.
.
--افطارهابہڪاممزهرمیشودوقتے🥀☕️
--اربابماگرسنہوتشنہشہیــدشد🙂💔
#صلےاللهعلیڪیامظلومـ🖐🏻🍃
『 🕊! 』
اونجاییڪہیہآدم ..؛
بہدرجہیشھادتمیرسہ ..؛
خدابراشمیخونہ ..:
یہجورےعاشقتمیشم ؛
صداشدنیاروبردارھ . . .🌿!
اینجوریاس((:✨!
🕊|↫#شهیـدانهـ
ᴊᴏɪɴ↷
{🌦} @dochar_m
- دچار!
قرارِصبحمون…(:🕊 بخونیم#دعآیفرج رآ؟🙂📿 -اِلٰهےعَظُمَالْبَلٰٓآ....
°◌💛❄️◌°
هر زمان...
#جوانیدعایفرجمهدی(عج)
رازمزمهکند...
همزمان #امامزمان(عج)
دستهای مبارکشان رابه
سویآسمانبلندمیکنندو
برایآن جوان #دعا میفرمایند؛🤲🏼
چهخوشسعادتندکسانیکه
حداقلروزییکبار #دعایفرج
را زمزمه میکنند...:)💛
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج🕊🌻🍃
خورشید زمین تولدت کی رخ داد؟
ما بین دو ماه مختلف درگیریم
بهتر که نگویی و ندانیم آقا
هرماه برایتان تولد گیریم
🔺تاریخ تولد رهبر در شناسنامه: 24تیر
🔺تاریخ تولد به گفته خودشان: 29فروردین
ᴊᴏɪɴ↷
{🌦} @dochar_m
『🌦』
#تلنگر
میگمرفیق!
حیفه
حیفهبچهشیعهگناهکنه...
ماکهمنتقمخونحاجقاسمیم
ماکهمنتظرظهورآقاییم
حیفهگناهکنیم...
بهقول آیتاللہجوادیآملے :
مملکتی را که
شهـدا پاک کرده اند
آلوده نکنیم...
نگاهچقدرقشنگه..
خوبگوشکنید
یهصداییمیگههنوزحسیناینزمونهتنهاست
بسنیسترفیق
آیشهدا
میشه ماروبهخلوتتونراهیبدید!؟
برگردرفیق
حسیناینزمانهتنهاست..
ᴊᴏɪɴ↷
{🌦} @dochar_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_رهبرانه
عجب ماه بلندی تو 🌙
ᴊᴏɪɴ↷
{🌦} @dochar_m
『🌦』
#آیه_گرافی
َ\•••یا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ•••\
⇜اےکسیڪهرحمتش 🌿
⇜ازغضبشسبقتگرفتهاست:)
ᴊᴏɪɴ↷
{🌦} @dochar_m
•◌🌿🦋🌿◌•
#تلنگر
#عکس_نوشته
هدفزندگیراگمکردیم...🚶♂🥀
زندگی کردنی که صبح بلند شویم، یک سِری کارِ تکراری انجام دهیم و شب دوباره بخوابیم و همینطور ادامه پیدا کند با زندگی حیوانات به نظرم هیچ فرقی ندارد.
#استادرائفیپور
🇮🇷🍃ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
﴿وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ﴾
♥️🌿↓
•᳡@deltaang_mahdi_313
- دچار!
😻♥️🎉
تولدتمباركآقاےمن!
رهبرمن!
پدرایرآنمن😻🌸:)
#جآنوجهآنمآشمآیید😌♥️′
ᴊᴏɪɴ↷
{🌦} @dochar_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💛او تولد یافت جانبازی ڪند❣
💚درڪشور ایران سرافرازی ڪند💕
💛اوتولد یافت تا رهبر شود❣
💚ماهمہ عاشق،اودلبرشود💕
💛او تولد یافت گردد نورعین❣
💚برترین آقا پس از پیرخمین💕
❤️ ۲۹ فروردین خجسته سالروز تولد آقامون و صاحبمون بر همه مبارک💝
•┈┈••✾••┈┈•
#تولد_رهبرمون😍
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس 🌸
#پارت109 🌸
با شرمندگی گفتم:
– نیازی به عذر خواهی نیست، همین که قبول کردید من حق داشتم ناراحت بشم برام کافیه.
به آرامی گفت:
– باور کن راحیل من دارم تمام سعیم رو می کنم که همه چی با صلح و صفا پیش بره. اگه بهم زمان ندی ممکنه دوباره تنش به وجود بیاد، چون از طرف تو آرامش ندارم.
ــ آخه اینجوری که نمیشه، منم خانواده دارم، باید جوابشون رو بدم، وقتی مادرم قضیه ی خانواده شما رو شنید، گفت:
–حق دارندو بهتره اصرار نکنیم. گفت، این رو به شما هم بگم که...
صدایش را کمی بلندترکردو گفت:
– باز که رفتی سر خونهی اول. وقتی تعجب مرا دید، به روبرو خیره شدو آرام تر ادامه داد:
–قرار شد از این حرفها نگی. فقط بهم فرصت بده. اینجوری می گی عصبی میشم.
اخم کردم وگفتم:
–من یک ماهه دیگه صبر می کنم اگه تو این مدت نشد، یعنی قسمت نیست. و بهتره دیگه اصراری نداشته باشید.
از گفتن این حرف خودم هم استرس گرفتم، اصلا دلم نمی خواست بگم ولی گفتم.
کمی دست پاچه شد.
