📌 دختران پیامبر، همه شیر زنند
🔆 فاطمه و زینب و معصومه فرقی ندارد. پای حمایت از امام که وسط باشد، یکپا مرد میداناند. برای یاری امامشان فقط دعا نمیکنند، وارد عمل میشوند. برای شناساندنش فقط حرف نمیزنند، حرکت میکنند.
💠 مانند دختر موسی بن جعفر که در معرفت و یاری امامش به جایی میرسد که مزارش هم میشود پایگاه امامشناسی تا سرباز تربیت کند برای روز قیام.
💖 ولادت #حضرت_معصومه و #روز_دختر مبارک باد.🌸🌸🌸🌸🌸🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎊🎊🎊🎊🎊
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
❬🌸☁️❭ • • ولادتحضࢪتمعصومہ"س"وࢪوزدختࢪࢪو بہهمہدختراݩ بهشټۍتبࢪیڪمۍگویم😍💕 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥
motee-24-4.mp3
9.41M
ـ ـ ـ ـ ـ ⇆ㅤ◁ㅤ ❚❚ㅤ ▷ㅤ↻ـ ـ ـ ـ ـ
「🥁✨」
•
🎶روشنی چشم پدر😍
🎤کربلایی میثم مطیعی☘
#ولادتحضرتمعصومہمبارڪ♥️
🍓✨¦⇢ #موسیقۍ_گرافۍ
🍓✨¦⇢ #پست_مناسبتی
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ❁ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
『 #ڪپۍباذڪرصلوات』
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
گاهۍ
ازدعـاکـردنهـمشـرممیکنم
بـسکهآبـرویترا
خـرجِمـنِبیآبـروکـردۍ
#خداجانم ♥️
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
مادرخانهسلطانسروسامانداریم
هرچهداریمزآقایخراسانداریم..(:♥️
#السلامعلیڪیاعلےبنموسیالرضا..🌱
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
یـکـے انـگار داره صـدات میـزنـہ 😌
بـرا صـحـبت ڪردن بـاهاش 🌸📿
بـلـنـد شـو بـزرگـوار تـا نـمازت سرد نشـده ❤❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ٵݪھے ؏ظݦ أڶݕڵأ...:(:
ڛݪٵݥټے ھمھ ݕێݦأࢪأݩ{ڪࢪونأ} ۆ ٵݩݜأݪݪھ ࢪفع ٵێݩ ٮیݦار ݦڹحۆڛ🤲💔
𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯
《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》،
#شایدتلنگر🌱
حاجحسینیکتامیگفت:
هرگاهمایلبهگناهبودۍ
اینسہنکتهروفراموشنکن! 😉
-خدامیبینه ..
-ملائکہمینویسن ..
-درحالمرگمیان..
مراقباعمالمونهستیم!؟
شهدامراقباعمالشونبودن..(:💔
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
سلام سلاممم👋🏻
توجه❕ توجه❕
‼️خبر مهم‼️
چالش داریم چه چالشیییی🍭
ظرفیت=۱۰ نفر🙌🏻
زمان=فردا،۱۸:۳۰(شیشونیم)🕡
نوع=قاطیپاتی🤪
جایزه=کلیییی والیپر باحال😍😍
قوانین=❌
⚫️اسم های خوشگلتون رو بفرستید⚫️
🔴قبل ازچالش 🎀 رو بفرستید🔴
⚪️اگرباختیدنگیدچراباختمچونچالشهوپیشمیاد⚪️
🔵حتما عضو چنل باشی🔵
لینک چنل~⇩`
[@dogtaranbehsti]
این هم آیدی من:↯
{@seyedezahra88}
"خبخبصندلےداغداریم(:↯"
" http://unknownchat.b6b.ir/3087 "
"سوالبپرسیددرحدتوانمپاسخگوهستم(:"
"درچنلحرفامونپاسخگوهستم(:"
" @OostadO "
ڪسے ڪه چهار پسر داشٺ نور چشم ترَش
بدونِ ماه چہ شبها ڪه صبح شد سحرش
اگر چہ صورٺ او را ڪسے ڪبود ندید
بہ وقٺ دادنِ جان یڪ نفر نمانده برَش
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ۲۲۱↯↻
