eitaa logo
دختران زینبی
284 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
678 ویدیو
28 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🖤 •. "اگہ‌فڪرمیڪنےخودت‌چادرۍشدے، اشتباه‌میڪنےبدون‌ڪہ‌انتخابت‌ڪردن! بدون‌ڪہ‌یہ‌جایےخودتو‌نشون‌دادۍ! بدون‌حتمایہ‌یازهـرا گفتے ڪہ‌بےبے‌خریدتت ⎬پشت جبهه↜ @shoroteconal ناشناس: https://daigo.ir/secret/6554491053 ❤️🖤❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 مجـٰاهدت‌فـقط‌جنگیـدن‌وبہ‌میـدان رفتـن‌نیـست،ڪوشش‌درمیـدان‌علـم‌و تحقیـق‌نیـزجھآدمحسـوب‌مۍشود.🖐🏽🚶‍♀
چون یتیمی که به عکس پدر خیره شده فقط از فاصله ها فرصت دیدن دارم..(':
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واما ناشناس هاتون👇
@hejab_ara سلام بله حتما
@saz1401 سلام ممنون
سلام ما از کانال های مذهبی حمایت میکنیم🙂
سلام خیر محتوای خوبی ندارع
سلام خیلی از اعضا این سوال رو پرسیدن باز هم میگم این رمان بی سیم چی عشق که با نظر اعضا داره به اشتراک گذاشته میشه دیگه آخرش هست وقتی به پایان رسید دوباره فالی در آغوش فرشته رو ادامه میدهیم
عاشقا کجایید؟ الان وقت عاشقیه ها 😉
❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸 :زهرا با صدای آرامی میگوید حاال چی میشه؟ - .میجنگیم تا ایمانمون، ناموسمون، انقالبمون و خاکمون بمونه - سرم را با شدت بلند میکنم و به مهدی که این حرف را زده نگاه میکنم. حرفهای شب خواستگاری همه !و همه میان ذهنم خودی نشان میدهند... کابوس شبهایم واقعیت یافت :نامطمئن میگویم !چی؟ ببینم... نگو... نگو که میخوای بری؟ - .از جایش بلند میشود، میرود کنار پنجره میایستد. سکوتش جانم را ذره ذره میگیرد مات میمانم! وقتی به خودم میآیم که عمو و زهرا به خانهی خودشان رفتهاند. انگار که تازه معنی .حرفهای مهدی را فهمیده باشم، بلند میشوم میروم و پشت سرش میایستم. تمام انرژیام را جمع میکنم و با صدایی که انگار از ته چاهی عمیق :میآید میگویم ...من... من نمیذارم مهدی... من از دستت نمیدم... من نمیذارم بری - !به سمتم برمیگردد. چشمهایش برق میزند. نکند برق اشک باشد؟ :دستم را میگیرد و میگوید
❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸 نمیشه هانیه... نمیشه... نبین االن خودمون رو... شهرهای جنوبی زیر بمب و موشکن... هانیه من گفته - بودم بهت، یادته؟ گفتم شاید یه روزی نباشم... یادته هانیه؟ ...یادمه - زیر قولت زدی؟ - اشکهایم سرازیر میشود. زانوهایم خم میشود. روی زمین میافتم و هقهق گریهام بلند میشود. :همانطور با گریه میگویم من نمیدونستم... نمیدونستم اینقدر دوستت دارم... من نمیدونستم قراره اینقدر وابستهات بشم... - .مهدی من نمیتونم... نمیتونم نبودنت رو تحمل کنم همینطور اشکهایم میریزند. کنارم روی زمین مینشیند. با دستهایش اشکهایم را پاک میکند، با :صدای خشداری میگوید گریه نکن خانمم... باشه؟ اشکهات داغونم میکنن هانیه... فقط هانیه... نمیخوای که من شرمندهی - خدا بشم؟ نمیخوای که شرمندهی امام حسین »علیه السالم« بشم؟ مگه نه هانیه؟ طاقت نمیآورم، خودم را در آغوشش میاندازم و دوباره صدای گریهام بلند میشود. همانطور که سرم را :در آغوشش پنهان کردهام با گریه میگویم ...ما همهش سه ماهه مالِ همیم... همهش سه ماهه
❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸 نفس راحتی میکشم و تلفن را سرِ جایش میگذارم. مهدی با لبخند آرامشبخشی که روی لبهایش :نقش بسته میگوید االن آروم شدی؟ - .آره، صدای همهشون رو که شنیدم خیالم راحت شد - کنارش روی مبل مینشینم. حرفهای مادرم میان افکار به هم ریختهام پررنگ میشود "همه دارن ".میرن... حتی پسرهای دبستانی و راهنمایی و دبیرستانی... همه مثل مَرد وایسادن مهدی؟ - جانم؟ - توی این سه ماه... این سه ماهی که مثل برق و باد گذشت، تازه فهمیدم... تازه فهمیدم که چهقدر - ...دوستت دارم... تازه فهمیدم که خیلی وابستهام بهت... اگه اگه یه روزی نباشی من میمیر :نمیگذارد جملهام را کامل کنم. انگشت اشارهاش را به نشانهی سکوت روی لبهایم میگذارد .نگو... این حرف رو نزن هانیه - .برو - :گنگ نگاهم میکند .برو مهدی... نمیخوام شرمندهی خدا و امام حسین»علیه السالم« بشیم
❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸 " آسان نیست... آسان نیست برای یک برو بغضم میشکند...گفتنش آسان نیست... گفتن این " تازهعروس... آسان نیست تحمل کردن نبودنش... بغضم میشکند... اشکهایم روانهی گونهام میشود... " سخت بود... سخت! مثل ذره ذره جان دادن... جان دادم، ذره ذره برو !گفتن این " *** کولهی ارتشیاش را زمین میگذارد. کالهش را برمیدارد و بین موهایش دست میکشد. کاله را روی کوله میگذارد، خم میشود و پوتینهایش را میپوشد. میخواهد بند پوتینهایش را ببندد که دستم را روی .دستش میگذارم نگاهم میکند، نگاهش نمیکنم! نمیخواهم برق اشک را در چشمانم ببیند. بند پوتینهایش را میبندم، آرام و آهسته. آنقدر آرام که بیشتر وقت داشته باشم، بیشتر وقت داشته باشم که صدای نفسهایش را بشنوم؛ اما باالخره تمام میشود. بندپوتینهایش را میبندم، میخواهم بلند شوم که دستهایم را میگیرد. کف هر دو دستم را طوالنی میبوسد. بغضم میشکند و اشکهایم جاری میشوند. سرش را که بلند میکند و نگاهم میکند چشمهایش انگار که خیسند. دستهایم را دور گردنش میاندازم و هق هقم بلند میشود. :با صدای خشداری میگوید هانیه... گریه تو قرارهامون نبودها... بدقول نشو دیگه... اشکهات جونم رو میگیرن...جونِ مهدی گریه - .نکن .با سختی صدای هقهقم را خفه میکنم. جانش را قسم داده .آرام مرا از خودش جدا میکند... بلند میشود... روبرویش میایستم...کولهاش را روی شانهاش میاندازد
شبتون شهدایی
♡ݕـہ‌نٰامٖ‌ڂدآےِ‌بُزرگِ‌ۆارثِ‌غَدٻڕ♡
عیدڪم‌مبروڪ•🌿• امام‌صادق[علیه‌السلام]: غذا‌دادن‌به‌یڪ‌نفــردرروز‌غدیـــــرمانند غذادادن‌به‌همه‌پیامبران‌وصدیقان‌است. مفاتیح‌الجنان‌صفحه٥۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منی که از تولدمـ🌱 ━━━━━━◉────── ↻ㅤ   ◁ㅤ ㅤ❚❚ㅤ ㅤ▷ㅤ ⇆ ‌🎉⃟¦💛⇠ 🍫⃟¦💚⇠ 🍫⃟¦💚⇠ 🍫⃟¦💚⇠ @doktaran_zaenabe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-"أَنـتَ‌عـُدَّتـِي‌إن‌حـَزنـت" خـدآیـٰاچو‌غـمگیـن‌شوم‌تـودلخوشۍمـنۍ! ‌ ‹ 🍯💛⸾⸾ •° ‹ 🍯💛⸾⸾ •° @doktaran_zaenabe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•|💚💜🧡🤍|• چهار فصل تویسرکان زیبا از یک قابـــــــ🖼 💍 @doktaran_zaenabe