–یک ماه خیلی کمه، حداقل دوماه. بعد سرش را پایین انداخت.
–من تلاشم رو توی این دو ماه می کنم اگه بازم راضی نشدند، خودم تنهایی اقدام می کنم، البته مادرم موافقه، وقتی ببینه برادرم منطق سرش نمیشه خب اونم کوتا میاد. الانم حرفش اینه که رضایت برادرم باشه، تا اختلاف توی خانواده پیش نیاد.
بعد زیر لب گفت:
–چه ماجرایی شده این ازدواج ما.
سرم را به طرفش چرخاندم.
–خودتون ماجراش کردید. اگه به حرف برادرتون گوش کنید و دختری که ایشون مد نظرشونه رو قبول کنید، هیچ ماجرایی نداره و به خوبی و خوشی تموم میشه.
با تعجب نگاهم کردوگفت:
–کدوم دختر؟
همون که به خاطرش اینقد عصبانین دیگه.
خنده ایی کردو گفت:
–تو از کجا می دونی؟ نکنه جاسوس داریم تو خونمون؟
ــ نیازی به جاسوس نیست، وقتی اینقدر شدید عکس العمل نشون میدن معنیش همینه دیگه.
ــبرادرم، خواهر زنش رو تایید می کردو اصرار داشت در موردش فکر کنم. ولی من همون موقع جریان تو رو بهش گفتم. برام مهم نیست اون چه نقشه ایی برام کشیده بود. باید بفهمه که به نظرات دیگران احترام بزاره و توی انتخابشون دخالت نکنه و از بزرگتر بودنش سواستفاده نکنه.
نفسش را عصبی بیرون دادو ماشین را روشن کردو راه افتاد.
با اخم به خیابان نگاه می کرد، بعد از چند دقیقه سکوت، آهی کشیدو با صدای خش دارش اسمم را صدا کرد.
چقدر معذب میشدم از شنیدن اسمم بدونه پسوندو پیشوند و چقدر این صدای خش دارش را دوست داشتم.
تپش قلب گرفتم وپلک هایم را پایین انداختم. سرش چرخید به طرفم و دوباره گفت:
– راحیل خانم.
از این گیرایی بالایش لبخندی به لبم امدو نگاهش کردم و گفتم:
–بله.
او هم لبخندی زدو گفت:
– قهرت برام تنبیه سختی بود، حالا تشویق چی میشه؟ جایزه و تنبیه باید در کنار هم باشنا وگرنه جواب نمیده.
متفکر گفتم:
–جایزه؟
ــ آره دیگه، آشتی و...
ــ آهان... جایزتونو که دادم.
باتعجب گفت:
–کی؟
ــ همون که دوماه فرصت رو قبول کردم دیگه. جایزه به این بزرگی به چشمتون نیومد؟
نچ نچی کرد.
–یعنی بچه زرنگ تهرون که میگن شماییدا...
بعد با شیطنت زمزمه وار گفت:
– بالاخره نوبت زرنگ بازی منم میشه،،، فقط بایددو ماه دیگه صبر کنم.
از حرفش خجالت کشیدم و از شیشه بیرون را نگاه کردم.
دوباره بینمون سکوت شد. نگاهی به من انداخت.
–راحیل خانم موافقی بریم یه چیزی بخوریم؟
معذب گفتم:
– نه ممنون، من باید برم خونه. دوشنبه بودو من روزه بودم و نمی خواستم متوجه بشود.
با اصرار گفت:
–می خرم میارم توی ماشین میخوریم. یه آب میوه ایی چیزی.
ــ اگه اجازه بدید من برم خونه.
ــ می دونم توام وقت نکردی صبحونه بخوری، لطفا قبول کن. اگه قبول نکنی، امروز تا شب چیزی نمی خورما.
شرمنده نگاهش کردم.
–نمی تونم بخورم لطفا اصرار نکنید.
بی توجه به حرفم ماشین را جلوی یه آب میوه فروشی نگه داشت و پرسید:
– چرا نمی تونی؟ با من معذبی؟
من بیرون میمونم تاتو...
نذاشتم حرفش را تمام کند و گفتم:
– موضوع اینه که، مکثی کردم. من روزه ام.
مبهوت نگاهم کردو گفت:
–الان چه وقت روزه گرفتنه؟ مگه ماه رمضونه؟
ــ نه، دوشنبس، گاهی دوشنبه ها رو روزه می گیرم.
با دلسوزی گفت:
– آخه چرا خودت رو اذیت می کنی؟ اونم الان که باید بنیه داشته باشی واسه درس خوندن.
ــ دیروز امتحانم رو خونده بودم.
نگران گفت:
– این همه راه روهم با زبون روزه می خواستی با مترو بری؟ چرا به خودت اینجوری می کنی؟
ــ اینجوری آدم ساخته میشه، اذیت نیست.
ــ با عذاب دادن خودت؟
ـ دقیقا.
نچی کرد.
– یه سوال.
سوالی نگاهش کردم.
–اگه شوهر یه خانمی راضی نباشه خانمش روزه بگیره، چی؟
ــ روزه واجب رو که نمیشه کاریش کرد. ولی مستحبی باید شوهرش راضی باشه دیگه.
لبخندی زدوگفت:
–چقدر خوب. نمی دانم به چه فکر می کرد، که لبخند از روی لبهایش جمع نمیشد.
رسیدیم سر خیابانمان.
–لطفا همین جا نگه دارید. چشمی گفت و من بعد از تشکرو خداحافظی پیاده شدم.