eitaa logo
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
226 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
379 فایل
سلام‌به‌دخترای‌بهشتی🥰 به‌کانال‌ما‌خوش‌آمدید💫🧕 امیدوارم‌که‌با‌هم‌بتونیم‌یه‌دختر‌بهشتی‌کامل‌وبالغ‌بشیم‌💯✅ آیدی‌خادم‌کانال😁👇🏻 { hl } استیڪࢪامۅنھ↯↻ [ @stickertrnom ]
مشاهده در ایتا
دانلود
✋🏻❌ اذان‌گوشیش‌فعاله‌ولی‌همیشه خاموشش‌میکنه و‌به‌ادامه‌کارش‌یا‌خوابش‌میرسه غیر‌فعالش‌کن‌اذیت‌نشی‌؟! 𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯ 《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》
میدونی چادر مخفف چیه؟ (◠‿◕) چ) چهره ی ا) اسمانی د) دختر ر) رسول اللّه (چهره ی آسمانی دختر رسول اللّه)💜 ⓙⓞⓘⓝ↯↻ ➣⇩∞➣⇩∞➣⇩∞➣⇩∞➣‌⇩ ≈≈{°•@dogtaranbehsti•°}‌‌‌‌≈≈ ➣⇧∞➣⇧∞➣⇧∞➣⇧∞➣⇧‌‌
سیاهی اش،بلندی اش، گرمایش آرامش محض است. مشکی بودنش،😍 آبی ترین آسمان من است همین که دارمش.. لذت دارد😌 و نعمت بزرگیست زینتم را میگویم😍 𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯ 《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》
﴿°•ھࢪ ڇہ ݦے ڂۅٵہכ כݪ ٺنڱݓ ݕڱۅ↯🍭😻•°‌﴾ ﴾‌~ https://harfeto.timefriend.net/16204079999955 ~﴿ نٵݜنٵسݦۅنہ ݕٵنۅ⇦⇧
🏖دکتر چه زیبا میگوید: - وقتی نمی‌بخشید - وقتی به کاری که دوست ندارید ادامه می‌دهید - وقتی وقتتان را تلف می‌کنید - وقتی از خودتان مراقبت نمی‌کنید - وقتی از همه چیز شکایت می‌کنید - وقتی با پشیمانی و افسوس زندگی می‌کنید - وقتی شریک نادرستی برای زندگی‌تان انتخاب می کنید - وقتی خودتان را با دیگران مقایسه می‌کنید - وقتی فکر می‌کنید پول برایتان خوشبختی می‌آورد - وقتی شکرگزار و قدرشناس نیستید - وقتی در روابط اشتباه می‌مانید - وقتی بدبین و منفی‌گرا هستید - وقتی با یک دروغ زندگی می‌کنید - وقتی درمورد همه چیز نگرانید + قدم به قدم به نابودی روح و روان خودتان نزدیک تر می شوید. تفکر🤔 𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯ 《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》
شـهدا همیشہ‌آنـــــلاین هستند😉 ڪافیـــــہ دلتـــــ رو بروزرسـانے کـنے☺️ اون مـــــوقع مےبینے کـه در تڪ تڪ✨ لحظاتـــــ در ڪنـارت بودند هسـتند وخواهند بــود...🙃 |🙃💛| 💔🌿 𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯ 《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》
ایݩ🌾 چنیݩ🌱 با چادرت♡ زیبا🌿 میشو؁♤ 𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯ 《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》
•|🌿♥️|• •| 🌙 اللَّهُمَّ‌إِنِّي‌أَسْأَلُكَ‌فِيهِ‌مَايُرْضِيكَ‌وَأَعُوذُ بِكَ‌مِمَّايُؤْذِيكَ‌وَأَسْأَلُكَ‌التَّوْفِيقَ‌فِيهِ‌لِأَنْ ٵُطِيعَكَ‌وَلاأَعْصِيَكَ‌يَاجَوَادَالسَّائِلِينَ خدايادراين‌ماه‌آنچه‌توراخشنود مےڪندازتودرخواست‌میڪنم‌و ازآنچه‌توراناخشنودمیڪندبه‌تو پناه‌مے‌آورم،وازتودراين‌ماه‌توفيق اطاعت‌وترڪ‌نافرمانے‌ات‌را↶ خواستارم،اى‌بخشنده‌به‌نيازمندان 𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯ 《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》
Tahdir joze24.mp3
3.94M
🎤•|استادمعتزآقایۍ|• 🔊|تحدیر[تندخوانی]جزء‌بیست و چهارم قرآن‌ڪریم؛🤲🏻🌸•~ 𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯ 《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》
ببخشید دیر شد،مشکلی پیش آمد🖐👀
ببخشید ادمین رمانمون مشکلی براش پیش اومده انشاالله میزارن🖇
