eitaa logo
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
8.8هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
300 فایل
💌 کانال رسمی «دخترونه حرم امام رضا علیه السلام» 💌https://www.haram8.ir/dokhtar_razavi معاونت تبلیغات اسلامی آستان قدس رضوی 💚👈 راه ارتباطی با دخترونه رضوی: @dokhtar_razavi_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁 #خاطره‌های_رنگی با ما زندگی می‌کرد همیشه سفر که می‌خواستم برم، جیب‌هامو پر می‌کرد از آجیل و نقل و شکلات 🍰 مبادا توی راه، به قول خودش ضعف کنم بعد از زیر قرآن ردم می‌کرد و می‌گفت: مراقب خودت باشی ... مادر، حواست به وسایلت باشه 👜 بین راه، غذای مونده نخوری ... یادت نره صبح به صبح صدقه کنار بذاری ... مادر، یه مُهر کوچیک توی کیفت باشه، صدای اذون شنیدی 💤 ، نمازت رو بخون، تا خدا به وقتت برکت بده این روزها، خودش نیست، اما حرف‌های خوبش هنوز آویزه‌ی گوش‌مه 💫 #یاد_مادربزرگهایی_که_نیستن_بخیر ... 💚💚 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
🍁 #خاطره‌های_رنگی بازیگوش و شاد بودم؛ توی کوچه، بازی که می‌کردم النگوهای رنگارنگم به‌هم می‌خورد و من پر از شوق می‌شدم 💕 من فقط هشت سالم بود که چشم‌هایم بعد از آن شب سرد ... برای همیشه بسته شدند از آن شب، زندگی طور دیگری گذشت؛ خیلی سخت ... اما بعد یاد گرفتم رنگ‌ها را طور دیگری ببینم مثلا یاد گرفته‌ام چشمان مادرم که نگاهش پر از آرامش‌ست، به رنگ دریا ست ... دست‌های پدرم، همیشه رنگ گندم‌های خوشبوی مزرعه دارد 🌾 مادر حرف‌هایم که را می‌شنود می‌گوید: دخترم، با اینهمه رویاهای دخترانه‌ات رنگ قلب پاک‌ت، صورتی‌ست 🌸 من با همین چشم‌های بسته فهمیده‌ام که دنیا، چقــدر رنگ‌های قشنگی دارد ... #روز_جهانی_نابینایان_گرامی 💚 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
🍁 #خاطره‌های_رنگی قرص‌های رنگ و وارنگش را روی طاقچه‌ی اتاق می‌گذاشت سواد زیادی نداشت، اما با همان حروفی که بلد بود ساعت آنها را برای خودش نشانه‌گذاری کرده بود می‌گفت مادرجان، نوه‌ها کنارم هستند اما آدم باید حواسش به کارهای خودش باشد 💤 بعد، آن قرص صورتی‌رنگش را نشان می‌داد و می‌گفت: به قول شوکت‌خانم، همین قرص کوچک، آدم را، برای نماز و دعا سرپا نگه می‌دارد 🍀 💫 دخترم، از کسی توقع نداشته باش! هرجا هستی فکر کن تنهایی، نه به بهانه درس، نه کار، نه هیچ‌چیز دیگر، خودت را، سلامتی‌ات را فراموش نکن ... 🌸 #یاد_مادربزرگهایی_که_نیستند_بخیر دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
🍁 #خاطره‌های_رنگی می‌گفت هنوز مسلمان نشده بودم و دلم می‌خواست شبیه همکلاسی‌ام نماز بخوانم برایم سخت بود ... منی که یک عمر با زبان دیگر حرف‌هایم را گفته بودم، حالا می‌خواستم با زبان قرآن، با آن تلفظ‌های خاص، با خدای خودم سخن بگویم 💤 با کمک ساره، هرطور بود جمله‌ها را یاد گرفتم و آن روز برای اولین بار نماز خواندم 🍀 جمله‌ها را کمی سخت ادا می‌کردم، اما لذت آن #نماز را هیـچ‌وقت فراموش نمی‌کنم؛ لذت اینکه با همان جمله‌ها، دقایقی از دنیای خودم، دور و در حال و هوایی پاک و خدایی رها می‌شدم ...🕊🌸 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
