eitaa logo
دخترانه🌸
60 دنبال‌کننده
2هزار عکس
579 ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بھ‌نامِ‌خدایی‌کہ‌در‌این‌نزدیکیست🌱`
سلام مولای مهربانم ‌ پنجره هایِ انتظار؛ یک آسمانِ آبی پراز ابرهای بهاری میخواهند و نسیمی که عطرِپیراهنِ نرگس را بیاورد السلام علیک یاصاحب الزمان الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🕊🍃@salva دخترانه🌸 @dokhtaraane
4_5990144214321595411.mp3
807.6K
فایل صوتی تلاوت قرآن کریم صفحه   ( ۲۶۶ ) 🌺🌺🌺🍃
🌹🌹#جانم_فدای_رهبرم داستان یک عکس؛ وقتی آقا تریبون را به حنانه داد در یکی از دیدارهای خانواده‌ی شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب، نوبت به همسر و فرزند شهید روح‌الله طالبی اقدم که می‌رسد، جلو می‌روند تا با آقا صحبت کنند. آقا از دختر سه چهار ساله‌ی شهید می‌پرسند: اسم شما چیست؟ پاسخ می‌دهد: «حنانه» و بعد هم می‌رود و می‌نشیند. اما کمی بعد انگار یادش می‌آید که می‌خواسته برای آقا شعر بخواند. آقا به زبان آذری می‌گویند: عیبی ندارد، بخوان. حنانه دوباره مقابل آقا می‌ایستد و شروع به شعر خواندن می‌کند: یه توپ دارم قل قلیه؛ سرخ و سفید و آبیه. آقا که می‌بینند صدای حنانه آرام است، به زبان آذری به حنانه می‌گویند: جلوتر بیا، بعد هم میکروفون را به سوی او می‌چرخانند تا همه‌ی حضار شیرین‌زبانی حنانه را بشنوند. دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 می دانید چه زمانی شیطان از مومن هراسان و خوفناک می شود...🖇 📚استاد_فرحزاد دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹 قسمت ۱۵۷ باورم نمیشد که خانه بزرگ و قدیمیمان به همین سادگی به تاراج این جماعت نامسلمان رفته و خواستم باز اعتراض کنم که مجید مستقیم نگاهم کرد و با لحنی مردانه توبیخم کرد: الهه یادت رفت دکتر بهت چی گفت؟!!! چرا به خودت رحم نمیکنی؟!!! به من و تو چه ربطی داره که بابا داره چی کار میکنه؟ بذار هر کاری دلش میخواد بکنه! تو چرا حرص میخوری؟ و نگذاشت جوابی بدهم و با عصبانیت رو به عبدالله کرد: اومدی اینجا که اعصاب خواهرت رو خورد کنی؟! نمیبینی چه وضعیتی داری؟!!! این همه از دست بابا عذاب کشیده، بس نیس؟!!! بازم میخوای زجرش بدی؟!!! عبدالله مات و متحیر مانده و خبر نداشت که این آتش خشم بی سابقه، از لرزش قلب عاشق مجید برای همسر و دخترش شعله میکشد که نگاهی به من کرد و میخواست با حالتی منفعالنه از خودش دفاع کند که مجید امانش نداد و دوباره خروشید: اگه قراره بیای اینجا و الهه رو آزار بدی، همون بهتر که نیای! همه که ما رو تحریم کردن، توهم رو همه! سپس بلند شد و به دلداری دل بیقرارم، کنار کاناپه روی زمین نشست. نگاهم به عبدالله بود و دلم برایش میسوخت که بی خبر از همه جا، اینطور تنبیه شده و دل مجید پیش من بود که آهسته صدایم کرد: الهه جان! تو رو خدا آروم باش! اصلاً بهش فکر نکن! بخاطر حوریه آروم باش! باز کمر دردم شدت گرفته و دست و پا زدن های دخترم را درون بدنم احساس میکردم که انگار او هم از غمی که از بردگی پدرم به جانم افتاده بود، بیتاب شده و با بیقراری پر پر میزد ، از شدت سر درد چشمانم سیاهی میرفت که پلکهایم را روی هم گذاشتم و شنیدم مجید با لحنی ملایمتر رو به عبدالله کرد: امروز دکتر به الهه گفت باید خیلی مراقب باشه. میگفت ممکنه بچه زودتر به دنیا بیاد. میگفت نباید