💫 امــام علے{؏}↯ صبور باش ؛ چرا کہ صبر،شیریــن فرجام و خجستہ انجام است😄🌸 📚غررالحکــــم.جلد۲.صفحہ۲۰۲ص 𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯ 《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》
#نڨٵݜے🎨 #כࢪ ڂۅٵسٺے🖌 𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯ 《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》
#نڨٵݜے🎨 #כࢪ ڂۅٵسٺے🖌 𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯ 《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》
انشالله خوب میدی😉🍬
سلام رفقا من به جای ادمین رمان رمان رو میزارم😊
انشالله خوب میدی😉🍬
سلام،خیلی ممنون،بله چرا نشه حمایت کنید دوستان↯ @aram1245
~~~به وقت رمان پلاک پنهان~~~
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 💫 سمانه گرم مشغول صحبت با صغری بود و در کنار صحبت کردن ساالد را هم آماده می کرد،صغری سوال های زیادی می پرسید و سمانه به بعضی ها جواب می داد و سر بعضی سواالت آنقدر می خندید که اشکش در می آمد. با صدای در ،سمانه گفت: ــ کیه نیلوفر دستانش را سریع شست و با مانتویش خشک کرد و گفت: ــ فک کنم آقا کمیل باشند همزمان اخمی بر پیشانی سمانه و صغری افتاد،نیلوفر سریع از آشپزخانه بیرون رفت و صغری در حالی که به جان نیلوفر غر می زد و به دنبالش رفت. باصدای" یا اهلل" کمیل، ناخوداگاه استرسی بر جان سمانه افتاد،بر روی صندلی نشست نگاهی به دستان عرق کرده اش انداخت ،خودش هم از اسن حالش خنده اش گرفته بود ،لیوان آبی خورد و تند تند خودش را باد زد،صدای احوالپرسی و قربون صدقه های فرحناز برای خواهرزاده اش کل فضا را پر کرده بود. سمانه وارد پذیرایی شد و سالمی گفت ،کمیل که در حال نشستن بود با صدای سمانه دوباره سر پا ایستاد: ــ سالم ،خوب هستید سمانه خانم،رسیدن بخیر سمانه متعجب از فیلم بازی کردن کمیل فقط تشکری کرد و به آشپزخانه برگشت،زهره تند تند دستور می داد و دخترها انجام می دادند ،آخر صغری که گیج شده بود،لب به اعتراض باز کرد: ــ اِ زندایی گیج شدم،خدا به دایی صبر ایوب بده زهره با خنده مشتی بر بازویش زد؛ ــ جمع کن خودتو دختر،برا پسرم نمیگیرمتا صغری با حالت گریه کنان لبه ی چادر زهره را گرفت و با التماس گفت: ــ زهره جونم توروخدا نگو،من به امید پسرت دارم نفس میکشم سمانه و فریبا با صدای بلند میخندیدند،که کمیل یا اهلل گویان به آشپزخونه آمد. با تعجب یه صغری و سمانه نگاهی انداخت: ــ چی شده؟به چی میخندید شما دو نفر سمانه از اینکه کمیل توجهی به نیلوفر نکرد خوشحال شد و با خنده گفت: ــ از خواهرتون بپرسید کمیل سوالی به صغری نگاهی انداخت،که صغری با گریه گفت: ــ داداش ببین زندایی میخواد اکسیژنمو ازم بگیره زهره که دیگر نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد ظرف خورشت را به کمیل داد وگفت: ــ خدا نکشتت دختر کمیل سرس به عالمت تاسف تکان داد: ــ ما که ندونستیم چی شد ولی خدا شفاتون بده و تا سمانه و صغری می خواستند لب به اعتراض باز کنند کمیل از آشپزخانه بیرون رفت. کمیل با کمک محسن و یاسین مشغول چیدن سفره بودند ،با شنیدن خنده های سمانه خوشحال شده بود،دوست داشت هر چه زودتر سمانه این روزها را فراموش کند و زندگیش را شروع کند. خانما بقیه غذاها را آوردند و در سفره چیدند با صدای محمود آقا که همه را برای صرف غذا دعوت می کود کم کم همه بر روی سفره نشستند... ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری ○⭕️ --------------------•○◈❂