💌 #خاطره‌های_رنگی خوب یادم هست که خاله‌جان مهمان خانه‌ی مادربزرگ شده بود 🌸 و با هم گرم حرف زدن بودند من هم این سوی اتاق اخم‌ها را در هم کرده بودم و ⛅ حوصله‌ام سر رفته بود که باید تک و تنها بنشینم خاله‌جان بین حرفهایشان، چایی را ☕ از دست مادربزرگ گرفت و سمت من آمد بعد با انگشت روی پیشانی من زد و گفت: 🔆 اخم‌ها را باز کن دختر، همه‌اش که نباید یک نفر ورِ دل آدم بنشیند تا حوصله‌مان سر نرود... 🍀 اگر کسی کنارت بود، بهتر نبود، بلند شو برای خودت نقاشی بکش 🎨 چای بریز یواش یواش به خودت یاد بده که با خودت، کنار خودت هم خوش باشی . . . 🌸🍃 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
💌 #خاطره‌های_رنگی همیشه برای پنج‌شنبه یا جمعه‌ قبل ماه رمضان شوق داشت و از چندروز قبل یاداوری می‌کرد که حتما به خانه‌اش برویم 🔆 خانوم‌جان این رسم قدیمی را ❤ خیلی دوست داشت... مثل همه نوه‌هایش ... نزدیک عصر که می‌شد خانوم‌جان، #آش_رشته را 🍲 آرام‌ آرام، بار می‌گذاشت و هرکس با غذایی خوشمزه از راه می‌رسید سفره که پهن می‌شد، دیدن غذاهای رنگ و وارنگ و 🌸 بگو و بخندها، نمی‌‌گذاشت غصه‌ای تا ماه رمضان باقی بماند آن‌روزها، دور هم بودن تکراری نمی‌شد؛ برای همین بهانه برای شاد بودن زیاد بود . . . 💚💜 🕊 #یاد_مادربزرگها_و_پدربزرگهامون_بخیر 👈 راستی، اسم این رسم قدیمی رو می‌دونی ...؟ دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi 👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن ... 🌸🌸
💌 #خاطره‌های_رنگی من و سیما و مائده سه تایی، از همان بچگی‌مان با هم دخترخاله نبودیم، سه تا دوست بودیم... این آخری‌ها که خانوم‌جان زنده بود، با هم قرار میگذاشتیم که 🔆 پنج‌شنبه عصر به بهانه‌ی درس خواندن خانه‌ی خانوم‌جان همدیگر را ببینیم خانوم‌جان هم، از خدا خواسته... از صبح، حیاط را آب و جارو می‌کرد و ذوق داشت؛ انگـــار کـه چه مهمان‌هایی قرارست برایش بیایند 😊 عصر، کنار آن حوض آبی قشنگ صدای خنده‌ها و شیطنیت‌های ما بود 🎉 که با صدای قربان‌صدقه‌‌های خانوم‌جان، خانه را پر می‌کرد... آن روزها، درس خواندن، بهانه بود! پنج‌شنبه‌های ما با کنار خانوم‌جان بودن قشنگترین و بهترین روز دنیا می‌شد . . . 🌸🍃 🕊 #یاد_مادربزرگ_پدربزرگهایی_که_نیستند_بخیر دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi 👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن ... 🌸🌸
💌 #خاطره‌های_رنگی چندتا قاچ هندوانه سرخ توی هر بشقاب گذاشته بود 🍉 چندتا لیوان شربت آبلیمو توی یک سینی هم کنارش... هوا گرمِ گرم بود اما حیاط کوچکمان را که کمی از حوض، آب می‌پاشیدیم، انگار 💤 نسیم خنک، همه جا را پر می‌کرد مادر می‌گفت: 💜 #مهمان، حبیب خداست پاقدمش، برکت دارد؛ همین که چند لحظه به دیدنمان می‌آید بلا از خانه می‌رود می‌گفتم: برکت، کجا...؟! چنددیقه 🍁 مهمانی‌ست دیگر... کلی هم باید خانه را مرتب کرد و خسته شد! مادر، لبخند می‌زد... حالا این چندماه که 🍃 رفت و آمدها کمتر شده و این خانه، هفته به هفته، ساکت و آرام است، با خودم فکر می‌کنم آن روزها مادرم راست می‌گفت: مهمان، پاقدَمش برکت دارد . . . 🌸🌸 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi 👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کنین...