سمیرا - هنوزم نمی تونم باور کنم انقدر پسره رو دوست داری که به خاطرش روزه گرفتی برای رهایی زودتر ، به جای ایجاد هر بحثی ، فقط لبخندی زدم و گذاشتم تو تفکرات خودش بمونه . وقتی از هیچی خبر نداشت و حاضر به شنیدن واقعیت نبود یا اگر هم می گفتم باور نمی کرد ، همون بهتر که در اشتباهات خودش باقی بمونه , ما ادما عادت کردیم زود قضاوت کنیم . منم همینطور بودم . به قول بابا " هر کس که نداند و نداند که نداند . در جهل مرکب ابد الدهر بماند " . برای رهایی از این جهل هم باید به تکونی به خودمون بدیم وگرنه هیچ کی نمی تونه کاری برای آدم انجام بده . از خونه ی سمیرا تا خونه ی خودمون رو پیاده برگشتم . و فکر کردم به حرف سمیرا به اینکه واقعا من به خاطر امیر مهدی روزه گرفتم ؟ نه . من فقط خواستم اون حال خوبی که امیر مهدی برام گفت رو تجربه کنم . و ببینم چه حسی آدم رو وادار می کنه که بعد از به روز تحمل گرسنگی و تشنگی حاضره باز هم روز بعد روزه بگیره ! حال روز قبلم رو یادآوری کردم . زمان افطار حال خاصی داشتيم از یه طرف خوشحال بودم که تونستم در مقابل گرسنگی و تشنگی مقاومت کنم ، و اراده م رو به معرض امتحان گذاشتم و ازش سربلند بیرون اومدم . از طرفی تحمل فشار گرسنگی و تشنگی باعث شد برای دقایقی که نه برای ثانیه ای به فکر اونایی باشم که گرسنه هستن و پولی برای سیر کردن شکمشون ندارن . واقعا چند نفر تو دنیا انقدر محتاج بودن و من خبر نداشتم ؟ وقتی پایان روز ، یادم افتاد هر لحظه ای که خوابیدم ؛ بدون تلاشی ، بدون اینکه سختی بکشم نفس هام شد عبادت ، حس خوبی بهم دست داد . یا وقتی به این فکر افتادم که خدا به خاطر انجام حکمش و تحمل شرایط سخت ازم راضیه ، بی نهایت شاد شدم . همون خدایی که من بارها لطفش رو به خودم دیدم , مگه می شد یادم بره از اون هواپیمای سقوط کرده فقط من و امیر مهدی به لطف خدا سالم و زنده بیرون اومدیم ؟ و به واقع این روزه داری چیزی غیر از مهمانی خدا بود که انقدر حس خوبی به آدم می داد ؟ من که از این مهمونی راضی بودم . گرچه برام سخت بود . من فقط به حرف امیرمهدی فکر کردم و خواستم خودم تجربه کنم . من به خاطر عشق بهش روزه نگرفتم .....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ۲۲۲↯↻
امیر مهدی ! ایستادم و دلم پر کشید برای دیدن خنده ش . برای نگاه به بند کشیده ش . برای . برای ............... برای خود خودش . خودش من دلم براش تنگ شده بود . هرچند ازش دلخور بودم ! بغض کردم . " دلم برات تنگ شده امیرمهدی " چرا تو همه ی کارام نقش داشت . چرا حتی تو روزه داریم حضور پررنگ داشت ؟ سریع رفتم گوشه ی خیابون ایستادم . باید می رفتم و از دور هم شده می دیدمش دلم براش بی تاب بود و فقط دیدارش آرومم می کرد . منتظر تاکسی ایستادم و تو دلم خدا خدا کردم که بتونم ببینمش ، دیدنش حتی برای ثانیه ای یک دنیا ارزش داشت ، تموم وجودم اسمش رو فریاد می زد . تمام وجودم غير از سه غیر از مد عقلم اخطار گونه قول و قرارم با خدا رو یادآوری کرد . و چقدر این یادآوری تلخ بود و باعث شد دوباره برگردم به پیاده رو 9814 با دست های آویزون دوباره راه خونه رو در پیش بگیرم انگر طرف قولم خدا نبود بی شک پشت پا می زدم به هر حرفی که زدم . چی باعث می شد با وجود تفاوتی که تو عقاید من و امیر مهدی بود باز هم انقدر به سمتش کشش داشته باشم ؟ تفاوتی که مثل تفوت روز و شب واضح و آشکار بود . این تفاوتی که از قوا و قرارم با خدا وحشتناک تر بود . بین من و خدا قولی جریان داشت که خدا ازش راضی بود و من هم به خاطر امیر مهدی و زنده موندنش راضی بودم . نه دعوایی در پی داشت و نه دلخوری . من در شرایطی اون حرف رو به خدا زدم که چاره ای نداشتم و حاضر بودم برای زنده برگشتن امیرمهدی هر کاری بکنم . ولی تفاوت عقاید ما دعوا داشت ، دلخوری داشت ، تو روی هم ایستادن داشت و این خیلی خیلی بد بود...
