eitaa logo
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
217 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
379 فایل
سلام‌به‌دخترای‌بهشتی🥰 به‌کانال‌ما‌خوش‌آمدید💫🧕 امیدوارم‌که‌با‌هم‌بتونیم‌یه‌دختر‌بهشتی‌کامل‌وبالغ‌بشیم‌💯✅ آیدی‌خادم‌کانال😁👇🏻 { hl } استیڪࢪامۅنھ↯↻ [ @stickertrnom ]
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 🍬 😍 𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯ 《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》
ڱࢪٵنכ🍧 💫 🌾 𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯ 《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》
بیا که بی تو جهان بیمار است.. 🥀
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
بیا که بی تو جهان بیمار است.. #اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🥀
آقا بیا دعای مرا مستجاب کن ما را برای نوکریت انتخاب کن قلبم شبیه سنگ شد از کثرت گنه امشب بیا و سنگ دلم را تو آب کن تأثیر جرم و معصیت اشک مرا گرفت دستی بکش به روی دلم فتح باب کن تا کی به لب دعای فرج، تا کی انتظار؟! آقا به حقّ فاطمه پا در رکاب کن ای منتقم بیا که دلم سخت زخمی است رحمی نما بر این دل زارم شتاب کن ای روضه خوان فاطمیه روضه ای بخوان امشب میان سینۀ ما انقلاب کن ما در پی تلافی سیلی کوچه ایم یعنی به روی غیرت ما هم حساب کن یا صاحب الزمان (عج) 😔 🍃
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
بیا که بی تو جهان بیمار است.. #اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🥀
با کدام آبرویی، روز شمارش باشیم عصـرها منتظر صبح بهارش باشیم کاروان سحرش بهـر همه جا دارد تا که جا هست، چرا گرد و غبارش باشیم؟! سال ها منتظر سیصد و اندی مرد است آن قدر مرد نبودیم که یارش باشیم گیرم امروز به ما اذن ملاقات دهد مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم بارها در پی کار دل ما راه افتاد یادمان رفت ولی درپی کارش باشیم ما چرا؟ خوب ترین ها به فدای قدمش حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم؟! اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
بیا که بی تو جهان بیمار است.. #اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🥀
العجل آقا جان یوسف گمگشته کنعان از فراقت پیر شد چهره ات یک عمر در رویای مان تصویر شد کور شد چشمان ما در حسرت رویت بیا بی تو در دنیا بلا ودرد دامن گیر شد زندگی این نیست ما با زنده بودن سرخوشیم زندگی هم بی تو از این زنده بودن سیرشد دردجانکاه غروب جمعه هامان یک طرف روزهای هفته هم بی دیدنت دلگیر شد از تو گفتیم وگرفتاریم در دنیای خویش پایمان در حلقه ی وابستگی زنجیر شد خواب دیدار تورا دیدیم صبح جمعه ای با غروب جمعه خواب ما به غم تعبیرشد خواستی تا یاورت باشیم دیدی غافلیم منتظر ماندی تو واز سوی ما تاخیر شد کاش خود دست دعا بالا بری بهر ظهور کن دعا بهر دعای ما که بی تاثیر شد فرصت ما روبه پایان است در دار فنا العجل آقا برای ما که خیلی دیر شد
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
بیا که بی تو جهان بیمار است.. #اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🥀
بسمِ ربِّ النّور آقا جان بیا درد دارم حضرت درمان بیا حیف از خوبیِ تو یابن الحسن عاشقت من باشم و امثال من تو همیشه حاضری من غائبم چون تو را گُم کرده ام بی صاحبم خود مدد فرما که بارم بار نیست بین درگاهت برایم کار نیست؟ از خودم ناراحتم دل با تو نیست دل که جای هیچکس إلا تو نیست
اگر بدونی این دنیا چقدر محتاج امام زمانه... عقل را از سرت می پراند..!😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
꧁به وقت رمان پلاک پنهان ꧂
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت ــ کدوم روز ــ برای بیماری کاوه همسرم رفته بودیم آمریکا،البته دکترا گفتن که باید بریم،چند روز دکتر زیر نظر دکترا بود حالش بهتر شده بود،اما هزینه های اونجا خیلی بالا بودند و هنوز درمان کاوه تموم نشده بود ،پول ماهم ته کشیده بود،کسی هم نبود که کمکمون کنه،کاوه گفت برگردیم اما صبول نکردم حالش داشت تازه خوب می شد نمیتونستم بیخیال بشم. دستی به صورتش کشید و اشک هایی که با یادآوری کاوه بر روی گونه هایش روانه شده بودن را پاک کرد و ادامه داد: ــ با مهیار،همون سهرابی تو بیمارستان آشنا شدیم،فهمید ایرانی هستم کنارم نشست و شروع کرد حرف زدن،من اونموقع خیلی نیاز داشتم که با کسی حرف بزنم برای همین سفره ی دلمو براش باز کردم،اونم بعد کل دلداری شمارمو گرفت و گفت کمکم میکنه،بعد از چند روز بهم زنگ زد و یک جایی قرار گذاشت،اون روز دیگه واقعا پولی برام نمونده بود و دیگه تصمیم گرفته بودیم برگردیم که مهیار گفت او پول های درمان همسرمو میده اما در عوض باید براش کار کنم.اونم پرداخت کرد و کاوه دوباره درمانشو ادامه داد. ــ اون موقع نپرسیدید کار چی هست،همسرتون نپرسید پول از کجاست؟ ــ نه من اونموقع اونقدر به پول احتیاج داشتم که چیزی نپرسیدم،به همسرم گفتم که یک خیری تو بیمارستان فهمیده و کمک کرده. ــ ادامه بدید. ــ منو برد تو جلسات و کلی دوره دیدیم،اصلا عقایدمون عوض شده بود،خیلی بهمون میرسیدن،کلا من اونجا عوض شده بودم،بعد دو سال برگشتیم ایران و من و مهیار تو دانشگاه شروع به کار کردیم،همسرم بعد از برگشتمون فوت کرد،فهمیدیم که داروهایی که تو طول درمان استفاده می کرد اصلی نبودند رویا با صدای بلند گریه می کرد و خودش را سرزنش می کرد ،کمیل سکوت کرد ،احساسش به او دروغ نمی گفت‌،مطمئن بود که رویا حقیقت را می گفت. ــ من احمق رو دست خورده بودم،با مهیار دعوام شد اما تهدیدم کردند،منم کسیو نداشتم مجبور شدم سکوت کنم ،مجبور بودم‌، کمیل اجازه داد تا کمی آرام بگیرد،به احمدی اشاره کرد که لیوان آبی بیاورد،احمدی سریع لیوان آبی را جلوی رویا گذاشت،رویا تشکری کرد و ارام آرام آب را نوشید. ــ ادامه بدید ــ فعالیت هامون آروم آروم پیش رفت،تا اینکه سمانه و صغری وارد کار دفتر شدند،صغری زیاد پیگیر نبود اما سمانه چرا‌،خیلی دقیق بود و کارها رو پیگیری می کرد،منو مهیار خیلی نگران بودیم مهیار چند باری خواست که سمانه رو یه جورایی از دور خارج کنه اما بالایی ها گفتن بزارید تا استتاری برای کارامون باشه. ــ بشیری چی؟اون بهاتون همکاری می کرد؟؟ ــ نه ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری ○⭕️ --------------------•○◈❂