eitaa logo
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
226 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
379 فایل
سلام‌به‌دخترای‌بهشتی🥰 به‌کانال‌ما‌خوش‌آمدید💫🧕 امیدوارم‌که‌با‌هم‌بتونیم‌یه‌دختر‌بهشتی‌کامل‌وبالغ‌بشیم‌💯✅ آیدی‌خادم‌کانال😁👇🏻 { hl } استیڪࢪامۅنھ↯↻ [ @stickertrnom ]
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ در‌مسیر‌سر‌بالایۍبہ منظره‌‌بالای‌ڪوه‌فکر‌کن...!ジ 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
>📙🔗< ڪبوترمےگفت: عاشق‌آسمان‌اسٺ!🍂 اماهمیشھ رو؎گنبدتومےنشسٺ... آسمانےترازشمامگرپیدامےشود؟(: 〖🏴♡@dogtaranbehsti♡🏴〗 ❥ . . 💔دخـ🖤ـتـران بـــ🌑ـهـــشتی
- 🎈 - 👸🏻 - 🖤 خوشگِلٻہ ٻہ‌ دُخٺَࢪ.. بہ شُعوࢪ و شَخصٻَٺ و حَٻآ.. وَ طࢪز حࢪف زدنشہ.. وگرنہ‌ آࢪآٻش صوࢪٺ بآ ٻہ.. دسٺمآل مࢪطوبـــــ.. پآڪ مےشہ..ッ 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
‹🎥🔗› • ¦ـآقاجآنمـٰان‌میگمـٰا ¦ـبَعیدھ‌واسِہ‌یہ‌بۍسَرپنـٰاھ ¦ـتوڪَشتۍِنجاتِت‌جایۍنبـٰاشہ:)...🖤! -آخرش‌مۍمیرم‌توراھ‌ح‌س‌ۍ‌ن • - - - - - - - - - - - - -✽ 〖🏴♡@dogtaranbehsti♡🏴〗 ❥ . . 💔دخـ🖤ـتـران بـــ🌑ـهـــشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
''🌸🎥'' اگـه‌بـرای‌امام‌حسین یك‌ساعت‌سینه‌میزنـی واسـه‌امام‌زمان‌ باید‌ده‌ساعـت‌ڪارڪنی✋🏻 :) 〖🏴♡@dogtaranbehsti♡🏴〗 ❥ . . 💔دخـ🖤ـتـران بـــ🌑ـهـــشتی
•|📻🖇|• وخدا آنجا‌که‌دگر‌راه‌نیست جوری‌دستت‌را‌میگیرد که‌خیالت‌هم‌نرسد🌱 〖🐣•@dogtaranbehsti🐥〗 ❥ . . 🍁כڂـ🌼ـٺـࢪٵن ݕــ🕊ــہـــ✨ـݜٺێ
😍 🍀 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
ای جوانان! نكند در رختخوابِ ذلت بميريد كه امام‌علی(ع) در محرابِ عبادت شهيد شد..! ای جوانان! مبادا كه در غفلت بميريد كه امام‌حسين(ع) در ميدانِ نبرد شهيد شد..! ای جوانان! مبادا كه درحال بی‌تفاوتی بميريد كه علی‌اكبر در راهِ حسين(ع) و با هدف شهيد شد..! 🌿 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
| 🎈 | 👸🏻 | 🌱 فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ.. خُدآوَند بِھٺَࢪٻن حآفِظ وَ مِھࢪَبآن‌تَࢪٻنِ مِھࢪَبآنآن اَسٺ.. سورهٔ يوسف ؛ آيهٔ ٦٤ 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
‍...🌱 دختری‌کہ‌در‌پِس‌پرده🧕🏻 مخفی‌میشود✔️ ممکن‌است‌در‌زمین گُمنام‌باشد..!🎈 امآ‌مطمئنم‌در‌آسمان‌مشهور‌است :)💕 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
☺️♥️ [اسٺادپناهیاݩ⇩ دنیا محلِ صبࢪ است و انساݩ موجودے عجؤݪ؛ خدا اجازه نمۍدهد خیلی از کارها بھ سرعٺ انجام پذیرد چون صبࢪ،🌱 پایھ اصݪۍ امتحاناټ و ࢪشد انسان اسٺ🦋 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
☘️ سہ‌ چہارم‌ دختران‌ حجابشان‌ حجاب نیست!! و چیزهایی‌ ڪہ‌ میپوشند واقعا حجاب‌ نیست‌ چادر میپوشند ولی‌ چادࢪشان‌ داࢪاۍ بࢪق‌ و مُد است.✨💔 «🌙» 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
ٻہ قآنونے ھسٺ ڪہ مےگہ: همٻشہ ٻہ جوࢪے زندگے ڪن ڪہ اگہ ࢪفٺے جلوے آٻنہ، ࢪوٺ بشہ بہ چشمآے خودٺ نگآھ ڪنے..🌝☄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
برای‌هر‌گونہ‌تب‌به‌آیدۍ‌زیر‌مراجعھ‌کنیـכ↯ [@Zainab_sadat]
