#بهوقتشهادت
رفیقشان که شوی..✋
تمام معرفتشان را خرجت میکنند...❤️تا تو را هم آسمانی کنند...
این تویی که گاهی میان این همه اسم گم میشوی.....😭
دلت را خانه دوست کن...🕊
رفیق_شهید_شهیدت_میکنه
|| @dogtaranbehsti
#طنز_جبهه 😅
همه برن سجده..!!!😲
شب سیزده رجب بود🍃. حدود 2000 بسیجی لشگر ثارالله در نمازخانه لشگر جمع شده بودند.🌷
بعد از نماز محمد حسین پشت تریبون رفت و گفت امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود.😇 تعجب کردم😮! همچین ذکری یادم نمی آمد!🤔 خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند که محمد حسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کند.😁 هر چه صبر کردیم خبری نشد🙁. کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است و او یک جمعیت 2000نفری را سر کار گذاشته است.😶😐😑😂
بچه ها منفجر شدند از خنــ😂ـــده و مسئولان به خاطر شاد کردن بچه ها به محمد حسین یک رادیـ📻ــو هـــ🎁ــدیه کردند!😅
|| @dogtaranbehsti
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمـــان طعـــم سیب💗
#قسمت_اول
کنار باغچه ی کوچک حیاط مادربزرگ نشستم و به گل های توی باغچه نگاه میکنم عمیق توی فکرم!!!
دلم حال و هوای بچگی رو کرده همون وقتها که با زینب دور حیاط میدویدیم و سر به سر پدر بزرگ میذاشتیم...خدارحمتش کنه...عجب مرد خوبی بود!!
تو فکر بودم که یهو صدای در حیاط اومد!بلند شدم چادرمو صاف کردم و رفتم جلوی در....
ادامه ی رمان در کانال زیر👇🏻
🌸|•@fereshteganezamini•|🌸
حتما رمانشو بخونین خیلی قشنگه👌👏
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمـــان طعـــم سیب💗
#قسمت_اول
کنار باغچه ی کوچک حیاط مادربزرگ نشستم و به گل های توی باغچه نگاه میکنم عمیق توی فکرم!!!
دلم حال و هوای بچگی رو کرده همون وقتها که با زینب دور حیاط میدویدیم و سر به سر پدر بزرگ میذاشتیم...خدارحمتش کنه...عجب مرد خوبی بود!!
تو فکر بودم که یهو صدای در حیاط اومد!بلند شدم چادرمو صاف کردم و رفتم جلوی در....
ادامه ی رمان در کانال زیر👇🏻
🌸|•@fereshteganezamini•|🌸
حتما رمانشو بخونین خیلی قشنگه👌👏
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمـــان طعـــم سیب💗
#قسمت_اول
کنار باغچه ی کوچک حیاط مادربزرگ نشستم و به گل های توی باغچه نگاه میکنم عمیق توی فکرم!!!
دلم حال و هوای بچگی رو کرده همون وقتها که با زینب دور حیاط میدویدیم و سر به سر پدر بزرگ میذاشتیم...خدارحمتش کنه...عجب مرد خوبی بود!!
تو فکر بودم که یهو صدای در حیاط اومد!بلند شدم چادرمو صاف کردم و رفتم جلوی در....
ادامه ی رمان در کانال زیر👇🏻
🌸|•@fereshteganezamini•|🌸
حتما رمانشو بخونین خیلی قشنگه👌👏
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمـــان طعـــم سیب💗
#قسمت_اول
کنار باغچه ی کوچک حیاط مادربزرگ نشستم و به گل های توی باغچه نگاه میکنم عمیق توی فکرم!!!
دلم حال و هوای بچگی رو کرده همون وقتها که با زینب دور حیاط میدویدیم و سر به سر پدر بزرگ میذاشتیم...خدارحمتش کنه...عجب مرد خوبی بود!!
تو فکر بودم که یهو صدای در حیاط اومد!بلند شدم چادرمو صاف کردم و رفتم جلوی در....
ادامه ی رمان در کانال زیر👇🏻
🌸|•@fereshteganezamini•|🌸
حتما رمانشو بخونین خیلی قشنگه👌👏