمره ها که تموم شده بود استاد کیف چرمیشو باز کرد و ورقه هاشو ریخت توش و از کلاس خارج شد . انقدر که تپش قلب داشتم نمیتونستم نفس بکشم‌ یکی نبود بهم بگه اخه خنگ خدا تو که جرئت این بازیارو نداری چرا میکنی . وای اگه پشتم چرت و پرت بگن .. اگه بگن اینا باهم.... اگه بگن مذهبیا اینجورین ... اینا که چیزی نمیدونن وای خدایا چه غلطی کردم . چرا قبل از از انجام هیچ کاری فکر نمیکنم. چرا کاری میکنم ک پشیمونش نابودم کنه .‌‌. حالا با صفری که رفت جلو اسمم چیکار کنم ... رفتن استاد از کلاس همانا و شروع شدن زمزمه های بچه های کلاس همانا ... بلند بلند میخندیدن و یه چیزایی میگفتن. صدای ضربان قلبم تو سرم اکو میشد سرمو اوردم بالا که با قیافه ی بهت زده ی حسام و دوستاش رو به رو شدم . اینارو که دیدم حالم بدتر شد محمد حسام گفت +خانم دهقان فرد .. کیفمو گرفتمو با عجله دوییدم سمت حیاط.تحمل اون جو خفقان اور واسم خیلی سخت بود نمیدونستم با چاهی که توش گیر افتادم چیکار کنم.... طبق معمول راه حلی جز بابا پیدا نکردم .... بلافاصله یه تاکسی گرفتم و رفتم سمت گلزار..* ادامـہ‌دارد... نویسنده✍ 🧡 💚