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ۲۲۳↯↻
زیر لب نالیدم " خدا به کاری بکن ، من دارم دیوونه می شم . این همه تفاوت . این همه عشق و خواستن . اون قول و قراری که باهات گذاشتم و این رفت و آمدی که با وجود خواستگاری را از نرگس ، بیشتر هم می شد و اگر قرار باشه جلوی چشم من با دختر دیگه ای ازدواج کنه من می میرم , خدا حکمت این همه تفاوت و " این عاشقی چیه ؟ " باید با رضوان حرف می زدم . باید بهش می گفتم توانایی همراهیش و دیدار امیر مهدی رو ندارم . همونجور دلخور از هم بودن و دوری بهتر بود تا دیدار دوباره ش و شعله ور شدن آتیش زیر خاکستر من . حداقل هربار که دلم بی تابی می کرد بهش یادآور می شدم که امیر مهدی هیچ قدمی برای رفع این دلخوری برنداشت . اینجوری کمی ، فقط کمی با حس ناراحتی به جنگ عشق می رفتم . چهار روز ، روزه گرفتن : بیشتر نیروم رو گرفته بود . نه سحر دهنم به خوردن باز می شد و نه وقت افطار چیزی به غیر از آب و یه دونه خرما از گلوم پایین می رفت کج خلق شده بودم و عصبی . به طوری که هم باعث ناراحتی مامان شدم و هم با لحن بدی به رضوان گفتم که همراهش نمی رم . بنده ی خدا حرفی نزد حتی اعتراض هم نکرد که من بهش قول همراهی دادم و زدم پرش . اما مامان که حسابی از دستم دلخور بود دست به دامن بابا شد . موضوع مربوط به همون خاستگار آشنای عمه بر می گشت . بابا در موردشون تحقیق کرده بود و نتیجه بی نهایت رضایت بخش بود . ولی من به هر بهونه ای چه معقول و چه غیر معقول زمان اومدنشون رو عقب می انداختم . اما مامان دست آخر بابا رو جلو انداخت تا نتونم باز هم مخالفتی بکنم . بعد از افطار یا زیرکی بحث رو به خواستگارا کشید . آهی کشید و گفت . مامان – چای بچه ام مهرداد خالیه ! ولی در عوض دلم آرومه که عاقبت به خیر شده . رضوان خیلی بهتر از چیزیه که فکر می کردم . خدا خیلی دوسمون داشت که همچین عروسی نصیبمون کرده . بابا سری به نشونه ی موافقت تکون داد . کمی خوش رو جلو کشید و از ظرف میوه ی روی میز آلویی برداشت و داخل پیش دستی جلوش گذاشت . مامان ادامه داد . مامان - کاش به داماد خوب هم نصیبمون بشه تا خیالم بابت مارال هم راحت شه . اگه می داشت این خواستگارا بیان خیلی خوب می شد , شاید قسمتش به این پسر باشه !...