💌 #خاطره‌های_رنگی _ خانوم جان بیداری...؟ قندون کجاست؟ + آره ننه بیدارم، دارم دعا می‌خونم، قندون رو طاقچه آشپزخونه‌ست کنار اون کاسه بلوره 🐠 اون سالها وقتایی که پیش خانوم‌جان 🌙 می‌موندم، می‌دیدم که همش، تا لحظه‌‌ای که خوابش می‌برد، اگه کسی باهاش حرفی نمی‌زد، زیر لب، آروم 🍀 ذکر خدا رو می‌گفت یادمه اون روزها اگه توی کل شهر می‌گشتم، یه نفر اندازه خانوم‌جان، حرفهاش نمی‌تونست قلبم رو آروم می‌کنه یا اینکه 💜 امیدوارم کنه سن زیادی نداشتم اما همیشه خانوم‌جان رو که می‌دیدم با خودم فکر می‌کردم 💫 اونایی که اهل دعا و راز و نیازن، امیدوارترن... آخه مطمئن‌اند #خدا هـیچ‌وقت آدم‌ها رو تنها نمی‌ذاره . . . 🌸🍃 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi 👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن ... 🌸🌸
🍃 #خاطره‌های_رنگی اصلا فقط محرّم هم نه خیلی وقتها می‌شد که وقتی در خانه‌اش می‌ماندم می‌دیدم مثلا بعد از نماز صبح 🔆 چند دقیقه بیشتر بیدار می‌ماند چادر سفیدش سرش بود پایش که همیشه درد می‌کرد را دراز می‌کرد و همینطور نشسته شروع می‌کرد به خواندن زیارت عاشورا ❤ میانه‌های زیارت که می‌رسید، آرام 🌧 اشکهایش جاری می‌شد... نگاهش که می‌کردی حس می‌کردی برای خودش یک روضه‌ی یک‌نفره گرفته است روضه‌ای که 🏴 حال و هوایش از خیلی روضه‌های دیگر قشنگتر بود . . . 🌸🍃 #یاد_مادربزرگ_بخیر 📷 روضه بانوانه. مدرسه علمیه خیراتخان. حرم مطهر امام رضا (ع) دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi 👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن ... 🌸🌸
🍃 #خاطره‌های_رنگی _ خانوم‌جان خانوم‌جان استکان از دستم افتاد شکست... 😓 + الان میام مادر استکان، فدای سرت، 🌿 دلت نشکنه الهی... همیشه تیکه کلامش همین بود اینکه ❤ الهی دلت نشکنه... آخه دل آدم، ظریفه چیزی بشه، به این راحتیا حالش خوب نمیشه بهم می‌گفت: دلت رو بسپار به خدا بهش بگو این دل، مال خودت... برای خودت ... اینطوری دلت محکم‌تره و راحت نمی‌شکنه ⚡اگه هم شکست، #خدا_جباره یعنی اینکه خوب بلده چطوری حالت رو، رو به راه کنه چطوری لحظه‌ها رو برات قشنگ‌تر بسازه . . . 💚💜 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
🍃 مادر، من میوه شیرینی نمی‌خوام... همین که سلامت باشی و به من سر بزنید، به خدا از همــه چی بهتره... این حرف خانوم‌جان بود 🔆 بعضی‌ وقتا، دم غروب که به دیدنش می‌رفتیم کنار درِ خونه ایستاده بود، بلکه یکی از بچه‌ها یا نوه‌ها از راه برسن همین هم که 🌿 ما رو از دور میدید انگار دنیا رو بهش داده بودند.... خانوم‌جان قدر آدمها رو می‌دونست... اونقدر که حتی با شنیدن صداشون از پشت تلفن، 💜 قلبش پر می‌شد از شوق کاش قدر مادربزرگ پدربزرگها رو بدونیم؛ کاش 🌸🍃 هیچ‌وقت تنهاشون نگذاریم . . . ♥️ ♥️ دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi 👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن ...