هیچ استرسی داشته باشه. فشارهای این مدت به اندازه کافی اذیتش کرده، تو رو خدا تو دیگه یه چیزی نگو که بیشتر اذیت شه. نمیخواستم برادرم بیش از این چوب دل نگرانی های همسرم را بخورد که چشمانم را گشودم و با لبخندی بی رنگ خیال مجید را راحت کردم: من حالم خوبه! آرومم! و عبدالله که تازه علت این همه جوش و خروش مجید را فهمیده بود، از جایش بلند شد، کنار مجید روی زمین نشست و با مهری برادرانه عذر خواست: ببخشید الهه جان! ای کاش بهت نمی گفتم! و مجید هنوز آرام نشده بود که پاسخ شرمندگی عبدالله را با ناراحتی داد: از این به بعد هر خبری شد به الهه نگو! بذار این دو ماه آخر الهه آروم باشه! از اینکه این همه برادرم سرزنش میشد، دلم به درد آمد و خواستم در عوض اوقات تلخی های مجید، دلش را شاد کنم که با خوشزبانی پرسیدم: چیزی شده که گفتی گرفتاری؟ و دیگر دل و دماغی برای عبدالله نمانده بود که با لحنی گرفته پاسخ داد: نه، یخورده سرم تو مدرسه شلوغ بود، کلاس خصوصی هم داشتم. ولی امروز دیگه کلاس نداشتم، گفتم بیام بهتون یه سر بزنم... و مجید حسابی حالش را گرفته بود که با خاطری رنجیده ادامه داد: ولی فکر کنم مزاحم شدم. و دست سر زانویش گذاشت تا بلند شود که مجید دستش را گرفت و اینبار با مهربانی همیشگی اش تعارف کرد: کجا؟ حالا بشین! منم دلم برات تنگ شده! ولی عبدالله عزم رفتن کرده بود که با همان چهره گرفته اش، پاسخ تعارف گرم مجید را به سردی داد و دوباره خواست برخیزد که مجید با لبخندی نجیبانه عذرخواهی کرد: ببخشید! نمیخواستم باهات اینجوری حرف بزنم. سپس خندید و در برابر سکوت سنگین عبدالله، حرف عجیبی زد: من که هیچ وقت برادر نداشتم. تهران که بودم برادرم مرتضی بود، ولی اینجا داداشم تویی! و با همین جمله غرق احساس، مقاومت عبدالله را شکست که خودش دست گردن مجید انداخت و او هم احساس قلبی اش را ابراز کرد: منم خیلی دوستت دارم مجید جان! ببخشید اذیتت کردم! و خدا میداند در پس ناراحتی خبری که عبدالله برایم آورده بود، این آشتی شیرین چقدر دلم را شاد کرد که نقش غم از قلبم محو شد. حالا پس از مدتها در این خانه کوچک میهمان داشتیم و عبدالله پذیرفته بود که برای شام پیشمان بماند. خجالت میکشیدم که من بانوی خانه و مسئول طبخ غذا بودم، ولی تمام مدت روی کاناپه دراز کشیده و نه تنها کمکی به مجید و عبدالله نمیکردم که مدام برایم میوه و آب میوه هم می آوردند. ادامه دارد .... دخترانه🌸 @dokhtaraane
🔰 امام علی علیه السلام: 💠 تو، به ادب خود، ارزش می یابی پس، آن را با بردباری زینت بخش 📖 میزان الحکمه •┈┈••✾☘️🕊☘️✾••┈┈• مهربانو🌹 @mehrbanooo1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●∞♥️∞● {"خواھرم.... "كارى‌بكن‌كه‌هركس‌توروميبينه برای‌کسي‌كه‌توروتربيت‌كرده‌دعاکنه." •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• دخترانه🌸 @dokhtaraane
به من رحم کن مهربان پروردگارم... 🕊🍃@salva
بھ‌نامِ‌خدایی‌کہ‌در‌این‌نزدیکیست🌱`
سلام مولاے مہربان من! ‌ دخترانه🌸 @dokhtaraane
خدایا در این باقیمانده ماه شعبان ما را ببخش ...😔 🍃🕊@salva دخترانه🌸 @dokhtaraane