⁷¹⁰ تا نشیم؟🥺💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⇜🏴⃟🖤⇝ 🌙🥀 •. 😭🥀 جوانان بنےهاشم بیایید علے را بر در خیمہ رسانید خدا داند ڪہ من طاقٺ ندارم علے را بر در خیمہ رسانم •. 〖🏴♡@dogtaranbehsti♡🏴〗 ❥ . . 💔دخـ🖤ـتـران بـــ🌑ـهـــشتی
«💔» جٰانِ دِلَمْ دیدار تو دَرمٰانِ مَنْ اَسٺ…🖇" 〖🏴♡@dogtaranbehsti♡🏴〗 ❥ . . 💔دخـ🖤ـتـران بـــ🌑ـهـــشتی
|○📒🌻○| آیت‌الله‌فاطمےنیا: این‌همہ‌دراینترنت وڪتابهامیگردے دنبالـ‌اینکہ‌آقاےقاضۍچۍگفتہ آقاےبہجت‌چۍگفتہ، این‌همہ‌این‌دروآن‌میزنے، چیشدآخر؟! توهـنوزجواب‌مادرت‌رو تلخ‌میدے میخواۍبشے سالڪ‌بنده‌خُـدا. . .💫💛. 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. بـاتو خوشـم!:)♥️✋🏻 توکه دنیای منی!🌱 .جـآن....📻 . 〖🏴♡@dogtaranbehsti♡🏴〗 ❥ . . 💔دخـ🖤ـتـران بـــ🌑ـهـــشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷 🌷 قسمت شهرام عصبانی شد.تا خواست چیزی بگه بهار به من گفت: 👤_بشین رو صندلی.😡 نشستم.شهرام بلند شد،طناب دستش بود. میخواست منو به صندلی ببنده.تا متوجه شدم، محکم بهش گفتم: _به من نزدیک نشو.😠✋ دیگه عصبی شده بود.اسلحه شو نشان داد و گفت: _انگار حواست نیست ها.😡 با قاطعیت بهش گفتم: _اگه بمیرم هم نمیذارم دستت به من بخوره.😠☝️ با تمسخر خندید و داشت میومد سمتم.بلند شدم که از خودم دفاع کنم.بهار گفت: _کافیه.😵😠 فاطمه سادات رو به شهرام داد و طناب رو ازش گرفت.به من گفت: _بشین.😠 همونجوری که با عصبانیت به شهرام نگاه میکردم نشستم.😠اونم عصبی شده بود.بهار از پشت دستهامو بست.شهرام چهار متری من ایستاده بود و با اخم به من نگاه میکرد.منم همونجوری نگاهش میکردم.باید قاطع رفتار میکردم.اونقدر عصبی بودم که اصلا به قیافه ش دقت نمیکردم.فقط میخواستم به من نزدیک نشه.بهار بهش گفت: _برو بشین.ما برای چیز دیگه ای اینجا هستیم. شهرام همونجوری که خیره نگاهم میکرد رفت نشست.بهار تلفن ☎️خونه رو برداشت و اومد سمت من.گفت: _خیلی معمولی به شوهرت میگی بیاد خونه.😠 بالبخند و خونسردی گفتم: _شوهرمن؟!!چرا خودت بهش نمیگی؟😏 لبخندی زد و گفت: _به اونم میرسیم.😏 از حفظ شماره وحید رو گرفت.گذاشت روی بلندگو و تلفن رو گرفت نزدیک صورت من. دو تا بوق خورد که وحید گفت: _به به،عزیز دلم،سلام😍 به بهار نگاه میکردم.لبخندمو جمع کردم و گفتم: _سلام.😐 -خوبی؟😍 -خوبم.خداروشکر.😥 -هدیه هات خوبن؟☺️ به بچه ها نگاه کردم.بغل اونا آروم بودن.گفتم: _خوبن.شما خوبی؟😐 -الان که صداتو میشنوم عالی ام.😇😍 با مکث گفت: _خانومم دارم میام خونه،چیزی لازم داری بخرم؟ انتظار نداشتم بگه میخواد بیاد... نمیخواستم بیاد،یعنی نمیخواستم بدون آمادگی بیاد.😥ترسم بیشتر شد.فکر کنم از چهره م مشخص بود. به بهار نگاه کردم.اشاره کرد بگو نه.با مکث گفتم: _نه،ممنون.😥 وحید گفت: _زهرای من.دلم خیلی برات تنگ شده.کاش میتونستم پرواز کنم تا زودتر از این ترافیک راحت بشم و بیام پیشت. ساکت بودم... نمیدونستم چی بگم که بهش بفهمونم اینجا چه خبره.بهار اشاره کرد که یه چیزی بگو.گفتم: _منم همینطور...آقاسید منتظرتیم😥 من فقط پیش مردهای غریبه بهش میگفتم آقاسید.👌 بهار از اینکه در برابر این همه احساسات وحید بهش گفتم آقاسید پوزخند زد. وحید با تعجب گفت: _زهرا!! قرارمون یادت رفت؟!🙁 از اینکه متوجه شد آقاسید گفتنم غیرعادی بوده ولی متوجه منظور من نشد،خیلی ناراحت شدم.گفتم: _نه،یادم نرفته.😥 وحید گفت: _پس مثل همیشه با من حرف بزن.😍 ادامه👇