🍃 تازه به تکلیف رسیده بودم که با مهربانی صدایم کرد چشم‌هایش کم‌سو شده بود و به سختی می‌توانست چیزی را ببیند اما کنارش که می‌رفتم 🌙 یک طوری قربان صدقه‌ی لپهای گل انداخته و دامن رنگی‌ام می‌رفت که انگار قشنگ‌تر از دیگران می‌بیند آن روز 💜 بعد همان قربان‌صدقه‌رفتن‌ها برایم کلی حرفهای خوب زد یادم داد هر آرزویی را فقط از خدا بخواهم و قبل از دعاکردن، چندتا صلوات بفرستم 🔆 یا سوره‌هایی که بلدم را بخوانم و من هنوز 🌿 هر دعایی که می‌خوانم یاد مادربزرگ می‌افتم یاد حرفهای خوبش یاد مهربانی‌هایش بخیر . . . 🌸🍃 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi 👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن
💌 #خاطره‌های_رنگی مادربزرگم حق داشت که انقــدر نگران باشد... برای همین، هی قرآن می‌خواند 🌿 صدقه کنار می‌گذاشت اسپند دود می‌کرد ده بار با آن تلفن قدیمی شماره می‌گرفت حالمان را می‌پرسید آدم وقتی کسی را ❤ خیلی دوست دارد، حق دارد نگران سلامتی‌اش باشد... 🌙 اوایل که هی خبرها از هر طرف می‌رسید که فلانی بیمار شده دلواپسی‌هایم خیلی زیاد بود 🔆 حالا دلم را سپرده‌ام به خدا مراقب سلامتی خودم و دیگران هستم، و با هر دعایی که برای سلامتی همه می‌خوانم به این فکر می‌کنم که چقـدر اطرافیانم، مردم شهر و کشورم، حتی همــه‌ی آدمهای خوب دنیا را دوست دارم . . . 💚💜 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi 👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن ...
🍁 #خاطره‌های_رنگی خانه‌مان آن روزها همان حوالی بود... فقط چندتا کوچه پایین‌تر از حرم... توی مسیر مدرسه هم 🌿 می‌شد از پشت درختها و خانه‌ها، گنبد را دید مادرم همان روز اول مهِرماه، یادم داد که چشمم که به گنبد افتاد، بِایستم، دست روی 💜 قلبم بگذارم و سلام بدهم آن روزها ⛅ وقتی امتحان داشتم وقتی خسته می‌شدم، وقتی غمگین بودم توی مسیر، روبروی گنبد که می‌رسیدم هم سلام می‌دادم، هم درددل می‌کردم حالا خانه‌مان دیگر آنجا نیست؛ از حرم کیلومترها فاصله دارم... اما هنوز 🌈 مثل کودکی گاهی یک گوشه‌ی خانه برای بانو درددل می‌کنم... من مطمئنم حضرت معصومه (س) از همین فاصله‌ها، صدای ما را می‌شنوند . . . 🌸🍃 دخترونه حرم رضوی ❣ @dokhtar_razavi 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن ...
💌 #خاطره‌های_رنگی اون روزها 🌿 مادرم معلم بود و من بعد مدرسه پیش مادربزرگم بودم؛ مادربزرگ، بین کارهاش، یواش یواش با مهربونی باهام حرف میزد... می‌گفت: توی هم مثل مادرت، دخترم درس بخون اما... 🔆 بلد باش کدبانو بودن رو... برای خودت، ☕ فوت و فن چایِ خوب درست کردن، 🎀 یه خیاطی حتی ساده، در حدِ چندتا کوک زدن، 🌸 دوخت یه گل برای گلدوزی‌ کردن، 🍲 پختن چندتا غذا و سوپ خوشمزه، 🌱 راه رسیدگی به گلدونها رو رو یاد بگیر... دخترم، درس بخون اما یادت باشه یه زن، 📖 اگه دانشمند هم باشه، با همین کارهای ساده‌ی #خونه‌داری با همین کدبانو بودنها، حال و هواش خوبِ خوب میشه . . . 💚💜 دخترونه حرم رضوی ❣ @dokhtar_razavi 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن ...
💌 #خاطره‌های_رنگی حق با توه 🍁 اما سخت نگیر... فکر کن نگفته فکر کن نشنیدی... همیشه ⚡ با داداش که بحثم می‌شد، خانوم‌جان همین رو می‌گفت... می‌گفت آدم باید یه وقتایی خودش رو به نشنیدن بزنه می‌گفت 💜 یه خونواده، مخصوصا خواهر و برادر، هرچی هم که با هم حرفشون بشه بازم همدیگه رو دوست دارند 🌱 خدای نکرده قهر هم که باشن، بازم پشت و پناه همدیگه‌اند خانوم جان 🌸 کارش این بود ما دوتا رو که هر بار سر یه چیزی، از همدیگه دلخور می‌شدیم آشتی بده 🌿 یه چیزی بگه که روی لب جفتمون لبخند بشینه حالا خانوم جان دیگه نیست اما همیشه با خودم فکر می‌کنم دنیا چقدر نیاز داره به آدمهایی که طاقت ناراحتیِ دونفر دیگه از هم رو ندارند اونایی هم با همه دوستند و هم هوای دوستی‌های دیگران رو دارند . . . 💚💜 💫 #یاد_مادربزرگ_پدربزرگهایی_که_نیستند_بخیر دخترونه حرم رضوی ❣ @dokhtar_razavi 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن ...
💌 سال‌هاست که از اون روز میگذره؛ از همون روز که توی حیاطِ خونه‌ی خانوم‌جان با فاطمه حرف می‌زدم و برگای شمعدونی توی گلدون رو 💤 مثل تاب، آروم تکون می‌دادم 🌿 خانوم‌جان از توی آشپزخونه بیرون اومد با همون لحن مهربونش صدا کرد: 🎀 فرزانه... فرزانه خانوم مادر، مراقب اون شمعدونی باش... تکون میدی، برگهاش کَنده نشن بهش گفتم: چندتا برگ‌ه دیگه... 🍁 سخت نگیر خانوم‌جان... خانوم‌جان اما به درخت‌ها، به گلدون‌های حیاط وابسته بود... می‌گفت اینا جُون دارن... 🔆 زنده‌اند.... نفس می‌کشن... اون روز 🌸 وقتی با محبت، به گلدون‌ها و درخت‌ها آب داد، حس کردم بهار، از قلب‌ِ آدمایی که با طبیعت دوستند، هیچ‌وقت کوچ نمی‌کنه . . . 💚💜 دخترونه حرم رضوی ❣ @dokhtar_razavi 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن ...
💌 همیشه توی کیفش چندتا اسکناس تانخورده داشت، که من اسمشان را گذاشته بودم خانوم‌جان 😊 خانوم‌جان 🔆 آینده‌نگر بود؛ می‌گفت آدم باید هوای چندروز بعد خودش را هم داشته باشد؛ مثلا کمی از مخارجش کم کند تا روز مبادا هم دست و بالَش، خالی نماند... ⛅ اما او، فقط 👛 حواسش به کیف پولش نبود... حرفش این بود آینده‌نگری این هم هست که مثلا وقتی 🌸همه‌چیز خوب است، یا وقتی دلخور یا عصبی شدی، طوری حرف بزنی و طوری رفتار کنی، که روز سختی، هم کنارت باشند . . . 💚💜 دخترونه حرم رضوی ❣ @dokhtar_razavi 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن ...
💌 همیشه همراهش بودند... همان مفاتیح کوچک و 💙 یک تسبیح فیروزه‌ای‌ و عینکش ته استکانی‌اش که توی کیف ساده‌اش می‌گذاشت... شب‌های جمعه 🌙 با همان پادرد، قدم قدم می‌آمد رادیو که روی طاقچه بود را روشن می‌کرد خوب نمی‌شنید... 📟 صدای رادیو را که داشت می‌خواند، بلندِ بلند می‌کرد؛ صدا آنقــدر بلند بود که از ان انتهای حیاط هم شنیده می‌شد... 🌿 صدای دعای کمیل 💤 توی خانه می‌پیچید؛ خودش به متکای سرخ‌رنگ اتاق تکیه می‌داد، عینکش را روی چشم می‌گذاشت و زیر لب 🌸 همراه صدا، از روی مفاتیح می‌خواند 🌟 آن شب‌ها هر شب جمعه که مهمانش بودیم، حس می‌کردم خانه‌ی مادربزرگ حال و هوای ویژه دارد... حال و هوای یک عاشق قدیمی که هرچند دیگر، خیلی چیزها را فراموش می‌کرد اما قرارش برای درددل با خدا را همیشه یادش بود . . . 💚💜 📷 باقری نسب دخترونه حرم رضوی ❣ @dokhtar_razavi 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن و یار مجازی حرم باش...
💌 مگر یک دعای کمیل خواندن چقدر طول می‌کشد...؟! این سوال، هروقت با فاطمه و بهاره به خانه‌ی مادربزرگ می‌رفتیم ⛅ توی ذهن من می‌نشست همان وقت‌ها که چندتا کاسه نخودچی کشمش و 🍉 چندتا بشقاب میوه و چای را آماده می‌کرد و می‌گفت: من توی اتاق دعا می‌خوانم و می‌آیم کنارتان... اما دعای کمیل خواندنش خیلی زمان می‌برد... 🌙 یک شب بین بگو بخندها با بهاره یواش سری به اتاق خانوم‌جان زدم عکس پسرش ❤ که آسمانی شده کنارش بود و با چشمهای بارانی، دعا را می‌خواند؛ دعا خواندنش انقدر عاشقانه بود که 🌱 بی اختیار کنارش نشستم او 💕 یا را زمزمه می‌کرد و دلم می‌خواست به اندازه تمام نفس‌های خانوم جان به اندازه‌ی همه اشک‌هایش به اندازه قلب بیقرارش من هم عــاشق خــدا باشم . . . 💚💜 📷 ج. بهنام دخترونه حرم رضوی ❣ @dokhtar_razavi 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن و یار مجازی حرم باش...
💌 توی صحن، همین طور که سرش روی مُهر نماز بود کنارش نشستم؛ 🌿 داشت دعا می‌خواند آرام کنار گوشش گفتم: خانوم جان، به من هم دعا کن...😌 سرش را که از سجده برداشت، 🌸 همینطور که سبحان‌الله سبحان‌الله می‌گفت، با همان چهره‌ی نورانی‌ و لحن مهربانش، گفت: مادرجان، مگر می‌شود دعایت نکنم...؟ برای سلامتی‌ات، برای خوشبختی‌ات... هم به تو دعا می‌کنم هم به بقیه بچه‌ها و نوه‌هایم... 🌙 آن شب، تا وقتی می‌خواستم بخوابم، یک آرامش عجیب توی قلبم بود... آخر، مگر می‌شود مادری برای بچه‌هایش دعا کند اما دعایش اجابت نشود...؟ 💚💜 📷 ج. بهنام دخترونه حرم رضوی ❣ @dokhtar_razavi 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌ای‌مون دعوت کن و یار مجازی حرم باش...
💌 یه مراسم ساده اما قشنگ... با هم حرم اومدیم؛ هدیه‌ی مامان، یه جانماز 🌸 بابا، یه چادر گلدار، داداش کوچیکه هم یه کاردستی... اما اون روز 💝 وقتی یکی از خادمهای حرم با لبخند کنارم اومد و از کیفش اون قرآن رو بهم هدیه داد، انگار تمــام دنیــا رو بهم دادند... 📗 قرآن اون خادم رو هنوز هم دارم همون که هرروز با شوق، آیه‌ها رو مرور می‌کنم... 🔔 💜 با حضور زائرهای نه‌ساله همراهِ تقدیم هدایایی که واسه پویش ماه شما براشون فرستادین ... _ ان شاءالله فردا، صبح پنج‌شنبه، 💚 حوالی ساعت ۸، لایو از دخترونه_ دخترونه حرم رضوی ❣ www.instagram.com/dokhtar_razavi
💌 هرسال حوالی ماه رمضان که می‌شد خانم‌جان، بچه‌ها و نوه‌ها را خبر می‌کرد که پنج‌شنبه آخر هفته 🌿 همگی بیایند خانه‌اش خودش از روز قبل مهمانی 🍜 سبزی آش و حبوبات و نخودچی و کشمش و شیرینی و میوه و اسباب کاچی و کوکو و خلاصه، هرچه می‌توانست برای مهمان‌ها آماده می‌کرد خودش می‌گفت 🔆 این رسم قدیمی‌ها بوده که قبل ماه مبارک، دور هم جمع شوند و با همین خوراکی‌های رنگارنگ برای روزه‌داری قوّت و توان بگیرند 💪 هر سال، چشم به راهِ همین مهمانی خانم جان بودم... همین که به قلب‌های تشنه‌‌ی نور، مژده‌ی رسیدنِ 💕 ماه مهمانی خدا را می‌داد . . . ♥️ دخترونه حرم رضوی ┏━ 🕊 ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ 💛 ━┛ 🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعوت کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 روضه‌های خانگی عمه جان برای من، با همه رو‌ضه‌های دنیا فرق داشت... هر سال، چشم به راهِ 🔆 دهه آخر محّرم بودم تا توی روضه عمه‌جان خادم امـام حسین(ع) باشم آن روزها من، مسئول تعارف کردنِ ☕ چای و خرما بودم؛ روزهایی هم که سفره‌ی حضرت رقیه(س) پهن می‌شد، تزیینات حلوا و خرما با من بود... تعارف کردن چای، کار ساده‌ای نبود... 😌 باید حواست را خوب جمع می‌کردی تا استکان‌ها کج نشود و چای توی نعلبکی نریزد... سینی را درست جلوی مهمان بگیری... سلام و خوش‌آمدید یادت نرود... ببینی چه کسی جدید آمده تا حتما با چای پذیرایی شود... خلاصه که آدمِ کاربلدِ خودش را می‌خواست...☺️ یادم هست روزهای آخر روضه 🌿 که جمعیت زیاد می‌شد، عمه‌جان که خودش پادرد داشت‌، هی برای حوشبختی‌ام دعا می‌کرد... با دعاهایش دلم آرام می‌شد... حالا این دو سال ⛅ که او دیگر کنارمان نیست و روضه‌هایش هم نیست، دهه آخر محرّم هدیه به روح مهربانش، توی خانه، چایی درست می‌کنم... مطمئنم توی آسمان‌ها دارد دعایم می‌کند . . . 😇🌸 🦋 دخترونه حرم رضوی ┏━ 🕊  ━┓ @dokhtar_razavi ┗━ 💚  ━┛