14.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 کلاب هاووس و عقبه عقیدتی، سیاسی و مالی آن .... 🎥 توضیحات بازیگر سریال درباره پشت پرده منابع مالی برنامه کلاب‌هاوس و پاسخ به این سؤال که چرا نباید در کلاب‌هوس عضو شوید؟ ⁉️ 🔻 متاسفم که خیلی از دوستان انقلابی بدون هیچ مطالعه و تحلیلی نه تنها خودشان به راحتی فریب دشمن را می خورند بلکه کار بجایی رسیده که سازمان فضای مجازی .... متعلق به جریان انقلابی با افتخار دوره آموزشی رایگان کلاب هاوس تبلیغ می کند. چرا فکر نمی کنید چیزی را که ظریف و جهرمی از یک سو ، امیر تتلوی کثیف و ساشا سبحانی و امین فردین و ریحانه پارسای فاسد و حسن آقامیری شهرت طلب از طرف دیگر سعی می کنند جوانان را وارد آن کنند زمین دشمن است؟ الگوی عضویت در کلاب هاوس به گونه ایست که شما بدون دعوت یک عضو نمی توانید عضو شوید و نفر بعد بدون دعوت شما و... همینطور تا نفرات دیگر یعنی به راحتی دشمن شبکه شما را رصد و کنترل می کند. دخترانه🌸 @dokhtaraane
🌹🌹رهبر معظم انقلاب: آرمان و سبک زندگی شهدا باید برای جوانان و نسل‌های رو به آینده ترسیم و تصویر شود.۹۵/۷/۵ دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹 قسمت ۱۵۸ شام که تمام شد، عبدالله کنار من نشست و مجید برای شستن ظرفها به آشپزخانه رفت. حالا برای من که این مدت از دوری و بیوفایی نزدیکترین عزیزانم حسابی دل شکسته بودم، این خلوت صمیمی با برادرم به قدری لذت بخش بود که احساس میکردم میتوانم تمام غمهایم را به این شب رؤیاییِ ببخشم. هر چند هنوز ته دلم برای دخترم میلرزید، اما به همین شادی شیرین به قدری انرژی گرفته بودم که عزم کردم از همین امشب با همه غم و غصه هایم مبارزه کنم تا فرزندم به سلامت متولد شود. مجید کارش که تمام شد، با پیش دستی کوچکی که از رطب تازه پُر کرده بود، از آشپزخانه بیرون آمد. با عشقی که از سرانگشتانش میچکید، پیش دستی را کنارم روی کاناپه گذاشت و با مهربانی سفارش کرد: ماهی سرده، خرما بخور تنت گرم شه... و هنوز حرفش به آخر نرسیده بود که صدای زنگ موبایلش از اتاق خواب بلند شد و رفت تا موبایلش را جواب بدهد که عبدالله صدایش را آهسته کرد و طوری که مجید نشنود، پرسید: مجید خیلی نگرانته! چی شده؟ با دو انگشتم خرمایی برداشتم و نمیخواستم نگرانش کنم که با لبخندی پاسخ دادم: چیزی نشده، فقط امروز دکتر گفت باید تا میتونم استراحت کنم و استرس نداشته باشم... که صدای بلند مجید که با کسی جر و بحث میکرد، نگذاشت حرفم را تمام کنم. در اتاق خواب را بسته بود تا صدایش را نشنویم و باز به قدری عصبانی شده بود که فریادهایش تا اتاق پذیرایی میرسید: آخه یعنی چی؟!!! ما هنوز دو ماه نیس قرارداد بستیم! وضعیت زندگی من طوری نیس که بتونم این کارو بکنم! و هر چه طرف مقابلش اصرار میکرد، مجید محکم روی حرف خودش ایستاده و با قاطعیت پاسخ میداد: امکان نداره من این کار رو بکنم! حاجی اصرار نکن، باور کن نمیتونم! و دست آخر با عصبانیت خداحافظی کرد و از اتاق بیرون آمد. من و عبدالله فقط با چشمانی متحیر نگاهش میکردیم که خودش با حالتی عصبی توضیح داد: من نمیدونم مردم چرا اینجوری شدن؟!!! امروز حرف میزنن، قرارداد امضا میکنن، فردا میزنن زیر همه چی! و سؤالی که در دل من بود، عبدالله پرسید: مگه چی شده؟ خودش را روی مبل رها کرد و با اخمی که صورتش را پوشانده بود، پاسخ داد: هیچی! یه مسئله کاری بود. میخواست دبه کنه، منم گفتم نمیشه! از لحنش پیدا بود که نمیخواهد بیش از این توضیح دهد و شاید نمیخواست دل مرا بلرزاند که سعی کرد بخندد و با آرامشی ساختگی بحث را عوض کند، ولی خیال من به این سادگی راحت نمیشد و منتظر فرصتی بودم تا علت این همه عصبانیتش را بفهمم که عبدالله رفت و من با دقتی زنانه بازجویی ام را آغاز کردم. گوشه اتاق خواب روی زمین نشسته و کیفش را مرتب میکرد که در پاشنه در اتاق ایستادم و با حالتی موشکافانه پرسیدم: مجید! چی شده بود که انقدر عصبانی شده بودی؟ سرش را پایین انداخت و نگاهش را میان لایه های کیفش گم کرد تا خط ناراحتی اش را از چشمانش نخوانم و با خونسردی پاسخ داد: هیچی الهه جان! چیز مهمی نبود. یه چیزی گفت، منم جوابش رو دادم، تموم شد! دستم را به چهارچوب گرفتم تا کمتر سرم گیج برود و باز پرسیدم: یعنی برای هیچی انقدر داد و بیداد میکردی؟ سرش را بالا آورد، خواست چیزی بگوید، ولی پشیمان شد که به شوخی اخم کرد و سر به سرم گذاشت: مرد اگه داد و بیداد نکنه که مرد نیس! باید بعضی وقتا یه خورده داد بزنه تا انرژی اش تخلیه بشه! و شاید هنوز عقده برخورد تندش با عبدالله به دلم مانده بود که طعنه زدم: آخه امشب کلا بداخلاق بودی! اول که با عبدالله دعوا کردی، بعدم پشت تلفن داد میزدی! خنده از روی صورتش جمع شد و شاید نمیدانست در برابر طعنه تلخم چه بگوید که در سکوتی غمگین، کیفش را جمع کرد و من نمیخواستم دلش را بشکنم که لب تخت نشستم و با پشیمانی پر نازی صدایش زدم: مجید! از حرفم ناراحت نشو خب دلم برات میسوزه! وقتی میبینم انقدر ناراحتی، نگرانت میشم! از روی زمین بلند شد، کنارم لب تخت نشست و با لحنی لبریز محبت پاسخ داد: الهه جان! تو نمیخواد نگران من باشی! تو فقط نگران خودت باش! فقط نگران این بچه باش! سپس صورت گرفته اش به لبخندی ملیح باز شد و اوج نگرانی عاشقانه اش را نشانم داد: همه نگرانی من تویی! اگه دیدی امشب عصبانی بودم، فقط بخاطر خودت بود! به خاطر اینکه همه تن و بدنم برات میلرزه! وقتی میبینم عبدالله یه چیزی میگه که ناراحتت میکنه، به هم میریزم! ولی از تارهای سفیدی که دوباره روی شقیقه موهای مشکی اش میدرخشید، میتوانستم بفهمم که فشارهای عصبی این مدت، کوه صبر و آرامشش را از پا در آورده که سرم را کج کردم و با صدایی آهسته گفتم: آخه تو همیشه خیلی آروم و صبور بودی! که عاشقانه به رویم خندید و دستانم را گرفت تا باور کنم هنوز هم حرارت محبت انگشتانش به جانم آرامش میدهد. ادامه دارد .... دخترانه🌸 @dokhtaraane
بیستم فروردین ماه سالروز شهادت هنرمند متفکر، سیدشهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی گرامی باد. مهربانو🌹 @mehrbanooo1
🎞 #پخش مستند ۲۳۶ از #شبکه استانی سمنان کاری از پایگاه بسیج خواهران بنت الهدی(مسجد علی ابن ابیطالب ع) از قرارگاه ثامن الائمه(ع) جمعه ۲۰ فروردین ماه ساعت ۲۲:۱۰
🍃جهان معركه‌ امتحان است برادر و بهترین ما كسیست كه از بهترین آنچه دارد در راه خدا بگذرد....🖇 📚شهید سید مرتضی آوینی دخترانه🌸 @dokhtaraane
دخترانه🌸 @dokhtaraane
باز هم شنبه هایِ بی تو از راه رسید.... 🕊🍃@salva دخترانه🌸 @dokhtaraane
کلید همه ی خوبی ها، بی میلی نسبت به دنیاست!! ☺️ 🌸🕊@salva دخترانه🌸 @dokhtaraane
🍃رسول خدا صلی الله علیه وآله می فرمایند: 🍃علم بیاموزید زیرا علم، رشـــته ی پیوند بین شما و خداوند عزوجل است.....🖇 📚امالی شیخ مفید، صفحه۲۹ دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت اول 💢 خداوند دو نوع دارد: 1⃣ هدایت ابتدایی:که خداوند از راه و (درون) و وحی و (بیرون) به انسانها عطا کرده 2⃣ هدایت ():در صورتی که انسان به هدایت ابتدایی لبیک بگویید خداوند به عنوان پاداش چیزهای به او میدهد .✔️ 👈 مثلا اگر درجلسه خیر و شر است گرایش او به سمت است 🔻ولی اضلال فقط👇👇👇 👌👌یک نوع داریم آن هم اضلال است و هرگز در 👈ذات اقدس اله اضلال ابتدایی وجود ندارد. 👉 خدا هرگز كسى را گمراه نكرده است و نمى كند. چون خودش میفرماید در سوره طه 🌸 قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَىٰ :(موسی گفت : پروردگار ماکسی است که خلقت هر چیزی را به آن داد و سپس آن را هدایت کرد) ✅ خدايى كه از درون، عقل و فطرت و از بيرون عزيزترين مخلوقاتش يعنى پيامبران و على و اولاد على را براى هدايت ما فرستاده، كسى را گمراه نخواهد كرد، 🔻اگر كسى با وجود اين هدايت ها به رفت، خداوند راه و بازگشت را باز گذاشته است. 🔻اگر انسان باآن كه راه توبه باز است به بيراهه رفتن خود ادامه دهد، از آن به بعد، خداوند او را « » مى كند. دخترانه🌸 @dokhtaraane
قسمت دوم فرق هدایت ابتدایی و پاداشی👇👇 ✅✅هدایت ابتدایی یعنی 👈ارائه طریق یعنی نشان دادن آدرس ممکنه به مقصد برسد و ممکنه به مقصد نرسد(ممکن است به مقصد برسد و ممکن است به مقصد نرسد) 👌👌هدایت پاداشی👈یعنی ایصال الی المطلوب یعنی دستش را بگیرد و به مقصد برسد(در هدایت پاداشی حتما به مقصد میرسد) فرق دوم هدایت ابتدایی هدایت تشریعی است ولی هدایت پاداشی تکوینی است 👌👌توصیح👈هدایت ابتدایی همان بیان قوانین و احکام شرعی است(بین اراده خدوند و محقق شدن خواسته خداوند اراده و اختیار انسان واسطه است مثل نمازخواندن ) 👌👌ولی در هدایت تکوینی دیگر شخص لازم نیست کاری انجام بدهد(ولی در اراده تکوینی اراده اختیار انسان دخیل نیست) 💯✅👏👌کسی که به راحتی اعمال عبادی مثل نماز ،امانت ،ترک دروغ به راحتی...را انجام میدهد این شخص هدایت پاداشی شاملشان شده دخترانه🌸 @dokhtaraane
🌹🌹 قسمت ۱۵۹ همانطور که لب تختم نشسته بودم، با صدایی آهسته قرآن میخواندم. این روزها بیشتر از گذشته با آیات الهی خو گرفته بودم که هم به دلم آرامش میداد، هم داروی شفابخش دردهایم بود. بخاطر داروهای جدیدی که برای جلوگیری از زایمان زودرس مصرف میکردم، حالم بدتر از گذشته شده و علاوه بر حالت تهوع و سرگیجه ای که لحظه ای رهایم نمیکرد، تپش قلب هم به دردهایم اضافه شده و مدام از داغی بدنم گر میگرفتم. با اینهمه در این گوشه تنهایی، آنچنان با کلام خدا اُنس گرفته بودم که کمتر به ناخوشی هایم فکر میکردم و تنها به امید روزی که دختر نازدانه ام را در آغوش بکشم، جست و خیز پر ناز و کرشمه اش را در وجودم میشمردم. چشمم به خط زیبای قرآن بود و در دلم صورت زیبای کودکم را تصور میکردم که او هم آیتی از خلقت حکیمانه پرودگارم بود و تنها خودش میدانست که این روزها چقدر بیتاب آمدنش شده بودم. هر چند هنوز نتوانسته بودم قدمی برای تسنن مجید بردارم و دیگر فرصتی نبود تا حوریه در یک خانواده اهل سنت چشم بگشاید، ولی باز دلم را به ایام آرام پس از تولدش خوش میکردم، بلکه بتوانم تا زمانی که دخترمان شیعه و سنی را از هم تشخیص بدهد، دل همسرم را به سمت مذهب اهل سنت هدایت کنم. آیه آخر سوره فتح را به پایان رساندم که کسی به در خانه زد. در باز کردم که دو خانم غریبه در برابر چشمانم ظاهر شدند. با خوشرویی سلام کردند و یکی شان که مسن تر بود، با شیرین