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ۲۲۴↯↻
بعد هم با حالت حق به جانب اضافه کرد . مامان - شما بگو من بد می گم ؟ می گم بذار این خواستگارا بیان . آخه آشنای عمته ممکنه بهش بر بخوره و فکر کنه داریم براش طاقچه بالا می ذاریم . دیگه نمی دونه که مرغ تو یه پا داره . حالام که قرار نیست اتفاق خاصی بیفته . می آن به نظر بیینش شاید مهرش به دلت افتاد . بد می گم تو رو خدا ؟ بابا آلوش رو با چاقو قطعه قطعه کرد و گفت . بايا - شما درست می گی و سرش رو به طرفم چرخوند و گفت بايا - چرا بهونه می گیری مارال ؟ مادرت داره درست میگه . پسره هیچی کم نداره . اخم کردم . اصلا مایل نبودم این بحث ادامه داده شد . برای همین خودم رو آماده کردم برای بهونه گیری و - أخه ماه رمضون شده مامان پرید وسط حرفم - مامان –ماه رمضون وقت خواستگاری نیست و روزه این افطار حال ندارم و حالا چه عجله ایه و این حرفا رو بذار کنار . نمی خوایم آپولو هوا کنیم که ! و رو به بابا گفت . مامان – این دختر متوجه نیست خیر و صلاحش رو می خوایم بابا - همین هفته می گیم بیان . تو هم پسره رو ببین و باهاش حرف بزن . اگر به نظرت خوب بود که بهشون می گیم به مدت با هم رفت و آمد داشته باشین و ببینین به تفاهم می رسن یا نه . اگر هم نه که بهشون جواب منفی می دیم . اینکه کار سختی نیست که دائم ازش فرار می کنی ؟ اومدم بگم " بذارین تو یه فرصت بهتر " که مامان برای بابا چشم و ابرویی اومد و بابا سریع و با قاطعیت گفت بابا - همین که گفتم . وقتی دستشون تو یه کاسه بود من حريفشون نمی شدم . حتی هیچ بنی بشری نمی تونست با کارشون مخالفت کنه . پس به ناچار سکوت کردم و همین سکوت از نظرشون شد رضایتم و انقدر مامان رو خوشحال کرد که روز بعد وقتی رضوان اومد خونه مون ، با خوشحالی خبر رو بهش داد....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ۲۲۵↯↻
رضوان با لبخند نگاهم کرد . ولی من حوصله ی هیچ چیزی حتی جواب لبخندش رو هم نداشتم . گاهی حس می گردم خونه و تموم وسائلش داره کج و کوله می شه . گاهی هم حس دوران و معلق بودن به دست می داد . احتمال می دادم به خاطر درست غذا نخوردن و استرس ناشی از این رضایت بالاجبار باشه . با این حال به حاضر بودم روزه گرفتن رو کنار بذارم و نه حرفی به مامان و بابا بزنم . رضوان اومد نشست کنارم و دستش رو گذاشت رو دستم . نگاهش کردم و باز هم لبخند زد و گفت . رضوان - مبارکه . بالاخره قبول کردی ! دستم رو بی حوصله از زیر دستش بیرون کشیدم من - ولم کن رضوان انگار فهمید چندان راضی نیستم رو جمع کرد . رضوان - خوبی ؟ بدون اینکه نگاهش کنم ، با صدای پایین نالیدم . من - افتتاح دستی به شونه ام کشید ، رضوان - بلند شو لباس بپوش بریم . 186'MMM اخم کردم . من نمیام ، فشاری به شونه ام داد . رضوان - بلند شو . حال و هوات عوض می شه . ناراضی گفتم . من - درکم نمی کنی ! رضوان - اتفاقا برعکس . حالت رو خوب می فهمم . قبل از اومدنش بر می گردیم - نگاهش کردم . زیادی اصرار به رفتنم داشت . چشماش رو ریز کرد و مظلومانه گفت . رضوان - می خوای تنهام بذاری ؟....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
هدایت شده از 『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
"خبخبصندلےداغداریم(:↯"
" http://unknownchat.b6b.ir/3087 "
"سوالبپرسیددرحدتوانمپاسخگوهستم(:"
"درچنلحرفامونپاسخگوهستم(:"
" @OostadO "
هدایت شده از 『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
|°بِھنٰامِحٰاڪِمےڪھ°|
|°ڪھاَگــࢪحُڪمڪُنَد°|
|°همھمٰامَحڪۅمیــم°|
هدایت شده از 『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
دعای_فرج📜
ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم...
🌺الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ
🌸وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ
♥️وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ
🌺واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ
🌸الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى
♥️الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى
🌺محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ
🌸الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
♥️وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ
🌺عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً
🌸كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا
♥️محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ
🌺اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى
🌸 فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ
♥️الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى
🌺ادْرِكْنى اَدرِکنی
🌸الساعه الساعه الساعه
♥️العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین
(خواندن دعای فرج
به نیت سلامتی و
~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون)
.
.
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌸🌱
#السلامعلیڪیااباعبدالله 🖐🏻
حرفےنزدماز
غَمدورےتواما
ا؎ڪاشبدانےڪہ
چہآوردهبہروزم
- یآاباعبدلݪـھ🌱
#حسینجانم♥️✨
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
#عشق♥️
#مناجات
اَللَّهُمَّ اجْعَلْنا مِمَّنْ
دَأْبُهُمُ الْإِرْتِیاحُ اِلَیْکَ وَالْحَنینُ !
#مناجات_المحبین
#خدایا کاری کن
شبیه عاشقانِ تو ،
زندگی کنیم ..!
#آشوبمآرامشمتویی...♡
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی