دختر آسـمانـی
قصه دلبری شهید محمدحسین محمدخانی از زبان همسرش
اینجور کتابارو نمیشه یه قسمتیشون رو گذاشت... فقط باید خودت بشینی بخونی...
بسم الله...
راستش ماه رمضون پارسالِ من (۹۶) خاص ترین ماه رمضون زندگیم بود:)
کلا سال۹۶ بخاطر اتفاقاتی که افتاد خاص ترین سال زندگیم بوده تا الان...
تا شب قدر پارسال فقط تو فیلما دیده بودم...فیلمایی ک از اول ماه رمضون میدیدیم و اکثرا ب شبهای قدر که میرسید یکی تو بیمارستان بود که براش امن یجیب میخوندن و تو بیمارستان در اوج ناتوانی و عجز بک یاالله میگفتن
پارسال که نزدیک ماه رمضون بودیم فک میکردم اگه ماه رمضون چند روز دیر میشد دیگه دق میکردم...تا الان اونقد عطش ماه مهمانی خدا رو نداشتم...فک میکردم همه ناراحتی ها و غصه ها رو از یادم میبره... فک میکردم ماه رمضون میشه شروع یه زندگی دوباره بعد اون همه سختی و...
ولی روز به روز به یه امتحان خیلی بزرگ نزدیک میشدم و میشدیم!هممون،همه خونواده
حالا جزئیاتش مهم نیس ولی امتحانی بود(با تمام وجود به امتحان بودنش ایمان دارم)که خیــــــلی سخت گذشت
که من اصصلا در توانم نبود...نمی دونم تاحالا براتون پیش اومده که ناتوانی خودتون رو با تمام وجودتون متوجه بشید یا نه...اینکه نه تنها از دست خودتون که از دست هیییچ کس دیگه ای کاری بر نمیاد.
فقط یادمه تو مسجد بودم زمان زیادی ام نداشتم...فقط چند دیقه...نشستم...فقط چند جمله گفتم...ولی از ته دل،با تمام وجود،بدون تردید!
"خدایا من میدونم نه تحملشو دارم نه توانشو،خدایا میدونی که حتی ترسشو هم دارم کسی هم که نمیتونه کمک کنه،فقط می مونی خودت و امامم...
اگه شما کمکم نکنید...😭
افوض امری الی الله..."
راستش #توسل رو از شهید برونسی [خاکهای نرم کوشک] و شهید هادی یاد گرفته بودم...یعنی تا به ذهنم می رسید باید توسل کنم یاد توسلِ این دو شهید♥️ می افتادم.
اما ...اون موقع ها نمی دونم چرا اونطور که باید آرومم نمیکرد!😔
تا اینکه همون روزا و شبهای قدر #حکایت_زمستان رو گرفتم دستم که بخونم...نه تمرکز کتاب خوندن داشتم و نه برنامه کتاب خوندن ولی نمی دونم چطوری شد ...شروع کردم...کتابی که۴ماه بود خریده بودم ولی نخونده بودم.
تو اون شرایط خوندن حکایت زمستان یعنی معجزه.
حکایت زمستان یعنی #توسل !
تو اون شرایط دوباره بهم یاد آوری کرد توسل یعنی چی...
اگه تو برهه ای اززندگی قرار دارید که احساس میکنید خیلی دارید #سختی میکشید و خدا داره سخت امتحانتون میکنه وقتشه که این کتابو بخونیدحتما حتما
و حتما معرفی کنید به اطرافیانتون...
#حکایت_زمستان
تک تک صفحات این کتاب برام نکته بود و یاد گرفتم ازش...از تک تک خاطره ها یاد گرفتم فقط یک صفحه از 263صفحه رو میذارم براتون...امیدوارم همتون این کتابو تهیه کنیدو مطالعه کنید و مطمئنم اگه شروع کنید درعرض چند ساعت تمومش میکنید..از بس که جذابه.
صفحه196 کتاب #حکایت_زمستان
به جرئت می توانم بگویم که در تمام مدتی که گرفتار شکنجه های وحشیانه ی منافقین بودم حتی یک بار هم آخ نگفتم،یا یک بار به انها التماس نکردم که دست از سرم بردارند.ولی در عوض همیشه هروقت که بیهوش نبودم، #زیارت_عاشورا میخواندم.هرقدر که انها شدت شکنجه هایشان را بیشتر می کردند،من به جای فریاد زدن،صدایم را بلندتر میکردم.....
راستی حالا چه جایی برای من میماندتا به خواننده ی این سطور بگویم:این من بودم که ان شکنجه ها را تحمل میکردم.هیچ کس نداند خودم به خوبی میدانم که چنین حرفی بیشتر شبیه به یک ادعاست.باید بگویم نام مبارک حضرت #صاحب_الزمان و نام مبارک حضرت عباس و نام مبارک اهل بیت بود که مرا در زیر ان همه مصیبت زنده نگه می داشت و از ان بالاتر این که چنان به زندگی امیدوارم میکرد که هیچ وقت #آرزوی_مرگ نمی کردم.
#حکایت_زمستان ⬅️خاطرات یک اسیر