زبانی خودش را معرفی کرد: من حبیبه هستم، زن حاج صالح. اینم دخترمه. برای یک لحظه متوجه نشدم چه میگوید که تازه به خاطر آوردم حاج صالح صاحب همین خانه است. هر چند نمیدانستم برای چه کاری به سراغم آمده اند ولی ادب حکم میکرد که تعارفشان کنم و ظاهرا صحبتهای مفصلی داشتند که بلافاصله پذیرفتند و داخل شدند. چادرم را روی چوب لباسی انداختم و همچنانکه تعارفشان میکردم تا بنشینند به سمت آشپزخانه رفتم که حبیبه خانم با مهربانی صدایم کرد: دخترم نمیخواد با این شکم پر زحمت بکشی! بیا بشین! و من جواب تعارفش را به کلامی کوتاه دادم و مشغول ریختن چای شدم که باز اصرار کرد: تو رو خدا زحمت نکش! قربون دستت برم! لحنش به نظرم بیش از حد پر مهر و محبت می آمد و نمیدانستم اینقدر مهربان است یا قصدی دارد که این همه خوش زبانی میکند. با سینی چای به اتاق بازگشتم و با همان حال ناخوشم مشغول پذیرایی شدم. چشمان حبیبه خانم با همه خنده ای که لحظه ای از صورتش محو نمیشد، غمگین بود و دختر جوان بی آنکه لبخندی بزند، نگاهش در غم موج میزد. همین که مقابلشان روی مبل نشستم، حبیبه خانم با نگاه ملتمسش به صورتم خیره شد و با لحنی لبریز غصه تمنا کرد: قربونت برم دخترم! ما امروز به امید اومدیم در خونه ات! به خاطر همین مسافری که تو راه داری، روی ما رو زمین ننداز!نمیدانستم چه مشکلی برای صاحبخانه پیش آمده که گره اش به دست مستأجر باز میشود و تنها توانستم پاسخ دهم: اختیار دارید حاج خانم! بفرمایید! اگه کاری از دستم بر بیاد، دریغ نمیکنم! نگاهی به دختر جوانش کرد و با صدایی که از غصه به لرزه افتاده بود، آغاز کرد: این دخترم عقد کرده اس! دو ساله که عقد کرده اس! به خدا هم جون خودش به لبش رسیده، هم جون ما شوهرش نمیاد ببردش! نه اینکه نخواد، پولش جور نیس! و هنوز حرفش تمام نشده بود که چشمان دختر جوان از اشک پر شد و سرش را پایین انداخت تا صورتش را نبینم و مادرش با درماندگی ادامه داد: چند وقت پیش با پسره اتمام حجت کردیم که باید تا قبل ماه روزه عروسی بگیره و زنش رو ببره! ولی حالا یه مصیبت دیگه سرمون خراب شده! مادر بزرگ پسره مریض احواله، زمین گیر شده، میگن امروز فرداس که دیگه پیمونه عمرش پر شه! اگه زبونم لال بمیره، عروسی اینا دوباره یه سال عقب می افته! از ماجرای غم انگیز این مادر و دختر و نگاه اندوه بارشان، دلم به درد آمده و باز نمیدانستم این قصه به من چه ربطی دارد که چین به پیشانی انداخت و سفره دلش را برایم باز کرد: حالا هر چی به پسره میگیم زودتر یه جایی رو اجاره کن، دست زنت رو بگیر، برید سر خونه زندگی تون، میگه پولم جور نیس، دستم تنگه! که کاسه چشمانش از گریه پر شد و این بار با حالتی عاجزانه التماسم کرد: دستم به دامنت دخترم! تو رو خدا، به خاطر همین طفل معصومی که تو راه داری، به من رحم کن! دختر منم مثل خواهرت میمونه! فکر کن خواهر خودت گرفتار شده، براش یه کاری بکن! من میدونم شما تازه اومدید اینجا و تا یه سال قرار دارید، ولی به خدا ما الان بیشتر از شما به این خونه محتاجیم! ادامه دارد ...‌. دخترانه🌸 @dokhtaraane
🌹🌹 : خون مردان پاکدامن و پارسا همچون صیاد‌ شیرازی، بدنامی و سیاه‌رویی کوردلان منافق را در دل ملت ایران همیشگی خواهد کرد. ۲۱ فروردین، سالروز شهادت سپهبد علی صیاد شیرازی ۱۳۷۸/۰۱/۲۱ دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا