🚩🚩 قسمت ۱۸
حرف دلم را در پیشگاه خدا بازگو کرده و از قدرت بی منتهایش خواستم تا دیگر خواستگاری درخانه مان را نزند مگر آن کسی که حضورش مایه آرامش قلبم باشد! آرزویی که احساس میکردم نه از ذهنم به زبانم که از آسمان به قلبم جاری شده است! ساعتی از اذان گذشته بود که محمد و عطیه هم رسیدند و فضای خانه حسابی شلوغ شد. پدر و ابراهیم و محمد از اوضاع انبار خرما میگفتند و عبدالله فقط گوش میکرد و گاهی هم به ساجده تمرین نقاشی میداد. جمع زنها هم در آشپزخانه مشغول مهیا کردن شام بودند و البته صحبتهایی درگوشی که در مورد خواستگار امروز، بین لعیا و عطیه رد و بدل میشد و از ترس اینکه مبادا پدر بشنود و باز آشوبی به پا شود، در همان حد باقی میماند. بوی مطبوع غذای دستپخت مادر در اتاق پیچیده و اشتهای میهمانان را تحریک میکرد که با آماده شدن ماهی کبابها،
سفره را پهن کردم. ترشی و ظرف رطب را در سفره چیدم که لعیا دیس غذا را آورد. با آمدن مادر و عطیه که سبد نان را سر سفره میگذاشت، همه دور سفره جمع شدند و هنوز چند لقمه ای نخورده بودیم که کسی به در اتاق زد ، نگاهها به سمت در چرخید که عبدالله چابک از جا پرید تا در را باز کند و لحظاتی بعد بازگشت و یکسر به سمت کمد دیواری رفت که مادر پرسید: چی شده؟ عبدالله همچنانکه در طبقات کمد به دنبال چیزی میگشت، پاسخ داد: آقا مجیده!
آچار میخواد. میگه شیر دستشویی خراب شده. که مادر با ناراحتی سؤال کرد: اونوقت تو این بنده خدا رو دمِ در نگه داشتی که براش آچار ببری؟ عبدالله دست از جستجو برداشت و متعجب پرسید: چی کار کنم؟ مادر از جا بلند شد
در حالیکه به سمت چوب لباسی میرفت تا چادرش را سر کند، اعتراض کرد: بوی غذا تو خونه پیچیده، تعارف کن بیاد تو! عبدالله که تازه متوجه شده بود، کمد را رها کرد و به سرعت به سمت در بازگشت. لقمه نانی را که برداشته بودم، دوباره در سفره گذاشتم و برای سر کردن چادر به اتاق رفتم. چادرم را که سر کردم، در آیینه نگاهی به چهره ام انداختم. صورتم از شدت گریه های ساعتی پیش پژمرده شده بود و سفیدی چشمان پُف کرده ام، به سرخی میزد. دوست نداشتم
او مرا با این رنگ و رو ببیند، ولی چاره ای نداشتم و باید با همین صورت افسرده به اتاق باز میگشتم. چند دقیقه ای گذشت و خبری از عبدالله و آقای عادلی نشد که محمد خندید و گفت: فکر کنم روش نمیشه بیاد تو! و حرفش تمام نشده بود که بالاخره عبدالله او را با خودش آورد. با لحنی گرم و صمیمی به همه سلام
کرد و با نجابت همیشگیاش آغاز کرد: شرمنده! نمیخواستم مزاحم بشم. ولی شیر دستشویی آشپزخونه خراب شده بود...« که مادر با مهربانی به میان حرفش آمد: حالا برای درست کردن شیر وقت زیاده. بفرمایید سر سفره، شما هم مثل
پسرم میمونی. در برابر مهربانی مادر، صورتش به خنده ای ملیح گشوده شد و با گفتن :خیلی ممنونم!« سر سفره، جایی که عبدالله بین خودش و محمد برایش باز کرده بود، نشست. مادر بشقابی غذا کشید و با خوشرویی به دست آقای
عادلی داد و گفت: شاید مثل غذاهای خودتون خوشمزه نباشه! ولی ناقابله.که
ً غذاهای بندر خیلی
لبخندی زد و جواب داد: اختیار دارید حاج خانم! اتفاقا غذاهای بندر خیلی خوشمزه اس! محمد ظرف ترشی را جلوتر کشید و با خنده گفت: با ترشی بخور،
خوشمزه ترم میشه! سپس دستی روی پای آقای عادلی زد و پرسید: »حالا خودت
یاد گرفتی غذای بندری درست کنی؟ از این سؤال محمد، خندید و گفت: هنوز نه، راستش یه کم سخته! ابراهیم همانطور که برای ساجده لقمه میگرفت، با شیطنت جواب داد: باید بیای پیش مامان، بهترین غذاهای بندری رو بهت یاد میده! و پدر علاقه خاصی به کسب و کار داشت که بحث را عوض کرد و پرسید: وضع کار چطوره آقا مجید؟« و او تنها به گفتن الحمدالله! اکتفا کرد
ادامه دارد....
دخترانه🌸
@dokhtaraane
📆 #ٺقویم| #حدیثاݩھ
❀امروز↶
•یڪشݩبـــــــــــــــــہ
•25آبـــــــــاݩ1399
•29ربیعالاول1442
•15ݩـــــوامبر2020
❀وقایعرسمےومذهبے↶
سالروزشهادتکمیلقربانے
✦امامعلے؏:
هرکهجملهنمیدانمراترککند
بههلاکتافتد...
٭مٺعلقبھ⇓
٭امیرالمومݩیݩعلے؏
٭زهــــراےمرضیھ؏
✰ݩزدیڪٺریݩها⇓
✰5روزتامیلادحضرتعبدالعظیم؏
✰9روزتامیلادحضرتامامعسکری؏
❀ذڪرروزهاےهفٺه⇓
~|یاذالجلالوالاڪرام|~
~|صـــــــدمرٺــــــــبه|~
دخترانه🌸
@dokhtaraane
⚠️ #ٺلݩگراݩھ |
ولے،یادبگیریم...
صبحکهمیشهبایهقلبشکرگذاربیداربشیم🌱
ـخدایاشکرتامروزمفرصتجبرانهست
ـخدایاشکرتهنوزمنفسمیکشم
ـخدایاشکرتبندهایتوام[♥️]
ـخدایاشکرتبخاطرتموممعجزاتقشنگت
توزندگیم🌱
ـاصلاخدایابےخودوبیجهتشکرت🖐🏻
#الحمداللهربالعالمین🌸✨
دخترانه🌸
@dokhtaraane
#نهج_البلاغه
🌸الْحَمْدُللهِِ غَيْرَ مَقْنُوط مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لاَمَخْلُوٍّ مِنْ نِعْمَتِهِ و لامَأيُوس مِنْ مَغْفِرَتهِ
💥ستایش خداوندی را سزاست که کسی از رحمت او مایوس نگردد و از نعمت های فراوان او بیرون نتوان رفت ، خداوندی که از آمرزش او هیچ گنه کاری ناامید نگردد
📘#خطبه_45
دخترانه🌸
@dokhtaraane
و اما بحث مهم و بسیار کاربردی و #جلسات_خواستگاری
♦️بعضی ها سوال میکنن چند جلسه باشه ؟
♦️تو جلسات چی سوال کنیم ؟
♦️زمان جلسات چقدر باشه ؟
♦️تنهایی صحبت کنیم یا در حضور پدر و مادرها ؟
و ....
👇👇👇
سوالات جلسه اول خواستگاری.mp3
11.62M
✅سوالات جلسه اول خواستگاری
#حجت_الاسلام_دهنوی
دخترانه🌸
@dokhtaraane
سوالات جلسه دوم خواستگاری.mp3
12.02M
✅سوالات جلسه دوم خواستگاری
#حجت_الاسلام_دهنوی
دخترانه🌸
@dokhtaraane
جلسه سوم خواستگاری.mp3
6.58M
✅ سوالات جلسه سوم خواستگاری
#حجت_الاسلام_دهنوی
دخترانه🌸
@dokhtaraane
#احکام ← #امروز [🌿]
.
+ در این روز ها و شرایط..
#ماسکزدن؛بهنوعی"واجبه"
چونپایِجونیهملتدرمیونه..
علاوهبر اینکه؛ حکمماسکنزدن
در ایندوره از زمان..
#حقالناس هست . .
مگر درموارد استثناء!
#رعایتکنیم.🦋
دخترانه🌸
@dokhtaraane